چرا به ایران برگشتم؟

خیلی وقت است که این متن را نوشته ام. یکسال قبل که همین زمان ها به ایران برگشتم، ولی منتشرش نکرده بودم. تا امشب که با یکی از دوستان آنور آب صحبت کردم، می پرسید ایران چطور است؟ برگردم یا نه؟ او برعکس بسیاری از دوستانی که در دانشگاه های متوسط آمریکایی تحصیل می کنند در دانشگاهی درس می خواند که آرزوی سایر بچه های ایرانی است که آنجا پذیرش داشته باشند. این بهانه ای شد که دوباره سراغ این متن بروم و منتشرش کنم. بعد از این هم متنی راجع به اینکه چرا بچه هایی که برای تحصیل به آمریکا می روند ماندگار می شوند منتشر خواهم کرد. بحث دوستان و نظرات متفاوتشان حتما به بچه هایی که در حال تصمیم گیری هستند کمک خواهد کرد. (در وبلاگ به دلایل نامعلوم نشد که منتشر بشه. ولی سعی می کنم اونجا هم بذارم)
دلایل برای برگشتن البته زیاد است ولی فراغ و مجال گفتنشان کم. اولین دلیل برگشت، تصمیمم برای زندگی در ایران در دوران کهنسالی بود. یعنی در بلندمدت می خواهم ایران باشم و در ایران زندگی کنم. این مستلزم زندگی کوتاه مدت در ایران است. توضیحش این که اگر چند سال، 4-5 سال، از زندگی اتان در خارج بگذرد، به آنجا عادت می کنید، چه آن که در ابتدا به نظرات خوب یا بد، زشت یا زیبا، دلفریب یا بی جاذبه جلوه کند. انسان عادت می کند و این عادت کردن زندگی را برایش ممکن. بنابراین بعد از 4-5 سال برگشت برایش سخت می شود. چون به آن جامعه به آن شرایط به آن فرهنگ به آن طرز رانندگی به آن اب و هوا به آن محیط عادت می کند، حتی خو می گیرد. از سوی دیگر روابط انسانی حول و حوش مکان شکل می گیرند، حتی در عصر اینترنت. وقتی در آمریکا هستید، روابطتان هم لاجرم در آمریکا خواهد بود. دوستانتان هم. روابط کاری و شغلی اتان هم. همه چیز و همه چیز. کندن از اینها هم سخت است. خصوصا برای کسانی که یک بار مهاجرت کرده اند و طعم رفتن و کندن را چشیده اند. جمله معروفی هست که می گوید » کسی که یک بار حماقت مهاجرت را مرتکب شده باشد، بار دیگر این حماقت را نمی کند». از دیگر سو من و امثال من که برای درس یا کار به آمریکا یا مکان های دیگر می رویم، در حدود 24 الی 30 می رویم. بعد از لیسانس یا فوق لیسانس. اما وقتی درس دکتری امان تمام می شود، بالای 30 هستیم. سن و اقتضائات آن هم علیه برگشت به کشور کار میکند. باید این را هم به جد در نظر داشت. بطور خلاصه بگویم که یک حد آستانه ای (threshold) وجود دارد. که از آن به بعد ماندن راحتتر و برگشتن سخت می شود. با مشاهدات اندک من این حد آستانه حدود 4 سال است. کسانی که 4 سال در آمریکا می مانند برگشتن واقعا برایشان خیلی سخت می شود. و هرچه از این بیشتر زمان بگذرد، برگشتن سخت تر و سخت تر. همه چیز علیه برگشتن عمل می کنند؛ سن، کار، روابط انسانی، کاهش قدرت ریسک پذیری، تحلیل رفتن توان ذهنی و جسمی و خلاصه همه چیز و همه چیز علیه برگشت به کشور خودت است.

دلیل دوم برای برگشتن، خانواده بود. بودن با خانواده، دیدنشان. در آغوش کشیدنشان. اینها چیزهایی نیست که از طریق اوو و جی میل ممکن باشد. این چیزی نیست که بتوانی با گوشت و پوستت حس کنی وقتی دوری. و زندگی مگر چند روز است؟ ما که نصف راه را رفته ایم. نصفش مانده که آن هم لذت بخش ترین لحظاتش با مادر و پدر بودن است. این را نباید کوچک گرفت. در دنیا اقوام معدودی این را شوخی می گیرند! و مهاجرت می کنند! باید خیلی مراقب بود. رفتن، نبودن است. ماندن لزوما بودن نیست ولی از نبودن بهتر است. رفتن تجربه نکردن پیر شدن پدر و مادر است. رفتن جدا شدن از ریشه هاست. ممکن است این شعار به نظر بیاید. اما حتی اگر شعار هم باشد شعاری است که واقعیت عینی را در خود دارد. البته وقتی نزدیک هستی ضرورت این امر را شاید درک نکنی. ولی وقتی دور می شوی، قلبت فشرده می شود. نبضت تند و تند می زند و تنت از ندیدن عزیزانت بیمار می شود حتی اگر این را نفهمی و ندانی. این همان ریشه ای است که باعث شده است بسیاری نروند. یا اگر می روند برگردند. بعضی می گویند با این وضع خراب ایران چرا برگشتی. اگر جنگ بشود چه؟ جواب من واضح است. اگر جنگ بشود قطعا و یقینا من می خواهم در کنار مادر و پدرم باشم تا در آن سوی دنیا. این زندگی که خانواده ات را رها کنی و آسوده در آنسوی دنیا لم بدهی برای من واقعی نیست.

دلیل سوم برای برگشتن هم نا امید شدن از آکادمی بود. آخر و منتهای دانشگاه هیچ است. در بهترین دانشگاه های دنیا، عده ای درس می دهند و عده ای درس می خوانند. و این حلقه هر روز بزرگ و بزرگ تر می شود. این عده برای خود قواعد و شرایط خاص ایجاد کرده اند تا بتوانند پول در بیاورند. شرایط چاپ مقاله در مجله فلان! ولی تهش به ندرت خدمت به بشریت یا افزایش شعور و آگاهی است. من نه حوصله و نه سکون و سکوت و بی حاصلی شرکت در مسابقه بی مزه چاپ بیشتر و بیشتر مقاله را ندارم. بچه های دکتری در آمریکا 6-7 سال درس می خوانند. کار می کنند برای دانشگاه. عمده کارشان هم برگه تصحیح کردن و کلاس حل تمرین رفتن است. آخرش هم باید برای یک لقمه نان با یکسری بجنگند و وارد این مسابقه بی معنی شوند. این چیزی نیست که من ترجیحش بدهم. اما متاسفانه آنچه از آکادمی در ایران تبلیغ می شود بسیار غیرواقعی است. گویی همه در حال کار علمی هستند و هر روز دارند روی مرزهای علم قدم می زنند و چای می نوشند! و دستاوردهای تازه دارند! و ما اینجا افتاده ایم برای خودمان! زندگی هایشان هم پر از شادی است. پر از لذت آزادی است. ولی این واقعیت ندارد. دانشجوی دکتری حداقل 6-7 سال بدبختی می کشد با پول ناچیز دانشگاه. باید با سختی تمام زندگی کند و درس بخواند و کار کند، بعدش هم که وارد بازار کار شد، هیچ تضمینی وجود ندارد.

دلیل چهارم برای برگشتن هم دیدن غرب، مشکلاتش و معضلاتش بود. دیدن این که آسمان همه جا یکرنگ است. دیدن این که مشکلات همه جا هستند. فهمیدن این که تفاوت ایران با آمریکا در میزان اصطکاک زندگی است و نه چیز دیگر. به این معنا که در غرب اصطکاک کمتر است و اینجا بیشتر. اینجا در صف بیشتر می ایستی و آنجا کمتر. اینجا بیشتر در هنگام رانندگی اعصابت خورد می شود و آنجا کمتر. اینجا بیشتر هوا آلوده است و آنجا کمتر. اینجا بیشتر با دیگران برخورد داری و مشکل پیدا می کنی و آنجا کمتر. ولی همه این مشکلات آنجا هم هست فقط میزانش متفاوت است. از سوی دیگر آن زندگی بی مزه و بی بوی غرب مورد نظر و علاقه من نیست. من همین زندگی که اصطکاکش بیشتر است و دردسرش را به آن ترجیح می دهم. ولی درک این باعث می شود زندگی در ایران بسیار زیباتر به نظر بیاید.

دلیل دیگر هم این است که موقعیت هایی که من و بسیاری شبیه به من در ایران دارند با آنجا قابل مقایسه نیستند. آنجا به لحاظ رقابت شدید و شاید ضعف ما، باید حداقل 10-15 سال کار می کردم تا بتوانم پوزیشن هایی که همین الان در ایران دارم را بگیرم. و خب همیشه فکر می کنی که چرا باید چندین و چند سال را اینطور سپری کنی و بعد برگردی. از سوی دیگر مایی که در دانشگاه در آنجا تحصیل می کنیم، برای دانشگاه تربیت می شویم نه برای بیزنس. در نتیجه آینده کاری امان آینده ای دانشگاهی خواهد بود. مفهوم این آینده با مفهوم آینده یک دانشگاهی در ایران متفاوت است. وقتی در آمریکا دانشگاهی هستی یعنی چیز دیگری نمی توانی باشی، مگر این که خیلی خاص باشی، اما در ایران دانشگاهی ها غالبا کارهای دیگر هم می کنند. من به شخصه به سکون و سکوت و بی مزگی دنیای آکادمیک علاقه چندانی ندارم. و این را آنجا فهمیدم. که البته خیلی فهم بزرگی بود. بنابراین اگر می خواستم آینده ام در دانشگاه رقم نخورد عاقلانه ترین راه برگشتن بود.

یک دلیل دیگر هم این است که بچه ات که آمریکا به دنیا بیاید، آمریکایی می شود. رد خور هم ندارد تا آنجایی که من دیدم. یعنی بعد از 5 سال شاید دیگر جوابت را به فارسی ندهد. و این واقعا خیلی از زیبایی ها و لذت های زبانی زندگی را از آدم می گیرد. یادم نمی رود غمی که دکتر بشیریه داشت که بچه هایش دیگر در خانه به فارسی صحبت نمی کردند و هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود این را جا بیندازد.

در کل ریزه کاری های زیادی هستند. فی الحال اینها مهمتر بودند. وقتی در ایرانی خیلی از اینها را شاید درک نکنی و این جوی که درست شده که حتما باید بریم «خارج» درس بخونیم همه را گرفته است. و خودمان هم در درست کردن این جو قطعا نقش داشته ایم. ولی وظیفه اخلاقی همه دوستانی که آنجا و اینجا هستند این است که همانطور که اخبار مثبت را راجع به خودشان منتشر می کنند، معایب و مشکلات را هم بگویند تا خدای نکرده بچه هایی که می خواهند تصمیم به رفتن از ایران بگیرند در تصمیم خود دچار تورش نشوند. من به هرکس که درباره رفتن می پرسد می گویم برای کوتاه مدت برو، مثلا یک دوره مستر، در یک دانشگاه خوب برو، اگر دوست داشتی آنجا را آنوقت دکتری بخوان. به نظرم این بهترین حالت است. هم تجربه آنجا را می کنید و هم با اطلاعات بیشتر راجع به ادامه تحصیل یا برگشت تصمیم می گیرید.

این نوشته در Great links ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

382 پاسخ برای چرا به ایران برگشتم؟

  1. vahid :گفت

    سلام آقای الحسینی لطفا در مورد خودتون کمی بیشتر بگید. اگر یه بیوگرافی مختصر در مورد روندی که در دانشگاه طی کردید بگید سپاسگذار خواهم بود.

    • ناشناس :گفت

      فکر نمیکردم نوشته های بعضی از دوستان این همه آدم برنجونه و قضاوتشون به دور از انصاف و انسانیت باشه که هموطنای خودشونو مثل وحشیا و زامبیا خطاب کنن. خیلی زود فراموش کنن که یه زمانی جزوی از همینا بودن و شاید بدتر از اقلیت بی فرهنگ اینطرف بودن و حالا چون جای بهتری رفتن اجبار و قوانین اینهارو به ظاهر و به قول خودشون متمدن کرده. من هم طعم غربت رو چشیدم ولی واقعا متاسف شدم بهتر بود که بعضی ها بهانه بهتری داشته باشن برا برنگشتن که لااقل به خودتون و به سیستم و همه اونایی که در پیشرفت شما برا رفتن از ایران سهم داشتن بی احترامی نشه و بدتر اینکه دچار بی هویتی نشین. حالا داخلیا رو پول پرست می نامن در صورتی که از خودشون خبر ندارن که به خاطر حقوق بیشتر اونجا موندن و اینوریا مجبورن که بیشتر کار کنن تا اخر هفته خوبی داشته باشن. عوض دلسوزی و راه چاره این همه سنگدل شدین والا دلسوزی هم نخواستیم بهتره که بی احترامی نکنین و به قول سهراب سپهری،به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!.
      خیلی از شهرهای ایران از نظر طبیعت، آب و هوا، امکانات و زیبایی شهری و مردمان خونگرم هیچی کم از شهرهای مدرن اروپا ندارن. اینجا مشکلات کاری بیشتر از اونجاس و برا بعضی از رشته ها خیلی بدتره من هم قبول دارم ولی ادم زرنگ و بابرنامه همه جا موفقه اونی که اونجا میره هم باید اولشو با یه کار چیپ شروع کنه تا بالاتر بره. پس بهتره اونایی به این کشور برگردن که هنوز وجدانشون زندس و برا کار کردن در اینجا برنامه داشته باشن به واقع ایران جای تنبلا نیست.

      • کامی :گفت

        خیلی جالب نوشتید. برگشتن به ایران سوال من هم هست. ۱۰ سال آمریکا هستم. دانشگاه رفتم و الان ۷ ساله توی سیلیکن ولی کار میکنم. زندگی خوبی دارم. کارم چون تقریبا ریموت هست، دائم‌ در حال سفر به کشورهای مختلف هستم. وقتی برمیگردم آمریکا انگار زندگی تکراری و سرد شروع شده. نمیدونم همسایم کیه. مکالماتم با فروشندها تکراریه. همه چیز تقریبا قابل پیش بینیه. به خودم میگم برگردم ایران ولی همسر خارجی ام‌ رو چیکار کنم؟! میدونم ایران را دوست داره اگه حجابی نبود! یا شاید بتونه ۳ ماه در سال حداکثر زندگی کنه. از طرفی یاد استرس های زندگی ایرانم میافتم بدنم می لرزه ولی میگم نصف بیشترش دانشگاه قبول شدن و پیدا کردن کار و پول و همسر… بود که الان خدارا شکر همشو دارم. تازه با حقوق دلارم تو ایران کیفیت زندگی بالاتری خواهم داشت ولی رانندگی و رفتار مردم وهمه مواردی که اشاره کردید هنوز هست. خیلی دوست دارم علم و تجربه ای که جمع کردمو تو ایران واسه خاک خودم، مردم خودم و ریشم بکار بگیرم ولی انقدر خبرهای بد از حکومت و دولت و ایران میشنوم که مایوسم میکنه. خلاصه زندگی تو آمریکا
        خیلی خوبه که بخوام ولش کنم و خیلی بده که بخوام بمونم توش 🤷🏻‍♂️
        Too Good to leave and Too bad to stay
        یکی از چیزایی که آرومم میکنه مولانا خونی هست که خدا راشکر ربطی به جای زندگیم نداره

  2. RA :گفت

    امیدوارم که چند سال دیگر که در ایران زندگی و کار کردید همین حرف ها رو بزنید. شدیدا بوی تنهایی و غم غربت از نوشته شما میاد. چند وقتی که در ایران بمونید متفاوت فکر خواهید کرد.

    • سلام
      من الان حدود یکساله که برگشتم و این متن رو منتشر نکردم تا یکسال بگذرد و بعد تصمیم بگیرم که برگردم آمریکا یا بمانم ایران.

      • غلام زاده :گفت

        با سلام و احترام. بنده هم ، هم درد شما هستم و تجربه زندگی در اسپانیا را به ایران به لحاظ همین شرایطی که بر شمردید به قیمت گران فروختم. و اکنون در شمال کشور زندگی می کنم.همچنان از قلمتان بهره می برم جناب حسینی. موید باشید

      • رضوان :گفت

        من یه دبیرم و از داشتن چنین هموطنایی به خودم میبالم.امیدوارم بتونم وظیفمو در مقابل بچه های این عزیزان درست انجام بدم که از برگشتنشون پشیمون نشن

        • متين :گفت

          افرين به شما دبير عزيز 🌹 براي من هم مدرسه بچه هام و سيستم اموزشي اولين دغدغه فكريم هست وقتي به برگشت فكر ميكنم

      • Arezoo :گفت

        shoma gharbe vaqei ro tajrobe nakardid vagarna hichvaqt nemitunestid bar gardid iran. Canada aslan gharb nist, hamun iran taghriban yek zare behtar. Agar tamadon va ensaniat mikhayd bayad berid orupa. Eshtebahi ke kheyli irania mikonan ine ke mian canada va fek mikonan gharb canadast ama donyayi tafavote. Tafavote iran ba canada ya amrica cheqdre? hamunqadr tafavot hast az amrica ta orupa.

        • doost :گفت

          اینطور نیست. من اروپا هستم و به وضوح صحت مطالب ایشون رو می بینم و حس می کنم. به خصوص که اینجا باید مواردی مانند تعصبات فرهنگی و زبانی رو هم اضافه کرد. در امریکا و کانادا اکثرا مهاجرن و قوانین و رفتارها با مهاجرت تطبیق داده شده. در اروپا هنوز نژاد پرستی موج می زنه و فقط وقتی زندگی می کنی توش می فهمی که وصله اونها نیستی. به خصوص کشوری مانند آلمان که مردم روی فرهنگ و به خصوص زبان خودشون تعصب دارند. خیلی از آلمانی ها با اینکه در مدرسه انگلیسی یاد گرفتند حاضر نیستند به زبانی غیر از زبان خودشون باهات تکلم کنند!

          • AMINI :گفت

            دقیقا همینطوره . نژاد پرستی توی اروپا قشنگ حس میشه وقتی اینجا زندگی کنین.

          • مپ :گفت

            کاملا موافقم منم سالهاست که سوئد هستم با اینهمه رتبه در زندگی اجتماعی و رسیدگی های زیاد به مردم واقعا وضع خرابه. تازه اینا در ظاهر نشون نمیدن نژاد پرست هستن. من در یکی از بهترین دانشگاه های علوم پزشکی دنیا کار میکنم حقوق خوبی هم دارم ولی اینده رو بسیار تاریک میبینم. هم تجربه دوستانم این رو میگه هم خودم ب این نتیجه رسیدم. ضمنا دسترسی کامل هم ب ایران دارم و سخت نیست رفت و امد و قضیه دلتنگی نیست. اینجا مل کله سیاه هستیمو بهش فکر کنید یعنی چی…

        • AMINI :گفت

          سلام آواز دوهول از دور خوشه. ابته اینو نمیگم که اروپا رفتن رو نهی کنم نه . سرنوشت هر کس به خودش واگذاشته شده. من ساکن اروپام ولی اتفاقا یکی از چیزایی که اینجا ما خارجی ها رو اذیت میکنه نژاد پرستیه برخی از افراد اینجاست. و به خاطر برخی دلایل به احتمال بسیار زیاد بعد از پایان تحصیلاتم که حدود 5 سالش مونده برا زندگی ایران رو به اروپا ترجیح خواهم داد.

    • غف :گفت

      دقیقا درست گفتین
      این جو غربت شما رو گرفته
      اونجا اگر ازدواج میکردین یا پدر و مادرتون میومدن پیشتون عمرا فکر برگشت میکردین
      دو روز دیگه که یک الاغ آقازاده بی لیاقت شد ریسست میبینمتون

  3. Alireza :گفت

    «Poole nachize doctora», unvaght tu Iran daghighan be daneshjuye doctora chi midan? pool? badesham malume ke adam age betune master ba fund biad behtare, moshkel fund e! be nazaram ye meghdary az unvare bum oftadin shoma vagarna manam motaghedam faghat khubi haro nabayad goft

    • اونجا هم به همه دانشجوهای دکتری پول نمی دن. از طرف دیگه دانشجوی دکتری در ایران کار هم می کند خارج دانشگاه که انجا ممنوع است. در کل دانشجوی دکتری اینجا شاید قدرت خرید بیشتری داشته باشد. حداقل در برخی رشته ها

      • sami :گفت

        اینجا هم ممنوع است و غیر قانونی کار میکنند. حداقل در دانشگاههایی که من میدانم

  4. Mahmoud :گفت

    البته که اینجا همه چی خوب نیست و همه چی ایده آل نیست، ….. امــــــــــــا
    اینجا معروف شده به Land of Opportunity، اما برای کسی که تلاش کنه و کار کنه…. اینجا یه پنی هم مفت بهت نمیدن …. رقابت بالاست، اما اگر خوب باشی بها میدن….
    فقط کافیه نوع برخوردها را از صبح تا شب را در موقعیت های مشابه در ایران مقایسه کنی، انوقت میفهمی که اینجا حتی اگر بهت فاند هم ندن ( و خودت بتونی خرج کنی) از ایران بهتره….. خیلی هم بهتره….. بیخود سرتون را تو برف نکنید….. اینجا همه چی سرجاشه، احترام به مشتری، ارباب رجوع، دانشجو و ….. از خرید کردن که همیشه حق با مشتری هست تا تمامی احترام و امکاناتی که در دانشگاه بدون منت دراختیارت هست، از خوشرویی کارمندان دانشگاه، بانک، پلیس، …… دیگه چی بگم…… با خودتون رو راست باشین…. یعنی همه این آدمایی که بیرون از ایران مدرک گرفتن، زبونم لال عقلشون نمیرسه و با اجبار موندن تو غربت….
    یا حق
    موفق باشید

    • علی :گفت

      با نظر شما موافقم دوست گرامی.به نظر خودم تمام این مواردی که ایشون بیان کردن رو میتونستن قبل از رفتن درباره اش فکر کنن نه اینکه بعد از رفتن و اتمام تحصیلات،بنده الان استرالیا هستم خوب یادمه که در دوران دبیرستان به این موضوع فکر کردم مثلا اگر در نبود من والدینم از دنیا برن و. .. من فکر میکنم شما بالاخره از برگشت به ایران پشیمون خواهید شد و یکی از دلایلی که بعد از یک سال این مطلب رو گذاشتید همینه که با خودتون در ستیزید از این تصمیم شتابزده،البته امیدوارم اشتباه حدس زده باشم .موفق باشید

      • هموطن :گفت

        اجداد ما, پدران ما در این خاک عرق ریختن و این کشور رو ساختن. به این خاک وفادار بودن و حتی جونشون رو برای این خاک دادن.
        مشکلات در هر کشوری هست, مشکلات اقتصادی, سیاسی, اجتماعی, فرهنگی ….. وطن پرست های واقعی با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و مبارزه شون در تاریخ کشور ثبت میشه؟ نه لزوما در کتاب ها ولی در قلب ها .
        مهاجرت یه انتخابه, بدون رو در واسی یه انتخاب «مادی», همه میدونن وقتی مهاجرت میکنن , معمولا برگشتی در کار نیست, چرا که به احتمال زیاد یا ازدواج میکنن یا زندگی مشترک که به هر حال به بچه خاتمه پیدا میکنه. شاید اصلان با بچه از ایران مهاجرت میکنن. چشم به هم بزارین بچه ها بزرگ میشن و هیچ جایی رو نمیشناسن به غیر از اونجا, اونجا وطنشونه, زبان اونجا زبانشونه, فرهنگ اونجا فرهنگشونه و عرق ملی شون هم نسبت به همون جاست. اونجاست که دیگه راه برگشت نداری, حتی اگه هر شب از دوری وطن خوابت نبره.
        مهاجرت یعنی اجازه دزدیدن مغز ها, اجازه دزدیدن سرمایه کشور, دادن اجازه به دشمن, به اون هایی که همیشه نیت شوم با این کشور داشتن
        ایکاش مسولین به خاطر منصرف کردن مهاجرت این سرمایه ها بعضی از دشواری ها رو از سر راه بر میداشتن و حقوق بیشتری برای جوون ها قائل میشدن, آینده اقتصادی شون رو بیشتر تضمین میکردن که این سرمایه ها در وطن میموندن
        آسمون همه جا آبیست, تازه خیلی از جاها ابی هم نیست, اکثرا خاکستریست
        وطن جاییست که هیچ کی نمیتونه بهت بگه برو بیرون, هیچ کی نمیتونه به عنوان شهروند درجه دو بهت نگاه کنه
        وطن جاییست که بوی خیابون هاش, بوی درخت هاش, بوی باغ هاش, بوی تابستونش, زمستونش پاییزش و بهارش با همه جای دنیا فرق داره

        • صحرا :گفت

          چه خوب گفتی هموطن!

        • محمد :گفت

          کلا خارج رو «دشمن» دیدن خیلی خوب نیست. اینجا (آمریکا) هیچکی دشمن من نبود. با من مثل یه شهروند عادی همه جا برخورد شد، در حالیکه تو ایران بارها و بارها پشت صف شهروندان خاص موندم!
          ولی در مورد حس دوری از خانواده و ندیدنشون، چیزی نمیتونم بگم. سخته، اما هزینه ای بود که باید میدادیم.

        • Tina :گفت

          دوست عزیز
          کافی است عضو یک اقلیّت قومی یا مذهبی باشید تا ببینید که به راحتی در وطن به شما به چشم شهروند درجه دو نگاه می شود.

          • س :گفت

            اینجا که اقلیت ها اوضاع خوبی دارند و وقتی از امکانات اینجا کامل استفاده کردن میرن علیه ایران پرونده تشکیل میدن و پناهندگی میگرن و یه پوله مفت از کشوری که پناهندش شدن

        • doost :گفت

          حرف شما را کاملا قبول دارم. من و همسرم دکترا داریم و خیلی هم دوست داریم به ایران برگردیم. اما کجاست کوچکترین توجه و فرصت شغلی برای ما در آنجا؟ وقتی در وطن بیکار باشی، تمام زیبایی ها از یادت می رود. اینجا به تلاش ما احترام می گذارند و به تناسب پشتکارمان، موفق خواهیم شد. من واقعا دلم نمی خواهد برای سرزمین ها و فرهنگ های بیگانه کار کنم. و اگر ما بتوانیم جایی در وطنمان به عنوان هیئت علمی مشغول به کار شویم علیرغم تمام مشکلات شغلی آنجا حتما برمی گردیم. اما کجاست امیدی به استخدام و جذب در میهن؟

        • doost :گفت

          احسنت!!! من در این چند وقتی که آلمان هستم دقت کردم و دیدم اصلا نمی تونم مثل ایران متوجه تغییر زمان و فصل ها بشم (البته از سردی هوا که بگذریم). اونجا نزدیک بهار که می شد هوا داد می زد داره بهار میاد. به همین ترتیب بوی تابستون میومد، شهریور که می شد بوی مهر و مدرسه و پاییز میومد که وااااای، دیوانه کننده بود، و حتی بوی زمستونش هم قشنگ بود. اینجا فقط تغییر فصل رو از گرم شدن و سرد شدن و پوشش مردم می شه فهمید. نه حسی از عید هست، نه شور و نشاط مدرسه (از نوعی که ما داریم)، ماه رمضون و محرم هم که دیگه هیچی. (درسته که قطعا انتظار نداریم اونها برامون نوروز و عید فطر رو جشن بگیرن و محرم غذای نذری بهمون بدن، ولی یه مدت که می گذره از اینکه تو و ریشه های تو هیچ ربطی به اینجا نداره، از این اقلیت بودن، خسته می شی. نه اونها از نمادهای فرهنگی تو لذتی می برن نه تو از جشن ها و مراسم اونها مثل کارناوال های فوریه و مارچ، هالووین و کریسمس) راستی رمز این بوها و این حس های عجیب و غریب توی وطن ما چی بود؟ چرا تا اونجا بودیم اینها برامون اینقدر عادی بود و بهشون توجه نکردیم؟ من که فکر می کردم همه جای دنیا همین بوها رو داره و وقتی فهمیدم اینطور نیست خیلی توی ذوقم خورد.

        • saeed ahmadi :گفت

          با سلام و احترام .
          خیلی متعصبانه راجب وطن حرف میزنید که آدم دلش کباب میشه ….
          عزیزم فراموش نمیکنم بعد از گرفتن مدرگ ارشد مهندسی معماری مثل گداها با مدرک از این شرکت به اون شرکت خواهش و تمنا میکردم برای کار !!!!! حتی برای کسب تجربه و رزومه کاری بصورت رایگان کار کنم 🙂 ولی :)))) اونم پارتی میخواست . اینجا جز پول و پارتی هیچ ارزشی برای من و امثال من قائل نشدن شما داری راجب وطن حرف میزنی ؟؟؟؟ کدوم هم وطنی دلش برای من سوخت ؟؟؟ کدوم هموطن به حرفم بها داد ؟ کدوم هموطن برای درست زندگی کردن از پارتی و پول گذشت ؟؟؟؟ خودت رو چرا زدی به کوچه علی چپ ؟ تو بدون پول و پارتی میتونی زندگی کنی ؟؟؟ چرا صادقانه جواب نمیدی که اینجا رابطه اجح تر از ضابطه هست . در به در گشتم دنبال کار دنبال کاری که درسش رو خوندم گدایی کار کردم نه گدایی پول :)))) چرا سرت رو مثل کبک کردی تو برف دلم بسوزه برای بچه ام که فردا به کشور دیگه عرق داشته باشه و زبان فارسی یاد نگیره ؟؟؟؟ وطنی که به من رحم نکرد به بچه ام رحم میکنه ؟ بیا بالا راجب وطن بیشتر حرف بزنیم شمایی که میگی ایران جای تنبلا نیست اینجا باید زرنگ باشی اره دوست عزیز من زرنگ نیستم با پارتی وارد شرکت بشم و حکم سیاه لشکر رو داشته باشم و بدون کار حقوق بگیرم . مگه قانون جنگله که زرنگ باشی و …. آیا عدالت رعایت میشه تو اینجا ؟؟؟ عزیزم رانت اینجا جرم محسوب نمیشه میفهمی یعنی چی ؟؟؟ راجب چی حرف میزنی ؟؟؟ شرکت تاسیس کردم درخواست کار پیمانکاری دادم به شهرداری گفتن باید تو مناقصه شرکت کنی 🙂 شرکت کردم ولی 2 ماه ثبلش خارج از مناقضه پروژه واگذار شده بود به بچه پاسدار . :)))) مشتاقانه منتظر جوابتون هستم . موفق باشید .

          • میثم :گفت

            سلام به نظر من، دوستانی که از مشکلات اینجا حرف میزنن و مشکلات پیدا کردن کار و این مسائل، صرفاً یه مشکل هست همین. اگر منطق این باشه یعنی الان هر ایرانی که نتونست کار بکنه و این همه جوونی که رفتن دانشگاه و کار پیدا نکردن باید بلند شن کشور رو ترک بکنن؟ راه حلش چیه؟ مشکل پیدا نکردن کار یعنی پایان زندگی؟ یعنی دیگه بریم تو قبرستون خودمون رو دفن بکنیم؟ به هیج وجه به هیچ وجه نمیخوام بگم مشکل نیست و این حرفا تا بعضیا سریع بیان بگن از هیچی خبر نداری نفست از جای گرم بلند میشه، میخوام فقط درباره ش فکر بکنیم، تکلیف رو با خودمون معلوم کنیم.

            درباره این کشورهای غربی غیر از ایران میخوام یکم فکر بکنیم، چون مطمئن باشید اتفاقاتی که در این چندصدسال افتاده قطعا تو همین کار پیدا کردن امروز شما هم تاثیر داره، مثلاً همین آمریکا و اروپا از زمان حضرت آدم این شکلی بودن؟ همین اروپایی که میخوایم بریم اونجا، زمانی مردمش هر 6ماه یه بار حموم نمیرفتن و به خاطر اینکه یه نفر میگفت زمین دور خورشید میچرخه طرف رو آتیش میزدن، اما چی شد وضعیت تغییر کرد؟ چند قرن پیش تو همین روزها اروپا یه قاره عقب افتاده و بی فرهنگ بود اما اتفاقاتی افتادو با کشورهای ما و فرهنگ ما آشنا شدن، این ور علم رواج داشت، همین ابن سینا و فارابی و ابوریحان و خوارزمی و کلی دانشمند دیگه ای که بهش مینازیم ( و سوال نمیکنیم دقیقا علتش چیه) برای اون زمان بودن در حالی که هیچ خبری در اروپا نبود، اونها با این علم آشنا شدن و استفاده و حتی سواستفاده کردن اما قضای روزگار مارو کشوند به حمله مغول و جنگ های صلیبی و پادشاهان فاسد و خودباخته، و افتادیم تو دور استعمار، عجیبه که نمیدونیم در سال 1296 تا 1298 یعنی دقیقاً صد سال پیش نزدیک به نصف جمعیت 20میلیون نفری ایران یعنی حدود 10میلیون نفر توسط قحطی ایجاد شده توسط انگلیس «مُردن»، 50سال بعدش دو دیکتاتور نفتی و فاسد کشور رو اداره کردن و پول و ثروت و کل این مملکت رو در اختیار خارجی ها قرار دادن در حالی که نصف مردم زیر خط فقر بودن، و بعد از انقلاب هم با اینکه خیلی از 40سال پیش تفاوت کردیم، اما همون عناصری که تو قاجار و پهلوی کشور رو دچار مشکل کردن هنوز عده ای با اون تفکرات تو مملکت وجود دارن، عده ای هنوز میگن باید نفت بفروشیم کشور رو اداره کنیم، عده ای هنوز هیچ اعتقادی به جوون های این کشور ندارن و تا سکته نزنن پست ها رو رها نمیکنن، امروز آنچنان بعضیا اقتصاد این کشور رو تو حلقوم بانک ها فرو بردن که آثارش رو هر روز داریم تو تورم و دلار و بیکاری میبینیم (توضیحش مفصله و باید خوند و بهت زده شد از خیانت هایی که عده ای به اقتصاد این کشور کردن و باعث بدبینی های امروز ما شدن)

            اما خب این حرفا حالا که چی؟ میخوام بگم اول بدونیم مشکلاتمون از کجاست، اونا بی دلیل پیشرفتایی نداشتن و ما بی دلیل پسرفتایی نداشتیم،ایران تا روز قیامت میخواد این شکلی بمونه؟ چرا انقدر تسلیم مشکلاتیم ما؟ چرا انقدر ناامید هستیم؟ چرا ما بعضی وقتا انقدر خودمون رو فلک زده و بدبخت میدونیم؟ بنظرم ما بعضی وقتا انقدر مشکلات رو بزرگ میبینیم که بنظرمون حتی وضعیت افغانستان و سوریه هم از ما بهتره، حتی وضع آنگولا و بورکینافاسو هم از ما بهتره! در حالی که اصلاً واقعیت این نیست، ما یا خیلی افراطی نگاه میکنیم یا خیلی تفریطی، بعضیا میگن همه چی گل و بلبله بعضیام میگن دنیا به آخر رسیده، همین تحلیل های خارجی ها از وضعیت مارو بخونید مثل تحلیل هایی که خود ما از اروپایی ها میکنیم و میگیم چقد خوبه اونجا اونام میگن ایران وضعیت نسبتاً خوبی داره و خوب تونسته از مشکلات بر بیاد تو این 40سال «اما» الان چالش های زیاد و پیچیده ای داره مث همین اقتصاد. بیاید فرض کنیم هیچ کشوری خارج از ایران وجود نداره، حالا چیکار میکنید؟ فکر کنید کل دنیا ایرانه فقط، مشکلاتم هست، حالا چیکار میکنید؟ فکر کنید گزینه ای برای مهاجرت ندارید، این شاید همون حالتیه که همین کشورای صنعتی قبل از پیشرفتشون داشتن، اروپایی ها اون زمان گزینه ای برای مهاجرت داشتن؟ بچه های 7-8ساله انگلیسی که تو کارخونه ها سگ دو میزدن چی؟ ژاپنی هایی و آلمانی هایی که از ویرانه های جنگ جهانی بیرون اومده بودن چی؟ بریم اپلای کنیم بریم خارج مثلا اینجا درست شدنی نیست! اصلا بحثم این نیست هر کی میره خارج خائنه و از این حرف مرفا، اما یکم مسئولانه تر و یکم واقع بینانه تر نگاه کنیم، واقعاً ته و انتهای این شکایت از مشکلات چیه؟ ته این منطق مهاجرت چیه؟ مگه مثلاً زندگی یه چیز الکیه انتخاب کنیم ببینیم حالا خب، کدوم کشور زندگی کنیم بهتره…؟! ایران که ول کن مزخرفه همه دزد و احمق و بی فرهنگ و غارنشین هستن، بذار بریم یه جای دیگه!

            به نظر من یکم باید بیشتر هم تاریخ گذشته خودمون و اونارو بدونیم، هم یکم ایرانی تر بشیم و هم یکم بیشتر به راه حل برای مشکلات فکر بکنیم و هم یکم زندگی رو عادی تر و راحت تر و با سختگیری کم تر ببینیم.

            تاریخ رو که بفهمیم تازه میفهمیم اگر صبر کنیم و تلاش بکنیم روزی میرسه که به مشکلات امروزمون میخندیم و انقدر راحت حل میشه که خودمون هم باورمون نمیشه. این رو میفهمیم هر مشکلی راه حل داره و قطعاً این مشکلات امروز ما (که خیلی پیش پا افتاده تر از برخی مشکلات سال های قبله) به راحتی حل میشه.

            اگر ایرانی تر بشیم، و بدونیم ایرانی ها در این چندهزار سال چه افکاری داشتن چه سختی هایی کشیدن چه مشکلاتی داشتن چه پیشرفت هایی داشتن قطعاً ول کردن وطن سخت میشه، حتی اگر بد باشه، مثل ول کردن پدر و مادر میشه حتی اگر باهاشون اختلاف داشته باشی، مثل بچه ات که اگر بد هم باشه باز دوستش داری.

            ***اگر به راه حل مشکلات بیشتر فکر کنیم خیلی از این مسائل پیش نمیاد، اگر مشکل اشتغال داریم باید به مسیری که اومدیم فکر کنیم، همین دانشگاه مثلا، وقتی این همه دانشجو بیکار وجود داره اصلاً چرا آدم عمرش رو تلف کنه در این دانشگاه ها؟ چرا تمرکز اصلی ش رو بذاره روی یه رشته ای که اصلاً شاید نیاز نباشه؟ هیچ مهارتی به آدم نده و بعد چندین سال بیکار بمونه؟ از اول میره سراغ یه مهارت خوب، یه کار آزاد یا همین رشته های دانشگاهی رو فنی و مهارتی از طریق های دیگه یاد میگیره، بالاخره یه جوری اگر آدم کار و مهارت بلد باشه اونم خوب چرا بیکار بمونه، وقتی بتونه درست رقابت بکنه و بدونه چه چیزی در بازار نیازه چرا بیکار بمونه. گرچه باید این رو هم دونست که باید برخی مشکلات رو تحمل کرد، و باید دونست این مشکلاتی که مجبوریم تحمل کنیم از سمت چه کسانی و چه فکرهایی تو اقتصاد این کشور زده بیرون و راه حلش هم مطالبه و مبارزه با این آدم ها و این تفکرهاست و اینکه گول این آدم ها رو در عرصه سیاست نخوریم.

            نهایتاً هم اگر سخت گیری مون رو کم کنیم راحت تریم، هر چی مشکلات رو جدی تر و گنده تر ببینیم اعصابمون بیشتر خورد میشه و زندگی سخت تر، این دنیا موقته، مثل یه مسافرت یه هفته ای تو یه شهری، قراره برگردیم خونه اصلی مون، چند سالی زندگی میکنیم، امتحانمون رو پس میدیم یه سختیایی میکشیم یه لذت هایی مبریم و میریم و تازه زندگی اصلی شروع میشه، حالا مشکلی اگر هست خدا بزرگه، بی خبر نیست میدونه چنین مشکلاتی داریم، دنیا هم طبیعتش سختی داره، اسمش دنیاست، دَنی هست، پایینه کم مرتبه هست، نگران نباشیم حل میشه.

            ببخشید سرتون رو درد اوردم

          • نرگس :گفت

            کاملا با نظر شما موافقیم خط به خط جمله به جمله و حرف به حرف

        • venus :گفت

          احمقانه و بی نهایت کودکانه!

    • more alfa :گفت

      صد در صد درست میگید. توی فرانسه هم میشه این احوالات رو پیدا کرد اما کی باید این کشور رو به جلو ببره جز ما که متولد آناجا هستیم؟

    • فرزاد :گفت

      » اینکه اینجا سر جاشه » یه تعریف مطلقی نیست .. کاملا نسبی هستش. یکی ممکنه از یکی از روستاهای ایلام بره یه شهر کوچیک توی اوکلوهاما و «همه چی به نظرش سر جاش باشه»، یکی هم ممکنه از برج دوبرال توی سعادت آباد بره امریکا و همه چی به نظرش بی نظم باشه !!

    • کانادا :گفت

      دوست عزیز منم حدود 7 سال هست که در کانادا زندگی می کنم. دکتری رو گرفتم و دارم برای کار آماده می شم….تک تک نکاتی که آقای صادق الحسینی نوشتن رو می فهمم و درک می کنم برای اینکه به تمام این ها دارم فکر می کنم…به شدت دارم به دوری از پدر و مادر مخصوصا تو سنی که به ما احتیاج دارن …آینده بچه هام که به زور فارسی حرف می زنن فکر می کنم…به اینکه اینجا تمام روز و شب آدم میشه رقابت و کار…عمر هم عین برق و باد می گذره…البته نه اینکه از رقابت فرار کنم ..الان دیگه همه جا حتی تو ایرانم به شدت رقابته ولی باز فرصت با خونواده و دوستان بودن بیشتر از اینجاست…آدم با آدم فرق می کنه…احساس می کنم تو ایران خوشحال ترم و نمی تونم تا ابد دور از ایران زندگی کنم… خیلی ها هم اینطوری فکر نمی کنن…از طرفی هم اوضاع کاری توی ایران خیلی خوب نیست…سر دوراهی موندم بدجوری…. فعلا تصمیم دارم یه مدت دیگه باشم و پولی پس انداز کنم تا بعد….

  5. نیلوفر :گفت

    من هم این ها رو حس می کردم. شریف درس می خوندم و وقتی همه دوستهام از ایران رفتن، در شک و دو دلی زیادی بودم که چه باید کرد… برم یا نه… نیروهای قوی زیادی از هر دو طرف می کشیدم ولی کم کم احساس کردم این جا سرزمین مادری من است و باید باید باید بمانم و بزرگ تر از سختی ها باشم… می خواهم این جا کار و زندگی و مبارزه کنم، بچه هام هدایت و فروغ و شاملو رو بشناسن، کنار اقوام باشن و فارسی حرف بزنن. پدر و مادرم کم کم پیر می شن، می خوام کنارشون باشم…

  6. فلاحی :گفت

    جالب بود متنتون. من 2 هفته رفتم ولی با سر برگشتم. واقعا نمیتونستم دوام بیارم بی خانواده

    • Rezi :گفت

      میدونید چرا برگشتید،به خاطر اینکه اونجا باید با علم و دانش حال کنی ولی اینجا با خانواده ،خب کدوم راحت تره،،،معلومه که درس خوندن سخت ترین کار دنیاس و تو نمیتونی علم پریت محض نباشی و جای دیگه ای جز وطنت دووم بیاری،

      • doost :گفت

        این نگاه که یا علم یا خانواده رو اصلا قبول ندارم. چرا برای کسب علم و پیشرفت باید خانواده رو کنار گذاشت؟ البته چند سال دوری از وطن و خانواده برای تحقیق و کسب مدارج علمی خوبه. اما اگه این نگاه رو به تمام زندگی تعمیم بدیم بی معنی و مشکل سازه. خیلی از دانشمندان اینجا هم به خانواده هاشون اهمیت می دن و خیلی ها اصلا از کشور و یا حتی از شهرشون بیرون نمی رن. به خصوص اروپایی ها.

    • نسترن :گفت

      سلام
      ميخام بدونم الان از اون تصميم راضي هستين يا نه؟ من يه ماه و خورده ايه اومدم امريكا و تا حالا چندين و چند بار به برگشتن فكر كردم ولي ميترسم بعدا پشيمون بشم، مثل الان ك از اومدنم پشيمونم

  7. parstorch :گفت

    پرسشی از شما داشتم
    شما چگونه در دانشگاه تهران پذیرفته شدید؟
    مگر نه این که فیلترینگ وپالایش برای پذیرفته شدگان در دانشگاه های دولتی و
    به ویژه دانشگاه تهران بی اندازه است؟
    کسانی را می شناسم در پیرامون خودم که تنها به دلیل این که نواده های کسانی اند
    که در جنگ 8 ساله کشته شده اند و یا ریختشان بیشتر به گروه های طالبانی می ماند
    و یا سرنام و یا نام خانوادگی شان ویژه (خاص) است
    دانشگاه رفته اند دکترایشان را هم گرفته اند و از سوی دولت هم به دانشگاه های رم وتوکیو هم
    فرستاده می شوند در هالی(حالی) که زبان انگلیسیشان در اندازه های یک بچه دبیرستانی هم نیست
    کسانی که بورسیه می شوند و یا در برش(مقطع) کارشناسی ارشد و دکتری پذیرفته می شوند
    مگر نه این است که باید از یک روند بازپرسی و تفتیش عقیده ای بگذرند؟

    • حدود نیمی از ظرفیت دانشگاهها در اختیار گروههای خاصی قرار میگیره مابقی بر اساس رقابت هست. انجور هم نیست که همه در دانشگاه تهران عضو طالبان یا بوکو حرام باشند 🙂

      • صحرا :گفت

        واقعن نیمی از ظرفیت ها در اختیار گروه خاصی قرار می گیره؟! واقعن بزرگنماییه! 🙂

    • sami :گفت

      این دیگه بی انصافیه. خیلی ها بدون پارتی ددانشگاه تهران قبول میشن

    • محسن :گفت

      به نظر نمیاد شما تا حالا یه لحظه ایران زندگی کرده باشین. کنکور یکی از معدود جاهایی توی ایرانه که کسی توی عادلانه بودنش شکی نداره. یک روز سر یه کلاس لیسانس دانشگاه تهران برین، ببینین گروه طالبانی یا سرنام خاص یا نواده‌های جنگ توی بچه‌ها می‌بینین؟

    • مجتبی :گفت

      مطلبی که درباره پارتی بازی میگید حقیقته ولی فقط بخش کوچکی از حقیقت! بخش بزرگ حقیقت اینه که اکثر پذیرفته شده های دانشگاه های ایران ـ مخصوصا دانشگاه تهران ـ اصلا از این گروه هایی که برشمردید نیستند. یعنی حتی در رشته هایی مانند رشته الهیات ـ که من محصلش هستم ـ دانشجویان تریپ حزب اللهی و ریش طالبانی(!) در اقلیتند، رشته های دیگر که مشخصه!
      یک روز گشت و گذار در دانشگاه تهران و فقط و فقط نگاه کردن به ظاهر دانشجویان، دیدگاه شما رو تغییر خواهد داد!

    • reza :گفت

      هموطن عزيز نميدونم شما كجاي اين عالم هستيد كه درباره ايران و دانشگاههاي اون اينطوري بهتون خبر داده اند!
      من تازه دكتري مديريت از دانشگاه تهران گرفته ام. در كلاس 6 نفر بوديم كه همه بر اساس رقابت كنكور و مصاحبه علمي وارد شده بودند. البته سهميه ايثارگران هم هست اما نه براي نوادگان كشته شدگان جنگ بلكه براي فرزندان افرادي كه براي اينكه حتي يه وجب از خاك كشور عزيزمون رو حزب بعث كثيف نگيره جونشون رو دادند كه ما بهشون ميگيم شهيد

      • محمد :گفت

        دمت گرم شهید رو میگه کشته شده جنگ یعنی دلم گرفت . من خیلی دوست دارم برم یه کشور دیگه زندگی کنم ولی اسم شهید میاد اصلا یادم میره سختی ها رو

    • دانشجو :گفت

      سلام. من مکانیک شریف بودم. لیسانس و فوق لیسانس. از 90 نفر لیسانس سهمیه شهدا و رزمنده و سهمیه هیئت علمی 10 نفر هم نبود. تازه سهمیه هیئت علمی به ظرفیت اون رشته اضافه میشه. مثلا 90 نفر ظرفیت مکانیک شریف هست، 5 نفر که باباشون استاد دانشگاه اند به اون اضافه میشن و تعداد در کلاس میشه 95 نفر. اگه مثلا ماکزیمم 5 نفر هم سهمیه شهدا و رزمنده باشند یعنی از 90 نفر ظرفیت 85 نفر برتر کنکور اومدن. من دیدم بعضی ها که وقتشون رو تو دور دور میگذرونن انتظار دارن مثل بچه مثبت ها به درسشون هم برسن. اون وقت برچسب میزنن به قبولی ها. از حرصشون طالبان میگن به اونا. گروه فاسد و زن باز سعودی-آمریکایی. من پیش دانشگاهی 6 صبح حدودا می رفتم مدرسه، 9 شب حدودا می رسیدم خونه. بعد شام یه ساعت و نیم درس می خوندم می خوابیدم. شما هم این کار رو بکن تا خودت هم قبول شی. در ضمن بچه مثبتا هم ریش دارن طالبان هم ریش داره. اما این کجا و آن کجا؟ تو کلاس ما یکی بود که ریش داشت باباش هم آخوند بود نمره هاش فوق العاده بود. رفع اشکال بچه ها بود. من خیلی مغز توش می دیدم. نابغه ای بود. از طرفی رتبه 18 کنکور سال ما که مکانیکی بود و نقره المپیاد ریاضی رو هم داشت ریش داشت… تا … حضرت علی هم ریش داشتند… به نظرم تقصیرت رو گردن بچه مثبتا ننداز. درس بخون و کمتر تو خیابون برو. مثل بچه مثبتا کمتر رفیق باز باش، اینترنت باز باش. در ضمن سهمیه شهدا و رزمنده ها خیلی حقه. من نوکر خود شهدا و خانوادشونم. لم دادم تو خونه به خاطر اونا. چه شهید چه جانباز. هرچند اون عزیزان 5 تا هم تو مکانیک نبودن.

    • صحرا :گفت

      نمی دونم شما توی ایران دانشگاه رفتید یا نه ولی این حرف یکی از عجیب ترین حرفهایی بود که به عمرم شنیدم! پس این همه دانشجوی بهتزین دانشگاه های ایران که بی سهمینه هم وارد دانشگاه شدند کی ان؟! من خودم در دو تا از بهترین دانشگاه های ایران درس خوندم و با اطمینان می گم که تعداد سهمیه داران اونقدر زیاد نیست که به راحتی حتی بهشون برخورد کنی! بیشترین سهمیه داران فرزندان اساتید دانشگاه هستند یعنی در بین سهمیه داران بیشتر بچه استادها رو می بینی تا بسیجی و جانباز و فرزند شهید. تازه خیلی از خانواده های شهید هم خودشون کاملن قابل و بالیاقت هستند.

    • Mah2016 :گفت

      با سلام
      بنده خودم نه اتصالی به کسی داشتم نه پارتی، تماما دانشگاه های دولتی مادر ایران قبول شدم و الان هم پنج ساله استخدام یکی از از همان دانشگاه ها شدم. وجود سهمیه ها رو نمیشه انکار کرد اما نصف ظرفیت ها نیست. ضمنا ما به موجودی به نام خدا هم اعتقاد داریم که چوبش صدا نداره. به اعتقاد خود بنده کسی که میخواد شاد باشه باید به خودش متکی باشه وگرنه کیسه عزت نفس آدم که خالی بشه دیگه شادی تو دلش نخواهد بود.
      خود من در دوراهی رفتن یا ماندن هستم اما میگم مهمترین چیزی که مانع اقدام جدی من برای خارج شدن از کشور هست والدینم هستند و فکر کردن به این که با این خودخواهی چقدر اونها رو آزار خواهم داد. ضمنا اگر هم میخوام برم نه این که اینجا راحت و شاد نیستم که فقط و فقط به خاطر همون اصطکاک هاست که آقای دکتر تو متن بالا نوشته اند.

  8. الهام خضرایی منش :گفت

    لذت بردم

  9. الیکا :گفت

    با سلام
    البته شما نظرات شخصی خودتون رو عنوان کردید اما چون این مطالب توسط افراد دیگه هم خونده میشه بهتره کاملا شخصی نباشه و با یک دید انتقادی و نه یکطرفه نوشته بشه. کم نیستند ایرانی هایی که در خارج از ایران موقعیت های بسیار خوبی دارند و فقط به صرف تفاوت های زندگی مادی یا امکانات رفاهی خارج زندگی نمی کنند. اگه به نظر شما همه جا این مسایل وجود دارن و تو ایران یه مقدار پررنگ تره به نظر من همین پررنگتر بودنه که مساله رو بااهمیت میکنه. مسایل کشور ما تو خیلی زمینه ها پررنگ و شدیده و شاید این مهم ترین دلیلیه که این روزها باعث شده موج خروج از کشور هر لحظه بیشتر و بیشتر بشه.

    • تجربه اصالتا شخصی است. هر کس هم که می خونه طبیعتا این رو می دونه. ولی جالب اینجاست که وقتی کسی از مهاجرت و رفتن تعریف و تمجید می کنه این شخصی بودن به چشم نمی آد ولی برعکسش همه معتقد می شن که این نظری شخصی است. در مورد موج خروج هم قطعا خیلی ها نظرشون با من متفاوته ولی خیلی ها هم به واسطه نشناختن و ندیدن و نخوندن چنین تجربه هایی عملا گیر می افتن و بواسطه دلایل مختلف مجبورن که ادامه بدن اونجا.

      • صحرا :گفت

        کاملن درست می گید. من خودم 8 سال هست که خارج از ایران هستم. اینجا مدرک دکتری گرفتم و به دلایل دقیقن منطبق بر دلایلی که شما در این نوشته آوردین می خوام برگردم (البته همراه با همسر و بچه ای که اینجا متولد شده). نمی دونم چرا وقتی حرف برگشت می شه اونهایی که می خوان بمونن یا داخل ایرانند ولی نظرشون اینه که ایران جای زندگی نیست، اینقدر جبهه می گیرند و قضاوت می کنند.

    • عرفان از آمریکا :گفت

      متن پر است از نگاه های سطحی.. فقط و فقط از یک موضع خاص به چنین موضوع پیچیده ای نگاه کردن منطقی نیست.
      برای برخی فقط اصطکاک است و برای برخی دیگر سد بتونی.. همه هم کلاس حل تمرین نمی روند و همه دانشگاه ها مسابقه چاپ مقاله نیست.
      اتفاقا برعکس است در مورد کار، چون با برگشتن به ایران سال ها آدم باید زحمت بکشد تا موقعیت کاری ای را بدست بیاورد که در خارج، حتی برخی اوقات چنین موقعیتی اصلا وجود ندارد.. و خیلی چیزها که از حوصله ها خارج است!

  10. Neda :گفت

    I’m glad living in Iran works for you. I stayed and I brought my family. It took time, but now most of my family lives here, eve aunt, uncle, cousins,…. So this is home for me. I agree that academia can be boring, but it doesn’t matter where you are, if you only stick to academia, your life will be the same and in my opinion, you should be really good in order to do anything extraordinary, otherwise you don’t deserve to do it. and if you are able to do it in Iran, maybe, just maybe things are not done right in Iran. I wish you the best and hope all your good dreams come true.

    • Rezi :گفت

      Thank you Neda,human is a strangest kind of God creatures.he is always busy with arguing and nagging.its a kind of psycological problem in all people,they can’t be satisfied with their present time,sometimes you feel the past and the future pressing so hard on either side that there’s no room for the present at all,inside ,.or outside of your country.

  11. رادوین از نروژ :گفت

    با سلام و درود به همه دوستان عزیز 🙂
    من 2/5 سال پیش به نروژ آمده ام و در حال حاضر صاحب فرزندی شده ام و نسبت به ایران بسیار راضی هستم , درست است بیرون از ایران تنهایی و غربت وجود دارد اما شما هر جا باشید باید تلاش کنید و محیط رو بر وفق مرادتان در بیاورید نه اینکه به عقب نگاه کنید و زندگی را بر مبنای احساساتون دسته بندی کنید , شما باید شکر گزار این باشید که این موهبت نصیب شما شده و تحصیلتان در بیرون از ایران به اتمام رسیده و با همان پول ناچیز که به شما میدادند دوره تحصیلتان را تمام کردید . آیا این موقعیت برای شما در ایران رخ میداد ؟ شما بسته به انتخابتان در طبقه مورد نظر باید به همان اندازه تلاش کنید . اتفاقا در ایران بعد از تحصیل تضمینی برای کار وجود ندارد نه بیرون از ایران دوست من . شما می توانستید با زندگی در بیرون از ایران و با مراجعه سالی یکبار به ایران به عنوان تعطیلات همه آن تنهایی ها و غربت را از خودتان دور می کردید . بنده 2تا اختراع و 5 تا طرح صنعتی در ایران به ثبت رساندم اما ….
    از صبح تا آخر شب دنبال بک لقمه نان . و همه آن آرزوهایی که در سر داری را باید به تعویق بیندازی آنقدر به تعویق که خودتان منصرف می شوید .
    همه جای دنیا با کار 8 ساعت در روز به همه مشکلات فایق بر میایید . بله همه جا برای گردش چرخ زندگی باید کار کنی مخصوصا بیرون از ایران . و بقیه تایم روزانه تان را در اختیار خودتان هستید .
    راخت تر بگویم 😉 اشتباه آنجاست که بعضی دوستان به عنوان راحت طلبی و تفریح (عشق و حال ) و چشم و هم چشمی به بیرون از ایران می آیند . وقتی وارد اجتماع می شوند با همان سیستم و افکار ایران به دنبال ساختن محیط اطرافشان هستند .
    کسی که همه هم و غمش ایران و دوستان و اطرافیانش هست , نمی تواند بیرون از ایران زندگی کند مخصوصا 5 سال اول
    اینقدر رفاه و آرامش وجود دارد که اگر بخواهید یکجا بشینید و برای خودتان محیط را اکتیو نکنید شکست می خورید
    بزرگترین معایب آن , غربت و دوری از خانواده و همزبانان می باشد ,
    تفاوت زندگی ایران و بیرون از ایران را به طور خلاصه و چکیده بگویم :
    ….. هر چیزی به راحتی بدست می آید مخصوصا مادیات ……

    • amin :گفت

      وضعیت رشته های مهندسی با رشته های انسانی بسیار بسیار متفاوته…….
      شما یه کم به وضعیت آین آقوی صادق الحسینی توجه کنید…… با این شرایطی که ایشون دارن عذرخواهی میکنم خریته که جایی غیر از ایران باشی …
      در رابطه با رشته های مهندسی کاملا وضعیت فرق میکنه با رشته های علوم انسانی و اقتصادی
      تو این صنعت فشل و افتضاح که خوب تحریم ها هم شده قوز بالا قوز هیچ کاری نمیشه کرد….. اگه میخوای تو ایران تو رشته های مهندسی کار کنی باید بعد از کارشناسی بری سراغ کار……. تو این دانشگاه ها (بنده خودم امیرکبیرم) چیزی جز یک مدرک بی ارزش عایدت نمیشه…… عذر خواهی میکنم 80 درصد اساتید هیچی نمیفهمند و تو سطح ارشد باید تمام کار رو خودت جلو ببری تو سطح دکتری که دیگه غیرقابل توصیفه……
      حالا شما فرض کنید که تو سن 25 تا 29 سالگی میخوای با همچین سیتم و با همچین اساتیدی کار کنی
      چهار سال از بهترین و با ارزش ترین زمان عمرت صرف چیزی میشه که نه اثری تو جامعه داره و نه سودی به حال خودت داره (نه دنیا به راهه نه آخرت) هر دو میلنگه…… کارا هیچ ارزش علمی و اقتصادی ای نخواهد داشت….. اگر هم اندکی ارزش علمی داشته باشه (منظورم اینه که مقاله ای ازش دربیاد) به هیچ درد این مملکت نمیخوره، با هزینه این مملکت و البته با کلی بدبختی و ذلت و زجر خروجی های کار فرستاده میشه برا استکبار، البته همه بدبختی ها مال دانشجوی فلک زده است، استاد که داره پولش رو میگیره و با مقاله دانشجو ترفیع میگیره و حال میکنه
      واقعا احمقانه است، میری پیش استاد میگه برو ببین چه موضوعی به روزه و علاقه داری بعد بیا با هم صحبت کنیم
      خوب اگه میخوای با این شیوه و با این همه بدبختی برا استکبار کار کنی، بزن برو همون جو، از چهار سال از بهترین لحظات زندگیت لذت ببر و در ازای کاری که میکنی پولت رو بگیر….. همون کاری که قراره تو ایران برا اونا انجام بدی بصورت مفتی و بیگاری، برو اونجا با عزت و کلی منت براشون انجام بده …..
      اون طرف هرجور که فکر کنی (حداقل تو رشته های مهندسی) یه بازی برد-برد داره اتفاق میفته ولی تو ایران یه بازی…..!!! ببخشید هیچ بازی ای نیست در اینجا فقط داره با انرژی و توان جوانی شما بازی میشه
      حرف دل خیلی خیلی زیاد که در این کلمات نمیگنجه آقای صادق الحسینی عزیز
      در اینجا فرار مغزها اتفاق نمیافته بلکه بیرون انداختن مرزهاست……. در این کشور جایی برای اندیشه و تفکر نیست….
      کار علمی ارزش اقتصادی ای نداره …….
      تا وقتی که مسئولین این مملکت به فکر مدرک دادن باشن اوضاع همینه…… بنده به عنوان یه جوان 25 ساله توهین به خودم میدونم که کارم هیچ ارزشی برای جامعه ام نداره و فقط پای یک مدرک در میان است…….
      30 سال پیش جوان های هم سن و سال بنده شاهکار کردند ….. ولی بنده مهندس دانشگاه امیرکبیر و رتبه 1 کنکور ارشد هیچ حرفی برای گفتن ندارم……

      • mona :گفت

        موافقم با گفته های ایشون .دانشگاه دولتی میریم و با خودمون فکر می کنیم که اخر کار یه کار دولتی تو فلان جا و فلان جا تقدیممون میکنن اما دریغا! توی مملکتی که بر پایه پول و پارتیه به نظرت میشه زندگی کرد! من ورزشکارم اما تو همین ورزش هم چیزی نشدم چرا به خاطر امکانات نا مناسب تو ورزش جز فوتبال برای رشته های دیگه هیچ لیگ و چیز دیگه ای نیست و فقط درجا میزنی! متاسفانه وضع خیلی بده میشه چیزای دیگه رو تحمل کرد اما اگر پارتی بازی و فامیل بازی نبود و ملاک استعداد بود میشد یه جوری تحمل کرد! شما برو بوکسور های ما رو ببین نه لیگ مناسبی دارن نه پول درس درمونی بشون میدن بعدشم برای گذران زندگی باید شغلی داشته باشن کسی که تو امریکا ورزشکاره شغله اینه نه رشته ورزشیش ورزشش شغلشه! همینه که رشد میکنن از هر عنصری درست استفاده میکنن از تمام تواناییا. اقای صادق شما رشتت اقتصاده منم مادرم اقتصاد خوندن و در جریانم که کمتر کسی به این رشته میره یعنی کمتر کسی خودش این رشته رو انتخاب میکنه و کسی که استعداد داره معلومه میتونه کار مناسب پیدا کنه چون نیروی به قولی نخبه در این زمینه کمه! خودمونو گول نزنیم کسی رو میشناسم با اسم بسیج 3 تا کار داره اونم دولتی! ماشینشم من تو خوابم نمیتونم ببینم البته خودشون با هوش بودن ولی کلا از تمام پتانسیل ها برای پیشرفت استفاده کردن! همه مسائل و مشکلات کشور به کنار اگر پارتی بازی و فامیل بازی زیر میزی حذف بشه وضیت کشور خیلی بهتر خواهد بود! و در ضمن همه نخبه نیستن و نکته مهمتر دانشگاه ملاک نیست اصلا هم دانشگاه ملاک نیست من خودم برنامه نویس هستم برنامه نویس خوبی هم هستم اما برم کار دولتی پیدا کنم میتونم به برنامه نویسی ادامه بدم خیر چون نیازی ندارند و کار اپراتوری کامپیوتر رو به ما میبندن. شرکتای خصوصی هم مگه تو این مملکت چقدر درامد دارن که بیان ماهی n تومن بهم حقوق بدن دخل با خرج نمیخونه فرمایشات شما متین هست اما بحث فقط سر الودگی و ترافیک نیست تورم وهزاران مساله دیگه گریبانمون رو گرفته و داره تک تکمون رو خفه میکنه!

      • زخم خورده :گفت

        واقعا حرفات ارزش کف زدن با یک دل پر از درد داشت. همه ی سال های زندگیم درس خوندم شاگرد اول و دوم بشم رفتم مهندسی گرفتم .الان تو 22 سالگی فهمیدم همش بازیچه دستای کثیف این جامعه بودم ، برو بابا کدوم مهندس؟ کدوم کار؟ کذوم علم ؟ دیگه فقط به فکر پول در اوردن و لذت بردن با خانوادم فکر میکنم. با تنها فرصت زندگی ماها داره بازی میشه، خودتون رو از این بازی پوچ بکشین بیرون. برین دنبال زندگیتون مطمین باشین علمی که به درد کسی بخوره تو دانشگاه تدریس نمیشه اگه واقعا اهلشین خودتون یه زمان از روزتون رو به یه مشکل خاص اختصاص بدین شاید مملکت ما از این وضع اسفناک در بیاد

        • tmi :گفت

          به فرمایشات خانم مونا اضافه کنم که علاوه بر تمام اینها که گفتین اگه اختلاص و به اسم دین و دیانت و به اسم شهید و جانیاز این بخور بخورهارو کنار بزارن شاید یک فرجهایی بشه
          به نظر من موندن تو جایی که درس خوندیم و پول خرج کردیم تو یه شهر دیگه دور از خانواده و آخرشم هیچ و وضعیت اقتصادی مملکت و بخور بخور آقازاده ها و از ما بهترون آدم بره بهتر چون اینجا هم چیزی نصیبت نمیشه فقط دوری از خانواده سخته ، من خودم به شخصه مهندسی تجارت الکترونیک خوندم ارشد همین رشته رو قبول شدم اما بخاطر شهریه بالا نتونستم برم ، عملا روزی 12 ساعت از ساعت 6 صبح تا 6 عصرسرکار هستم بخاطر 1500 تومان که خرج هیچی رو نمیشه داد تو این سن و سال هم آدم روش نمیشه دستش رو جلو پدر مادر بازنشستش دراز کنه
          منم همیشه به رفتن فکر کردم و هر کدام از دوستانم رفتن یا اقوام که رفتن از شرایطشون نسبت به ایران رازی هستن
          تو جامعه ی ما اکثریت زیر خط فقرن ، زیر خط فقر یعنی حقوق زیر 3 میلیون تومان که لااقل بتونی مجردی زندگی کنی متاهلا که دیگه فبهااااااااا ما همه ایران رو دوست داریم اما آیا واقعا ایران هم مارو دوست داره؟؟ ما جوونا تو ایران داریم به فنا میریم ، تنها چیزی که میشه بهش ببالیم شاید این باشه که به فساد و اعتیاد کشیده نشیم
          یه آمار بگیرین ببینین به خاطر همین تورم و مشکلات و بدبختیا چقدر خانواده ها از هم پاشیدن ، طلاق گرفتن ، به فساد رفتن ؛ تن فروشی کردن ، به اعتیاد رو آوردن ، خودکشی کردن
          واقعا این همون ایران 40 یا 50 سال پیش ؟؟؟ این همون تمدن که اینقدر پزش رو میدیم و آخر با جهل و تعصب بی مورد داریم با تفکر و اعتقاد و آینده جوونا بازی میشه ،درصد بیشتر جوونا بی اعتقاد شدن چرا چون یه آقا نشسته اونجا داره دم از دین میزنه و آخرش گند اختلاص میلیاردیش رو میشه و این وسط حق من جوون گرفته میشه ازم
          این مملکت اینجوری پیش بره بهتر که نمیشه هیچ داریم میبینیم که روز به روز بدتر میشه با یه حساب سر انگشتی دوتا چهارتا که بکنی میفهمی که اینجا جای موندن نیست

  12. Behnam :گفت

    عشق به وطن، مرز و بوم و خاك، ملت و مليت، زبان و فرهنگ، پدر و مادر و خانواده و أقوام و دوستان نزديك، آب و هوا و خوراك، و همه همه بسيار عزيز و ارزشمند، خوب و شيرينند. هيچوقت هم نميبايست مورد اهانت و قضاوت هاى نا شايست قراربگيرند. مهاجرت كردن بهر دليلى، در هر زمانى، و مدت زمانى كه ايجاب مى كند مى تواند باعث توانمندى و يا تزلزل شود و آن بسته به نوع فكر و عملكرد هر فرد دارد. جالب اينكه بعضى از كشورها مهاجر پذيرند ويا مهاجر پذيرتر از كشورهاى ديگر و قوانين خاصى هم وضع كرده اند و تا ميزانى قابل تعريض و تحول هم مى باشند. جداى مسائل سياسى و اجتماعى مهاجرت كه در هر كشورى متفاوت است باز خود فرد است كه از روى آگاهى ويا از ناچارى تن به مهاجرت مى دهد. اين مهاجرت يك امر تاريخى و طبيعى است و در بسيارى از كتب اديان هم ذكر شده و دستوراتى هم مطابقا و متعاقبا با حديث و روايت گفته و وضع و تأييد شده. مثلا همين حكايت ها و واقعيت هاى تاريخى را كه در قران در مورد مهاجرين و انصار ذكر شده بدقت بخوانيد و كمى بانديشيد. مهاجرين بدلايلى ترك وطن مى كنند و انصار، كشور و مردم ميزبان بنوعى انسان دوستانه موظفندكه هم نوع خود را پذيرا و يار دهنده باشند.

    پس آنچه كه ما در يك قالب مليتى ارزشمند و عزيز مى دانيم در قالبى بزرگتر و فراتر يعنى اين كره خاكى يا كره زمين نيز ارزشمند مى باشد و بايد باشد. تحقيقات سلولى مدرن امروزى هم نشان داده كه افراد بشر از بعد ژنتيكى ٩٩/٩درصد مشابهت دارند و فقط آن ٠/١ در صد است كه باعث تمايز رنگ پوست و چشم و مو غيره ميشود. حال اگر تاريخ هم بگويد ما افرادى متفاوت با زبان و مليتى و فرهنگى متفاوتيم اين تاريخ در مقابل خالق عالم و تاريخ خلقت عالم بسيار ناچيز است. اين نكته ايى است بسيار ظريف و قابل تعمق. اگر يك لحظه بتوانيد از پوست و مرز مليتى درآييد و خود را حتى فراتر از اين كره خاكى زمين يعنى جهان ماو الطبيعه ببينيد آنوقت است كه در مى يا بيد ديگر فاصله ايى، تفاوتى و اختلاف و نزاعى ميان مهاجر و انصار نيست و نبايد هم باشد. اين كره خاكى براى ما محل سكونت و منزلگاهى است كه به آرامش برسيم. ما همه اهل و تبعه اين كره خاكى هستيم و فقط زادگاهمان متغير است.

    با چنين افكار و گفتار و رفتار هاى مليتى، قومى، نژادى زيستن و مرز و يوم و حصار ساختن جز نزاع و اختلاف چيزى ديگر نصيبمان نمى شود.
    A sustainable and peaceful society is the one that is most culturally inclusive focusing on similarities and respecting differences.

    The problem of Academia is a BIG problem: Barriers of Intellectual Group (BIG). Writings and publications are not for the felt need of society or community is mostly for fame of publishing and promotion. The contexts of research reports are filled with jargons and hidden in filing cabinets as non essential or useless hidden projects for most part (پژوهشهاى خفته). There is no ethic to moderate and regulate the research ethics controlled by IG ( Intellectual Group). A well formulated research bias has penetrated invisibly in support of controlling companies and industries and above all like pharmaceutical ones that are unnecessarily, aggressively, tyrannically poising our body and environment continuously. As you may have already found out there are some hegemony of polarization or power. Of course, there are very few researchers like educators are researching and teaching responsibly and sensibly.

    سبك زندگى امروزى قدرت آگاهى درونى را از ما گرفته. كليد بيدارى سكون و سكوت است تا به آرامش و توازن برسيم. در كنار دانش و روشهاى خوب نوين امروزى، دانش و روشهاى بومى و سنتى همچنان مفيد و قابل استفاده اند

    • پیام :گفت

      درود بر شما. اقرار میکنم با احترام به تمامی نوشته ها، متن شما خصوصا در پاراگراف دوم به شدت من رو به فکر فرو برد! با وجود دوبار تجربه ی مهاجرت و حدود ده سال زندگی خارج از کشور ولی تا بحال از این دید به مهاجرت نگاه نکرده بودم

  13. رادوین از نروژ :گفت

    یادم رفت بگویم دوست من که چرا به ایران برگشتی؟
    به خاطر عدم دارا بودن اراده و وفق ندادن خود با جامعه , جامعه ای که 180 درجه با ایران فرق دارد 😉

    • خب تا حدی درسته. ولی قبل از اراده تحلیل هزینه-فایده است که اهمیت داره. وقتی می بینی نمی ارزه نیازی نیست خودت رو گول بزنی و اراده کنی که بمونی. در ضمن آره درسته من نیازی نمی بینم توی 30 سالگی خودم رو با جامعه دیگه ای وفق بدم!

      • seyyed :گفت

        یاشا. معلومه که تصمیمت درسته چون با هر حرفی این ور اون ور نمیشی. بیشتر کسایی که تو خارجن و از برگشتن پشیمونت میکنن خودشون هم در دو دلی و تردیدند. اگه اوضاع مملکت خرابه خوب ما باید به جای پاک کردن صورت مساله مساله رو حل کنیم

    • هادی :گفت

      توضیح بدهید اگر خواستید چند ساله انجا هستید ودر ایران و انجا چه کار انجام می دادید یا می دهید

    • صحرا :گفت

      یعنی شما هیچ چیز به ذهنتون نرسید در جواب این متن بنویسید غیر از قضاوت کسی که اصلن نمی شناسید و نمی دونید چه قابلیت ها و موقعیت هایی داره؟! واقعن خیلی بده که به صرف متفاوت بودن نظر آدمها با ما اینقدر به راحتی به خودمون اجازه بدیم قضاوتشون کنیم!

    • آیدا :گفت

      ها ها ، به نظر میرسه از نروژی ها خوب چیزی رو یاد گرفتین. حرف زدن تند و تیز و ماس مالی با یه لبخند ساده. من دو ساله در همین نروژی که شما سنگش رو به سینه میزنین زندگی میکنم. بله این کشور امن ترین کشور دنیا با طبیعت باور نکردنی است. اما ما مجبور نیستیم خودمون رو با مردم و فرهنگی تطابق بدیم که حتی خودشون هم از اون لذت کافی رو نمی برن.زندگی با امکانات کامل اما در عین حال بسیار خسته کننده. حتی اگر سد رفتار سرد اروپایی ها رو بشکنی باز هم هیچ وقت نمیتونی اون طور در جمع دوستان لذت ببری که در ایران خوشحال بودین.مهم نیست چقدر تلاش میکنین که خودتون رو سازگار کنین در آخر میدونین که شما یکی از اونها نیستین و همیشه باید تظاهر به رفتار و گفتار دیگه ای کنین تا فرهنگ ها به هم نزدیک بشه. من خیلی خوشحالم که تجربه زندگی دو ساله در اروپا رو داشتم. این چیزی بود که همیشه می خواستم و اگه بدستش نمیاوردم همیشه توی ذهنم میموند اما بعد دو سال میتونم بگم این چیزی بود که میخواستم اما چیزی نیست که در واقع بهش احتیاج دارم . الان فقط میتونم بگم دلم برای خانواده و دوستانم تنگ شده. دلم برای انرژی زیاد و خنده های از ته دل ایرانی ها تنگ شده. اگر من اینجا خوشحال نیستم معنیش اینه که این چیزی نیست که من بهش نیاز دارم و باید راهم رو عوض کنم.

      • doost :گفت

        درست فهمیدی و درست اقدام کردی که به ندای درونت گوش کردی و عمل کردی. احسنت.

      • masoud :گفت

        ها ها ها
        آیدا جان خواهشا این حرفها به خورد کسایی که میخان برن اونطرف نده چرا ؟ از کجا شروع کنم ؟
        منم فوق لیسانسم رو توی آلمان گرفتم ولی بعدش که برگشتم ایران خیلی خیلی ﭘشیمون شدم.
        از چی بگم ؟
        از این که من حتی با رانندگی این مردم به اصطلاح با تمدن چند هزار ساله که هیچ جوری نمیتونم باهاشون کنار بیام و اینقدر تصادف کردم که دیگه ماشین سوار نمیشم ؟
        از این که یه بار توی مسافرت همین هموطنان عزیز ماشینم رو دزد زد از مشکات مالیش که بگذریم مجبور شدم چندتا از مدارکم رو المثنی بگیرم ؟
        از این که هر کاری رو که میخای شروع کنی تنها کسی که برات ﭘاﭘوش درست نمیکنه و سنگ جلو ﭘات نمیندازه بابا و مامانتن ؟
        از هوای خشک و بی بارون و آلوده که هر سال هم بدتر میشه ؟
        از بیکاری و دولا و راست شدن لوی یه مشت بیسواد ؟
        از کیفیت خدمات ؟ ازاینترنت گرفته تا …
        یه روز یه گربه بیچاره رو دیدم که فلج شده بود احتمالا یکی از همین هموطنان با فرهنگ روش رد شده بود شاید اما نکته اینه که ددم دو نفر اذیتش میکنن اونم گربه ی که حتی گوشتش خوردن نداره باور کن قلبم شکست بدجوری بیشتر از همه اون بلاهای که سر خودم امده بود یادم بحرف ماهاتما گاندی افتاد » مردم هر جامعه رو از رفتار مردم اون جامعه با حیواناتش باید شناخت » فکر کنم خوب بدونی انجا چه جور با حیوون ها رفتار میکنن .
        چیزهای زیادی هست که بخام بگم ولی به نظر من بهتر خودمون رو گول نزنیم اونجا با همه ی مشکلاتش خیلی از ایران بهتره .

        • رسول :گفت

          سلام مسعود جان میتونم یه سوالی در مورد المان بکنم ازت؟
          اینکه اونجا به لحاظ مالی نمیشه زیاد رشد کرد و کلا سیستم مالی و اداری اون کشور طوریه که شاید یه شهروند لزومی نبینه تو خودش که تلاش کنه و ثرومتند بشه راسته!؟

    • doost :گفت

      شما با همان اراده ای که در خود سراغ دارید در نروژ بمانید و لذت ببرید ولی مطمئن باشید شما هم در دلتان هنوز با این احساسات دست و پنجه نرم می کنید. کنار گذاشتن تعلقات و تحقیر ارزش ها تحت عنوان «احساسات گرایی» ممکن است خیلی زود باعث پیشرفت شود اما به مرور از انسان یک ماشین خواهد ساخت.

  14. هادی :گفت

    بسیار واقعی وعالی بو د چون در فامیلهای دور ونزدیکم کاملا کاملا عین مواردی که گفتید یا پیش امده یا در حال اتفاق افتادن است

    • NZ :گفت

      واقعا تاسف میخورم از این حجم از نگاه قضاوت گونه و پر از پیش فرض. این حجم از پیش فرض رو اگر روانشناسی 10 جلسه با ایشون صحبت می کرد نمیتونست پیدا کنه. طنبلی و عدم اراده و … شما فرقی نمیکنه کجا زندگی کنید، دلم میسوزه به حال دور و بری هاتون که چقدر قضاوت میشن

  15. sam :گفت

    Aghaa man be nazaram shomaa bishtar be khatere za’fe eraade bargashti. Mamoolan too iran chon kaaraa kashkieo nemikhaad kaar koni kheili raahat tare, ehtemaalan ye raabeteiee ham daari kale gonde ye jaa ke raat daade too baazishoon vagarna iran ba systemi ke daare kio alan raah midan kar kone? Yaa age bokone komak be bashariat mikone masalan ke migi papere injaa komak be bashariat nist? Vala academia ke baazi toosh ziaade, paper baazio maskhare baziam daare, vali hame researchaa kashki nist hamoon meghdaari ke dorost anjaam mishe pishrafte injaaro ragham zade.
    Man 2 nafar mishnaasam eyne shomaa, ke baa raabeteo vaasete dahaneshoon az in harfaa por bood. Positione ostaadi ham gerreftan too daaneshgaahaaye khoobe iran, etefaaghan eteghaadaateshoonam match bood ba iran vali 2 sal nashode domeshoono gozahtan roo kooleshon bargashtan, yeki be postdoc raazi shod yeki job gereft.
    Hala bahse khaanevaadeo bache ghabool, vali az neveshtatoon booye tanbali o adame competetive boodan miaad ke behtarin jaa baraye injoor adamaa irane. Aadame movafagh harjaa baashe movafaghe be nazare man.
    Tarze zendegio nahveye negahdaarie khaanevaade kaamelan shakhsi hast, ama baghieye mavarad kami gharaz daar neveshte shode. Mamoolan adamaayee ke nemitoonan adapte shan be systeme jaaye dige nemitoonan systeme digeiee ro ghabool konan.
    Injaa ma’aayeb ham daare vali mazaayaash vaaghean chandin baraabare ma’aayebesh hast, va shaayad dalile nazarate mosbate bishtar nesbat be gharb be hamin dalil baashe. Harchand in noskharo baraye har kasi nemishe pichid. Be nazaram in tasmim kamelan nesbi hast, baste be sharayete har shakhs. Masalan man kasaani ro mishnaasam ke baa sabegheye medical doctor too iran miaan injaa va karhaye kheili low mikonan ke bachashoon too iran bozorg nashe va az azaadihaaye shakhsi o fardi barkhordaar beshe. Barkhalafe nazar shoma ke fekr mikonid too jameye iran bozorg shodan behtare.
    Bebakhshid manzoor jesaarat nist be nazarate shoma, vali baraye shakhsi mese man kaar kardan too iran ke modire sherkate computeri doctoraye khonsasaazie bombhaaye shimiaayee daashte o be andaazeye havij nafahme az ghazie, va nazar ham bede serfan bekhaatere risho pashm maghaam gerefte baashe, hich khedmati be bashariat nemibinam. Ke hagho naso khordano paaymal kardane.

    • Mah2016 :گفت

      به نظرم درست نیست انقدر راحت قضاوت کنید. ضمنا تا جایی که بنده دیدم یکی از اصول فرهنگ های متمدن غربی همین احترام به نظرات دیگران هستش که متاسفانه در متن شما و خیلی از دوستان که در بالا خوندم این احترام رو ندیدم!

  16. سمن :گفت

    به نظرم مطلب خیلی خوبی نوشتید و بچه هایی که تصمیم دارند بیان این ور باید این نکات رو در نظر بگیرن. مهاجرت زوایای پنهان زیادی داره. و مسایلی که گفتید رو خیلی ها فکر نمی کنن بهش یا تا نمی آن این ور و چند سال اینجا زندگی نمی کنن اهمیت موضوع بهشون ثابت نمیشه. البته با نکته ای که در مورد آکادمی گفتین زیاد موافق نیستم. تا حدی حرفتون درسته ولی نهایتن آکادمی بیشتر از هر اینستیتوشن دیگه موفق شده استقلال خودش رو حفظ کنه.
    البته من خودم چهار ساله که اینجا هستم و تصمیم ندارن برگردم و همین طور فکر هم نکنم توی آکادمی باقی بمونم.

    یک چیزی هم می خواستم به بعضی از دوستانی که کامنت گذاشتن بگم: یک نفر تجربه شخصی و دلیل خودش برای برگشتن رو گفته. به هیچ عنوان هم نگفته که اونایی که موندن مجبورن که موندن اونور. ممکنه برای من مهم نباشه که اینجا قراره پیر بشم و حالا قراره وقتی پیر بشم چی بشه یا نشه، ولی برای یک نفر دیگه مثل این آقا این یک مساله و دقدقه خیلی واقعی و ملموسه.

    یک چیز دیگه هم این که ما خیلی وقت ها هی شرایطی که اینجا داریم رو با ایران مقایسه می کنیم، و با توجه به این که شرایط اینجا بهتره می مونیم، ولی خیلی ها موقعیت خودشون رو در صورت برگشت به ایران با موقعیت آدم های همدوره شون تو ایران در نظر می گیرن و نتیجه رو مقایسه می کنن با موقعیتشون تو اینجا نسبت به آمریکایی هایی با موقعیت یکسان در آمریکا. مثلن طرف ترجیح میده برگرده ایران استاد رسمی دانشگاه بشه و یک شرکت مشاوره ای بزنه در کنار کار آکادمیکش، در حالی که اینجا باید هنوز چند سال پست داک باشه و یا با هزار تا آمریکایی که به همه خرده فرهنگ های کشور خودشون آشنان رقابت کنه تا یک شغل کارمندی تو یک شرکت گیر بیاره. این آدم شاید با یک شغل معمولی کارمندی تو آمریکا درآمد و سطح زندگی خیلی بهتری از ایران داشته باشه ولی شاید این براش کافی نیست و کار و موقعیت تو ایران از نظر شخصی خیلی بیشتر راضیش کنه و براش خیلی جذاب تر باشه.

  17. امیررضا :گفت

    چه خوب کاری کردی نوشته رو منتشر کردی صادق. دست‌مریزاد!

  18. maryam :گفت

    سلام دکتر واقعا زیبا بود لذت بردم. 🙂
    من هم دارم خارج از کشور دکتری میخونم و بین اینجا و ایران موندم. نوشته تون آدمو به فکر وامیداره. من خیلی سر در گمم چون شدیدا به اینکه چه جوری باهام رفتار بشه حساسم و تو ایران خیلی باهام زشت رفتار میشد چه دانشگاه چه اداره چه مغازه … ولی اینجا همه بهم احترام میزارن و اینو دوست دارم. من احتیاج به آرامش دارم و مشکلات زندگی و آدمهای عصبی ایران خیلی اذیتم میکنن. ولی خوب اول و آخرش متعلق به همون خاکم و خانوادم اونجان. واقعا نمیدونم چیکار کنم. بهرحال ممنون از اینکه تجربیاتتون رو در اختیار ما گذاشتین. ان شاا.. در ایران زندگی موفقی داشته باشین. ❤

  19. امیر :گفت

    همونطور که یک دکتر واسه هر مریضش یک نسخه مخصوص تجویز میکنه، این نسخه هم واسه همه قابل تعمیم نیست. هر کس شرایطش با آقا صادق یکیه یا مشابه هست میتونه برگشت به ایران رو تجربه کنه. یعنی بعد از درس برگرده ایران. حالا یا تو یک سال نظرش به ایران جلب میشه یا دوباره برمیگرده همونجا. راه همیشه بازه.
    ضمنا مواظب این تصمیم باشید. شما فقط برای خودتون تصمیم نمیگیرید. این تصمیم تمام نسل بعد از شما را هم درگیر خواهد کرد.
    بعلاوه خیلی چیزها در زندگی را با پول یا موقعیت کاری نمی شود پیدا کرد. آرامش، آسایش، تفریح خوب و داشتن آزادی و..
    نکته آخر اینکه اگر بخواهی کاری را انجام دهی دلایلش را پیدا می کنی و اگر نخواهی انجام دهی بهانه اش را.

  20. azi :گفت

    دلت خوشه من الان دانشجوی دکترا توی ایرانم آینده کاریم یه سرابه اینجا برای کار فقط پول و پارتی حرف اولو میزنه من اگه پول داشتم یک ثانیه ایران نمیموندم .

  21. علی :گفت

    سلام

    من 4 سال هست که در مالزی تحصیل میکنم. الان دانشجوی دکترا هستم و چند ماه دیگه عازم استرالیا. ولی هدفم بازگشت به ایران هست بعد از گرفتن گذرنامه ی استرالیا. حالا نمیدونم شرایط استرالیا نظرم رو تغییر خواهد داد یا خیر.ولی تا الان با بند بند نوشته ی شما موافقم و بهش فکر کردم. خیلی از قسمت ها رو احساس میکنم خودم نوشتم.چون تابحال در نظرات دوستان اونها رو ندیده بودم و همیشه نگرانم میکردن. مثلا کار پوچ آکادمیک !

    ممنون.

  22. ایمان :گفت

    با بیشتر نوشته های شما مخالفم. تو ایران پوزیشن ها کمتره، مقدار پولی که میدن کمتره، رقابت بیشتره و در این رقابت معیارهای غیرعلمی و ایدیولوژیک هم گاهی نقش زیادی دارند. در ایران هم «مسابقه بی مزه چاپ مقاله» حتی شدیدتر از اینجا وجود داره. اینجا به هر حال اون «خدمت به بشریت» وجود داره تا حدی، ولی تو ایران که اصلا وجود نداره. در ایران دانشگاهی ها «مجبورن» در کنار کار آکادمیک وارد بیزینس های گاها ناپاک و غیر مرتبط هم بشن چون حقوق ماهی دو میلیون هیئت علمی برا گذران زندگی کافی نیست. در مورد دانشجوی دکترا که در ایران همون 5 6 سال رو باید کار کنه بدون اینکه حتی خرج خوراک و پوشاکشو بهش بدن! با توجه به شرایط کنونی فرهنگی و اجتماعی در ایران من خودم به شخصه ترجیح میدم بچه ام اینجا به دنیا بیاد و بزرگ شه.

  23. دختر معمولی :گفت

    بعضی از حرفاتونو قبول دارم اما شما یه چیز مهم رو نادیده گرفتین! شما تو ایران کار دارین اما به این فکر نکردین خیلی ها از اساس برای این برنمی گردن که تو ایران کاری بهشون داده نمی شه و هممون هم می دونیم که اصولا تو ایران کار به یه قشر خاص داده میشه متاسفانه! به کسایی که توی یه مسیر سیاسی خاص حرکت کنن.

    • amin :گفت

      ظاهرا رفیق ما هم از این قشرند
      توجه شود که این قشر صرفا قشر مذهبی نیستن
      من خودم یه فرد مذهبی، معتقد و مقید هستم ولی مذهبی بودن دلیل کار گیرآوردن نیست…….

    • س :گفت

      دوست عزیز من الان کاردارم و از روز اول بدون پارتی و پول با زحمت و تلاش زیاد و با کارآموزی شروع کردم وحتی کاراموزی رو با 3 ماه جستجوی پی در پی پیدا کردم

  24. Sana :گفت

    Salam.
    Man faghat ye soal daram. In nevisande ke az kalame ye «man» estefade mikone,,,oon «man» asan tahala America boode??!!

    age javab balas, Ke kheyli baEd midoonam. Chon asan Bi tajrobegi e boodan dar America dad mizane….Be man begin in jaryan-e- ye sale matno montasher nakardam , bara chand sal mishe?
    Takhmin mizanam bara dahe ye 60 shamsi bashe, Chon faghat dar oon dore , in chizayi ke nevisande estefade mikone rayej boode?!

    Dar kol, Man ba in Matn 99% mokhalefam, va mitoonam ba dalayele kheili mohkam tar (az in hayi ke «mohem tar» namide shod) va ghane konande tar javabe in Matno bedam, Faghat alan vaght
    .nadaram.. Shayad too Summer ye fekri behesh bokonam Chon hamin juri nadooneste ke nemishe mardome bi tajrobaro Gool Zad!!

  25. mah :گفت

    سلام متن تاثیر گذاری بود ولی بقول دوستان وخود نویسنده هزینه-فایده ودودوتا کردن لحظه ای .باید دید چند سال دیگه که موندند و دردهای جوانهای تحصیل کرده بیکاری که حتی فکر ازدواج لرزه به تنشون می اندازه چه رسه به تربیت فرزند را حس کردند .ایا همین حرفها را میزنند.حالا گرانی وپارتی بازی تبعیض جنسیتی وکار اصلا مال زنان نیست واعتیاد والودگی هوا ومعضلات درمان والودگی مواد غذاییی و………………هزازان مشکل دیگه را ارام ارام حس می کنندو انوقت من ازشون تقاضا میکنم بیان وصادقانه نظرشون را بنویسند.

  26. جهان سومی :گفت

    من حدس میزنم این اقای محترم الان گرین کارت داره و داره پول جمع میکنه که بعدن ببره امریکا لدتشو ببره و حتی ممکنه الان که خودش اومده اینجا و سریع همچین کارای خوبی گیر اورده که با با ارتباطاتش و ارتباطاط خونوادش گیر اورده ممکنه زن و بچش امریکا باشن و خودش هر چند وقت یکبار میره سر میزنه و پولارو خرج میکنه.بازم دمش گرم و من احترام زیادی براش قایلم.

  27. PEGAH :گفت

    بسیار زیبا بود ممننون .من الان حدوده ٣ساله که به کانادا امدم برای مستر ,و از وقتی که درسم تموم شده مدام این فکرا تو سرمه که بمونم اینجا یا برگردم و واقعن دیگه کلافه شدم از این همه فکر ….که چی کار باید کرد…

  28. PEGAH :گفت

    آقای حسینی شاید د شما یا کسی دیگه بتونه کمی به من کمک کنه ممنون

    • بهرام :گفت

      به نظر من از همچین مقاله ای (با همه احترامی که برای نویسنده دوست داشتنی اش قایل هستم) و مقاله های مشابه انتظار کمک نداشته باش پگاه جان (حالا با همین اسمی اینجا نوشی خطاب کردم). دوستی بالاتر قشنگ نوشته بود که نسخه هر مریضی با دیگری متفاوت هست و فقط و فقط اگر نسخه ات دقیقا شبیه نویسنده هست برگرد، من از اون هم بالاتر فکر میکنم و معتقدم حتی در شرایط مشابه و یکسان هم دو مغز متفاوت، دو خط فکری و پروسه تجزیه و تحلیل متفاوتی دارند. من امروز که شهریور سال نود و چهار هست و سپتامبر سال دوهزار و پونزده دقیقا ده سال هست که خارج از ایرانم. چهار سال اول برای دو تا فوق در دو رشته متفاوت از هم (یکی کنترل دیجیتال و دیگری ام.بی.اِی) و شش سال بعد در امریکا با تجربه محدود به کار (در امریکا خودم درس نخوندم ولی برادرم که با من زندگی میکنه و کوچکتر هست در دانشگاه UMD مشغول به تحصیل هست). تقریبا خیلی از تجارت نویسنده رو من پشت سر نگذاشتم فلذا اون نظر و نگاه رو ندارم و با افقی متفاوت به زندگی در غربت ادامه دادم و میدم ولی یکسری دغدغه های ایشون رو درک میکنم چرا که دردی است مشترک برای هر و همه مهاجرینِ ایرانی لااقل. دوری از خانواده بالاخص پدر و مادر (هرچند مثلا من به شخصه بعد از اقامت و شهروندی در امریکا برای پدر و مادر تقاضای گرین کارت کردم و یک ماهی هست که هردوشون گرفتند و این رفت و آمد رو براشون بسیار راحت میکنه و سالی دوبار خواهند آمد اینجا و توی همه سالهایی که اینجا بودم من هر سال بلااستثنا رفتم ایران دیدنشون) و دوری از ریشه یا ریشه ها، معضل بزرگ کردن فرزندی ایرانی تبار در غربت (هرچند فوق العاده سخت هست ولی نشدنی نیست، همت عالی، انرژی مضاعف و انگیزه قوی احتیاج هست و من نمونه های بسیار موفقی دیدم هرچند اکثریت با همون سناریوی گستت از ایران و ایرانی همراه می شوند متاسفانه) و قس علی هذا…به نظر من بیشتر و بهتر و عمیقتر با خودت فکر و شرایطتت رو سبک سنگین کن و موقعیت منحصر به فرد خودت رو از نظر زمانی و مکانی در نظر بگیر و از سایر نظرات و مشورت ها هم در جهت کمک به تجزیه و تحلیل بهتر استفاده کن و خیلی دنبال پیدا کردن نسخه ای که برای سایر بپیچنیده باشن و به درد تو هم بخوره نگرد.

  29. pantea :گفت

    من هم با تمام وجود وطن پرستم و تمام حرفاتونو قبول دارم اما دیدم که هرکس اونجا درس خونده سوادش بیشتره البته کلی هم نیست ها همیشه استثنا وجود داره علاوه. بر اینها اکثر خارج دیده ها خیلی مودب هستن من هم میخوام بزم درس بخونم برگردم به وطن عزیزم با همه سختی هاش خدمت کنم انصافا بیشتر اونایی که خارج تحصیل کردن اینجا بهتر تونستن خدمت کنن و من مطمئن هستم نوابغ ایران هر جای دنیا که باشن حتی اگر برنگردن عاشق وطن عزیز و عقب مانده خودشون هستن بهتره به جای ایراد گرفتن از وضعیت موجود آستینها رو بالا بزنیم هر کمک ناچیزی که به وطن کنید یا یه فرهنگ زیبا رو رسم کنید این میشه خدمت مثلا دوستی تعریف میکرد روزی برای تفریح به خارج شهر رفته بود و چوبی دست گرفته و آشغالها رو از صورت زیبای طبیعت جمع آوری میکرد چند دقیقه بعد خیلی از افراد شروعبه انجام آن کار کردن اینم یه خدمته نگین مسئولان اگر مسئولان کاهلی کنند ما هم باید بی خیال بشیم؟ و هزاران مورد دیگه
    ه.

  30. سامان :گفت

    یه سری از چیزایی که اینجا نوشتید درسته. بعضی هاش بستگی به اولویت های شخصی داره. بعضی هاش هم کاملا اشتباهه (نه اینکه از نظر من غلطه! غیر واقعیه…). اینه که خواستم اینجا بهشون یه اشاره ای بکنم.
    دوری از خانواده حتما درسته. با مهاجرت کردن شما لذت دیدن آدم هایی که بهت نزدیک هستن رو از دست میدی یا در بهترین حالت کاهشش میدی به مسافرت های چند هفته ای و چند ماهه! این خودش میتونه به تنهایی دلیل منطقی برای برگشتن با حتی نرفتن باشه. ایکاش همینجا متوقف میکردی نوشتن این متن رو.
    این استدلال که «ولی همه این مشکلات آنجا هم هست فقط میزانش متفاوت است» بیشتر دلیل تراشی است تا استدلال. با این منطق همه جا یکجوره. محله خوب و بد. آدم خوب و بد. فقیر و غنی. بالاخره همه پول دارند فقط میزانش متفاوت است. همه جا دزدی میشود فقط میزانش متفاوت است. تا قبل از اینکه به اینجا برسم فکر میکردم متن گزارشی است از تجربه شخصی اما این قسمت کاملا اشتباه است. البته اگه کسی اینجوری استدلال میکنه کلا مهاجرت اشتباه بوده. اصلا بره ببینه هم بی خوده. تهش همه جا مثل همه فقط میزانش متفاوته.
    اشتباه دوم نوشته اینجاست: » موقعیت هایی که من و بسیاری شبیه به من در ایران دارند با آنجا قابل مقایسه نیستند». اشتباهش هم در عبارت «بسیاری شبیه من» بود. این حرف میتونه در مورد شما کاملا درست باشه اما تعمیم دادنش اشتباهه. به خصوص در رشته های مهندسی و حتی پزشکی افرادی که اینجا درس میخونند و مدرک از دانشگاه های درجه یک (۴۰-۵۰ دانشگاه اول) میگیرند و بعدش هم برای استخدامشون سر و دست میشکنند بسیار زیادند. اینجا ممکنه کسی نتونه اسم شما رو تلفظ کنه و ابدا هم ندونه پدر و مادرتون چی کاره هستند و شما به بالاترین درجات برسید. البته در رشته شما این صدق نمیکنه! اما از اونجایی که تعداد زیادی از مهاجرین از ایران در این رشته ها تحصیل کردند اینو باید اشاره می کردید.
    نکته آخر اینه که این متن جوری اشاره میکنه که این همه آدم تحصیل کرده که رفتند و برنگشتند به خاطر اینه که اینا عادت کردند. براشون سخته برگردن. وگرنه اینجا بهتره. داده آماری نه من دارم نه شما. اما از افراد دور و بر من اکثریت تصمیم به موندن میگیرند. برای من باورش سخته که این همه آدم نمیفهمند سختی ندیدن خانواده رو. نمیفهمند که در ایران موقعیت های بسیار بهتری دارند. نمیدونن که اونجا مثل اینجاست فقط میزانش فرق میکنه!

  31. Milad :گفت

    Man Kamelan ba in matne shoma mokhalefam, man daneshjooye doctora dar yeki az daneshgah haye top5 USA hastam, va be nazare bande harfi ke shoma mizanid, yek chize kamelan shakhsie. Shoma yeki az kheli az oonaii hastid ke mian va USA ba oon chizi ke fek mikardan joor dar nemiad barashoon va nemitunan khodeshoono vefgh bedan va barmigardan va kamelan az nazare man tasmime mohtaramie, ama inke bekhayd in ro be digaran ham pishnahad bedid kamelan mokhalefam. Be onvane kasi ke 3 sale USA hastam va too 2 ta az behtarin daneshgah haye inja tahsil kardam, be tamame kasaii ke tavanaiisho daran tosie mikonam ke ino tajrobe konan va khodeshoon be oonja beresan ke aya mikhan mese man bemoonan ya mese shoma bargardan. In moondane ma az sare nachari nist!!!!

    • ُSamaneh :گفت

      Salam Agha Milad… Thanks for your comments… but the good point about Mrl Hosseini’s view is that this is the first time I’m seeing someone talk about America from this point of view … Unfortunately those who do not feel happy there don’t have enough courage to talk about their true feelings but those who for any reason have ideas like you keep on talking and writing about it without mentioning any of those hardships and problems of their living in those countries… and people here only get that rosy picture and not a real picture ….. Well, everywhere has good and bad points…but we should see what we want out of our life!!!
      Thank u Mr. Hosseini

    • زهره :گفت

      با سلام
      بله با شما موافقم. استفاده از امکانات بهتر برای هر انسان عاقلی از ملزومات است. درست است که فرهنگ برخی از کشورها با کشور اسلامی ما متفاوت است ولی چه دلیلی دارد که ما این فرهنگ آشکار این کشورها و پنهان کشور خودمان را به زندگی خود راه دهیم. ما می توان در اوج فرهنگ، انسانیت و اخلاق حتی در آمریکا به راحتی زندگی کنیم. من شخصا چنین تجربه ای را داشته ام و هرگز حجاب یا مسلمان بودن من مانع ارتباط صمیمانه من با افراد دانشگاهی و غیر دانشگاهی این کشور نشد. چرا فقط سختی ها را نشان می دهید، سختی که همه جا هست انسان باهوش از امکانات و تسهیلات بیشتر برای رشد خود در زندگی استفاده می کند.

  32. علی :گفت

    شما حتی قوانین طبیعت رو هم بردید زیر سوال و به چالش می کشید قانون مهاجرت رو که لازمه دوام زندگی است.

  33. nam :گفت

    هنوزم خیلیا هستن بهم میگن : تو دیگه چرا برگشتی؟
    منم پوزخند میزنم و میگم : باید توش باشی بگیری
    ممنون

  34. Saeed :گفت

    I am studying Computer Eng at Texas A&M and compeltely agree with you

  35. نسیم :گفت

    بعد از یه سال زمان گذاشتن برای اپلای و ادمیشن گرفتن تو دانشگاه تاپ 10 در فیلدمون ، درست موقعی که قراره سه ماه دیگه برم، اضطراب همین چیزا رو گرفتم. دلم به درد اومد خوندم پستتونو و دلهره ام بیشتر شد.

  36. MH.Parsa :گفت

    دلایلتان صرفا شخصی هست و برخواسته از نوعی تمایل درونی و نوستالژیک نسبت به وطن و ایران … جز مورد پیش خانواده بودن بقیه نمیتونه کسی رو قانع کنه یا کمک کنه به کسی که بخواد تصمصم بگیره بره … مثلا بچه ها فارسی حرف نزنن یا اینکه اونجا ته دانشگاه هیچی نیست. خب اینجا هم هیچی نیست !!

  37. فرخ :گفت

    خوب است که بتوان نیمه پر لیوان را دید به شرط اینکه نیمه خالی آن را انکار نکرد
    خوب است محیط فرزندمان را فارسی زبان بار بیاورد به شرط آنکه راستگویی به این زبان را هم به او بیاموزد
    بودن در کنار خانواده خیلی مهم است اما داشتن شغلی متناسب با هویت و شآن افکار و دستیافته هایتان در طی سالهای تحصیل و یا حداقل چشم اندازی بر آن هم موضوعی کم اهمیت نیست
    شاید آسمان همه جا یکرنگ باشد اما آنها که روی زمین زندگی می کنند در ایران با فرهنگی سروکار دارند که بسیاری از مشخصاتش قابل مقایسه با فرهنگ اقوام بدوی است
    رضایت یک فارغ التحصیل دکتری با سودای تحقیق و دانش از شرایط ایران وقتی مقابل قدیمی ترین دانشگاه ایران (دانشگاه تهران) از همه جا راحت تر می توان پایان نامه فوق لیسانس و دکتری و مقاله خرید، وقتی تدریس ساعتی در دانشگاههای اطراف شهرها هم بدون پارتی امکانپذیر نیست، وقتی عضو هیات علمی شدن با هر رزومه ای اما بدون پارتی خیال خام است و وقتی خبر می رسد که فقط 3000 نفر بدون ضوابط بورسیه شدند تا درسالهای آتی به عضویت در هیاتهای علمی بهترین دانشگاه ها دربیایند نیازمند تفکری زیاده ازحد مثبت است

    آقای حسینی به نظر من باید بیش از یکسال به خودتان وقت می دادید تا این نوشته را منتشر بفرمایید

  38. ali :گفت

    سلام آقای الحسینی
    جویای منابع ارشد اقتصاد بودم که مطلب قدیمی شما را با عنوان (همه دانشکده های اقتصاد!) خواندم . در نظرات به خواننده ای گفته بودید که در صورت تمایلشان منابعی که منجر به موفقیت در آزمون میشود را برایشان میفرستید.
    از شما درخواست دارم ادر صورت امکان ین منابع را برای بنده نیز بفرستید. باتشکر

  39. یکی :گفت

    آقای عزیز، حتما واستون تو این یه سال پیش نیومده که وقتی داشتین تو خیابون راه میرفتین فقط به خاطر اینکه پوششتون رو دوست ندارن بگیرن ببرن و به غیر از اینکه اعصابتون رو کلی خورد کنن و توهین کنن، کلی هم وقتتون رو تلف کنن یا فقط یه سیگار بهمن تو کیفتون پیدا کنن و قبول نکنن که ماری جوانا نیست و 2 شب آب خنک خورده باشین. این یه گوشه ی خیلی خیلی کوچیک از اتفاقاتیه که تو ایران میافته و شما نمی تونین بگین که ایران کشور گل و بلبله و همه جا همینه و … . در کل امیدوارم که پشیمون نشین ولی اگر هم شدین خوشحال میشم ببینم که یه متن طولانی ای هم در این باره بنویسین.

  40. محمدجواد :گفت

    من به دلیل شرایطی که داشتم اصلا قادر به خروج از ایران نبودم که بخواد این تصمیمگیری خیلی من رو اذیت کنه ولی در حال حاضر مشغول تصمیم گیری برای ادامه تحصیل یا عدم ادامه تحصیل در مقطع دکتریدر ایران هستم . در این زمینه مشورت های زیادی کردم ، با دانشجویان دکتری ، اساتید کسایی که تحصیل رو در کارشناسی ارشد رها کردن، همگی در این عقیده مشترک بودن که ادامه تحصیل در مقطع دکتری در دانشگاه های خوب داخل بسیار بسیار کار سختی است حتی سخت تر از همین کار در دانشگاه های خوب امریکا ، در کنار شرایط جانبی که داره مثلا شما اینجوری تا سن حدود 30 سالگی مشغول درس خوندن شدید هستی بدون اینکه بتتونی ریالی پول در بیاری توی این مدت ، بعد ازاتمام تحصیل هم احتمال جذب شدنت توی دانشگاه های خوب به نسبت کسایی که دانشگاه های خوب خارج بودن کمتر میشه ، یک مشکلی که داره هم اینه که ، اونجا اگه مقاله ای میدی بعدا (شاید من که نبودم ) به درو یکی تو همون سییتم میخوره ، ولی سیستم مقاله ها توی ایران اصلا در راستای نیازهای داخلی نیست و اینجوری تنها معیار سنجش تو به عنوان یک فرد آکادمیک یه چیز موهوم بی ربط به شرایط کشور میشه ، من به عنوان کسی که در ایران بودن رو انتخاب کردم به تمام کسانی که آینده ای آکادمیک رو برای خودشون تصویر کردن میگم که ایران موندن انتخاب خیلی خوبی نیست ، چون آخرش نه برای شما نون میشه نه برای مملکت آب . اونهایی هم که موندن اگه دلشون واسه خودشون و این کشور میسوزه باید زور خودشون رو بزنن بلکه این گره کور باز بشه و تلاش های جوونای خودمون در راستای پیشرفت کشور خودمون قرار بگیره .

    • حمید رضا :گفت

      من هم دقیقا همین وضعیت رو دارم.

    • amin :گفت

      درود و احسنت
      دکتری داخل حداقل تو رشته های مهندسی هیچ ارزشی نداره جز اتلاف عمر با ارزشتون، بسم الله اگر طالب اتلاف جوانی هستی
      و به قول دوستمون آخرش نه برای شما نون میشه نه برای مملکت آب

  41. سروش :گفت

    خیلی با مطلبت حال کردم.

  42. آمنه :گفت

    البته برای عزیزان مذکر ایران جای بهتریه قطعا. ولی اگه زن باشی همه چیز خیلی فرق می‌ کنه و تفاوت تنها در اینایی که شما فرمودین نیست

  43. یک مرد :گفت

    یک نگاهی به لینکهای که تو سایتتون گذاشتین بندازین اکثرا فیلترن این اصطکاک هم اونجا هست.

  44. Spiderman :گفت

    من با دوستانم که می‌گویند اگر اوضاع در ایران خوب شود٬ برمی‌گردند موافق نیستم. یعنی در واقع٬ هر وقت این را می‌شنوم حس آدمی را پیدا می‌کنم که دوست‌دخترش بهش می‌گوید برو و هروقت وضعت خوب شد و پولدار شدی بیا سراغ من. خوب شدن اوضاع یک کشور مفهوم خیلی کلی‌ای است که بر اساس آدم‌ها و خط‌کشی که در دست دارند٬ از کسی به کس دیگر می‌تواند متفاوت باشد. ضمن این‌که این خوب شدن یکهو از آسمان فرود نمی‌آید روی ملاج ما. فرایندی‌ست که به نظرم همه باید جزیی از آن باشیم. گیرم حالا شرایط جوری شده است که نمی‌گذارند یا نمی‌خواهند جزیی از آن شویم. ولی باز هم چاره‌اش رفتن و برنگشتن نیست. مشابه همان حرفی که اصغر فرهادی نمی‌دانم کجا درباره‌ی رفتن از ایران زده بود و گفته بود آدم بچه‌ی بیمار خود را در خانه رها نمی‌کند و برود٬ ولو این‌که بداند ماندنش هم دردی از او دوا نمی‌کند. فرمول “اگر ایران اوضاعش خوب شود٬ برمی‌گردم” نوعی عافیت‌طلبی درش هست که یعنی من حاضر نیستم هزینه‌های این بهتر شدن اوضاع را بپردازم. یعنی آن‌ها که مانده‌اند٬ زحمت بکشند و اوضاع را بهتر کنند. حالا هر وقت بهتر شد٬ من هم برمی‌گردم. داستان همان احمد‌آقای کلیدسازی‌ست که بهنود مثالش را زده بود. نمی‌دانم خوانده‌اید یا نه.

    • amin :گفت

      وای خدای من……….
      شما چرا نمیفهمی که اون بچه بیمار عمر و جوانی با ارزش من و شماست……
      باید بیماری را درمان کرد کاکو………….

  45. Spiderman :گفت

    درخت اونجايي مي افته كه ريشه اش هست

  46. ناشناس :گفت

    دوست داشتم من هم یه جایی حرف دلم و بزنم که شد اینجا.
    چرا که نه!
    چرا یه روزی برگردیم که کسی نباشه در رو با محبت باز کنه.
    ما که روزی برمیگردیم چرا روزی که بهانه ای برای موندن نباشه!
    همی به من میگن عادت میکنی!راست میگن .اماواژه اشتباه است !درستش اینه:فراموش میکنی!آره هر روز می گذره بیشتر می فهمم چی می گن .چاره اش آلزایمره! اون هم زودرسش وگرنه سالها عذابه!
    یادمه بچه بودم رفته بودیم بدرقه یکی از فامیلها بیاد خارج,همین جوری که همه منتظر بودن و گرم صحبت من رفتم دور و بر یه دوری بزنم ,دیدم یه جا بحث هست در مورد یه جنازه که از خارج اورده بودند یادمه از آلمان اورده بودند”خدا رحمتش کنه”وارده جزییات نمی شم اما اون صحنه همیشه تو ذهنمه !
    می شه ساعت ها در موردش بحث کرد اما تلخ بود و هست.
    شاید من دیگه ته خط و گفتم اما چی!
    روزایی که پیرزن و پیرمرد غروب بشینن کنج خونه و کسی نباشه ببردشون پارک یه هوایی بخورن”دکترا بخوره تو سرم!”
    چه سخت تصور غروبایی که مادرت ساعت رو هی نگاه کنه تا تو اون سره دنیا بیدار بشی بهش زنگ بزنی!
    سخته تصور این روزا رو از دست دادن!
    فردا که هیچ کسی نبود و نوبت رفتن ما هم رسید چه فرقی داره ۶ تا دکترا داشته باشی یا ۶ تا خونه.
    شاد که نباشی ؛تو دلت که غصه باشه؛از زندگیت لذت که نبری فرقی نداره دکترا باشی یا بیسواد خونت ۶۰ متر باشه استیجاری یا ۶۰۰۰ متر ویلایی لبه دریاچه ژنو.
    سختش گذر روزای بی تکراره.اگه فرصتی هست هنوز دریاب
    به گمان من بهترین کافی شاپ دنیا همون میز صندلی تو آشپزخونست کنار مادرو پدرو خواهروبرادرودوستان
    همون چایی دمی با طعم بهارنارنج.
    برنج ته دیگ گرفته مادرومادربزگی اگر هست هنوزبهترودلچسبتر از دست پخت بهترین سرآشپزهای دنیاست.
    فارغ از قضاوت دیگران باید کاری کرد که سلولهای بدنت مملو بشن از شادی نه حساب بانکی یا کلکسیونه مدارک!
    درک این موضوع برای ما که از کوه فاصله گرفتیم راحت تره چراکه تا زمانی که روی کوه هستیم عظمت کوه رو درک نمیکنیم.
    خط بطلانی بکشیم به همه غروب های دلتنگی.مبادا باز دیر بشه.
    یادمه شهرداره تهران یه بیلبورد زده بود شهر خوب شاختنی است نه یافتنی! حالا می فهمم.
    خلاصه رفیق زندگی را دریاب گر فرصتی هست هنوز.
    شاد باشی و موفق

    • مرمی :گفت

      سلام
      خیلی متن تاثیرگذاری بود، من بین رفتن و ماندن برای خوندن دکتری مردد هستم، دارم برای کنکور دکتری وقت میذارم و میدونم که از اونجایی که در یک رشته فنی و بسیار جدید دارم کار میکنم خیلی خوندن در اینجا ریسکه، اما این صحبت های شما دقیقا دلیل تردید من برای رفتن هست.
      خیلی تردید چیز بدیه شاید یه جوری ترس یا ضعف اراده باشه ولی میدونم وطن پرستی ضعف نیست!
      میترسم تصمیم اشتباه بگیرم

    • زخم خورده :گفت

      چه قدر زیبا گفتی ، 4سال از خانوادم دور بودم همشو کامل درک کردم

    • doost :گفت

      آفریییییییییییییییییین. چرا همه این آدمها به این آسانی تعلقات زیبا و مهم زندگیشون رو «عادت»هایی می نامند که باید «فراموش» شان کرد؟ اصلا خیلی ها یادشان می رود برای چه زنده هستند. مگر زندگی همین با هم بودن ها، همین شادی ها و خنده ها، همین رابطه های زیبا نیست؟ رفاه یا راحتی به چه قیمتی؟ چرا همه ش پا گذاشتن روی احساس؟ مگر انسان غیر از احساسات پاک و زلال است؟ چرا خود را برای «ماشین» شدن آماده می کنید؟ پیش از صرف آن همه زمان و انرژی و هزینه برای مهاجرت به همه این ها فکر کنید.

  47. mary :گفت

    ناشناس من 3 ساله برگشتم و خیلی با نظراتت موافقم

  48. فیلو مایند :گفت

    یه نکته ضمن تایید قسمتی از متن و رد قسمتی دیگر
    محیط ساکن و راکد دانشگاه رو به شدت وافقم اما این برای رشته های علوم انسانی و نظری بیشتر موضوعیت داره. حساب رشته های کلینیکال و فنی که میشه در آزمایشگاهها و بیمارستانها و مراکز تحقیقاتی کار کرد یه مقدار فرق داره.

  49. سیامک :گفت

    سیامک
    سلام من با مطلبتون کاملا موافقم چون ۱۸ سال است که در انگلستان زندگی میکنم و اینجا دانشگاه رفتم اما واقعا پیدا کردن کار بسیار سخت است خصوصا اینکه خارجی باشی(البته بنده ستیزن اینجا هم هستم) اما ناچارا به کار بسیار پایینتر از رشته و کار خودم تن دادم و حالا دارم متوجه میشوم که عمرم دارد میرود و غم و تنهایی تمام وجودم را گرفته. البته یک نکته را به مطالب شما اضافه کنم و آن اینکه خیلی از هموطنان ایرانی ما در خارج از کشور در دنیاهای متفاوتی بسر میبرند و متاسفانه درناک اینجاست که تا میفهمند ایرانی هستید سرشان را میچرخانند.
    من به شخصه داشتن یک شغل مناسب و زندگی در ایران را به زندگی کردن در اروپا ترجیح میدم چون تنهایی و دوری از خانواده و دوستان نابود کننده و به مرور زمان مغز شما در تنهایی کوچک میشود و این تجربه ۱۸ سال زندگیست در اینجا. من که تصمیمم را گرفته ام و حتما سال آینده به ایران برمیگردم. دوستان باور کنید خیلی ها در خارج از کشور آرزو دارند به ایران برگردند ولی هرکسی مشکلاتی دارد. البته اینها همه نظرات شخصی بنده است و لزوما همه ایرانیها مثل من فکر نمیکنند.

    • doost :گفت

      سیامک عزیز با شما موافقم. من و همسرم یک سال نیست که برای تحصیل به آلمان آمده ایم. اول که آمدیم قصدمان ماندن و تلاش به هر قیمتی برای گرفتن بلوکارت بود. اما کمی که گذشت تردید کردیم در ماندن. البته به خانواده هایمان که می گوییم می خواهیم برگردیم مخالفت می کنند چون در سالهایی که آنجا بودیم آنقدر از بی مهری ها و بی توجهی هایی که به ما شد از طرف دانشگاه ها و مسئولان اذبت شدند که حالا فکر می کنند ما با وارد شدن به سیستم دانشگاهی عادلانه و مدرن به خوشبختی واقعی رسیده ایم. بله اینجا مشکلاتی از جنس مشکلات ایران نیست. یعنی اگر زحمت بکشی بدون پارتی بازی می توانی به حقت برسی. اما در عوض مشکلات مهم دیگری سر راهت سبز می شود.
      در مورد ایرانی هایی که سرشان را برمی گردانند کاملا با شما موافقم و در آلمان هم این را خیلی تجربه کردم. متاسفانه خیلی ها تنها راه دوام آوردن در یک سرزمین دور را فراموش کردن تمام ارزش های گذشته و حتی هویتشان می دانند.
      برای شما آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم هر چه زودتر به ایران برگردید. ممکن است بعد از هجده سال زندگی در انگلستان بعد از ورود به کشورتان دچار شوک فرهنگی برعکس شوید اما این احساس خیلی گذراست و خیلی زود به عطر خوش وطن دوباره خو خواهید گرفت.
      شاد باشید.

      • رسول :گفت

        شما چقدر دلت پره…… همه جا نظر داری و همشو خوندم و خیلی حس میکنم دنبال یه دلیل می گردی که برگردی بین حرف های ادمای اینجا… نمیدونم درست یا غلظش چیه من خودم دارم میام دقیقا اونجایی که شما هستی… ولی نه برای تحصیل چون درسم تو ایران تموم شده.

  50. محسن :گفت

    آقای حسینی من اگه جای شما بودم به جز لذت با پدر و مادر بودن واقعا دلیل خوبی برای بازگشت نمی دیدم. خیلی از مواردی که ذکر می کنید بار ارزشی داره. من شخصا مشکلی ندارم که بچه هام انگلیسی زبان اولشون باشه. و برعکس شما «دانشگاهی صرف بودن» رو شدیدا نسبت به «دانشگاهی ای که در بازار آزاد کار می کنه» ترجیح میدم. سکوت و بی مزگی ای که خیلی ها در زندگی روزمره، و نه فقط در دانشگاه های امریکای شمالی و اروپا می بینند رو می پسندم. سابقه پنج سال زندگی در کانادا رو دارم و متوجه هستم که مصادیق این مواردی که فرمودید دقیقا چیه. یعنی در واقع تجربه شخصی شما که باعث شده زندگی در ایران رو ترجیح بدید، برای فرد دیگه ای می تونه دلیلی برای موندن در امریکا باشه.

    • ُSalam :گفت

      مشکل فقط زبان انگلیسی بچه نیست… بچه ای که اونجا بزرگ شده خیلی از لحاظ عاطفی فرق داره با بچه ای که در ایران بزرگ شده و (حتی با بچه ای که در برخی کشورهای سنتی تر اروپایی مانند ایتالیا و اسپانیا بزرگ شده)… امیدوارم نچشید طعم اون بچه رو خصوصا اونیکه در یه خانواده به اصطلاح ایرانی ای باشه که سبک زندگیشون کاملا امریکایی شده باشه… یکیشون اومده بود ایران به مادربزرگ و خاله و عمه با پررویی به انگلیسی میگفت ازتون متنفرم… برای من عجیب نبود چون سالها در امریکا بودم و بارها شاهد بودم یک روز با همکلاسی امریکایی ام عین یه دوست صمیمی رابطه داشتیم و روز بعد جواب سلام نمیداد گوییکه اصلا همدیگر رو ندیدیم….اما برای اقوامی که همه عاطفه شون رو نثار این دختر میکردند خیلی عجیب بود…

      • محسن :گفت

        کاملا متوجهم که منظورتون چیه، چون اولین بار نیست با چنین پاسخی روبرو میشم. هم در مورد رفتار بچه ها و هم بزرگ ترها. در مورد بچه ها باید توجه کرد که صرف ایرانی-امریکایی بودن رو نمیشه علت رفتار زننده اون بچه دید، عوامل خیلی زیادی در تربیت بچه و شکل گیری شخصیت موثر هستند. و باید دید که منظور از فرهنگ غربی چیه. فرهنگ غربی هم می تونه اخلاق نیکوماخوس ارسطو باشه و هم اخلاق ادرار سرپایی اون بچه بی پدری(به معنای واقعی کلمه) که همکلاسی بچه شما شده. کدوم فرهنگ غربی به خورد این بچه داده شده؟ عوامل ارثی دخیل هستند. و موارد دیگه. مگه بچه های ایرانی داخل ایران همه فیلسوف و عالم تربیت میشن؟! رفتارهای غیراخلاقی رو اینجا هم میشه دید. به نظرم اینکه بخواهیم بگیم هر ایرانی که اون طرف بوده و بچه هاش رو با فرهنگ غربی تربیت کرده بچه بی ادب شده، ساده سازی یک مسئله ایست که نیاز به تحقیق و تامل بیشتری داره و با یک یا دو مثال نمیشه نتیجه کلی گرفت. در مورد رفتار بزرگترها هم به نظرم مشابهش رو میشه هرجایی دید، داخل ایران هم من تجربه مشابه شما را کم نداشتم، یک روز با یک نفر صمیمی هستی و فردا جوابت رو نمیده. نمیشه با تعداد محدود مشاهده چنین نتیجه گیری کلی ای رو در مورد مردم یک کشور داشت.

  51. وحید :گفت

    من یک سال کانادا بودم برای دوره کارشناسی ارشد و اتفاقا الان ایران اومدم برای تعطیلات و تو این یک ماهی که اینجا هستم خیلی رو مسائل موندن و رفتن فک کردم. من تصمیمم قطعی هست که فعلا قرار نیست برگردم ایران. واقعا شرایط زندگی در کانادا خیلی خیلی متفاوت تر هست از ایران و برای من (با توجه به روحیات، تحصیلات و…و….) خیلی مناسب تر هست برای زندگی.
    در مورد موندن تو جامعه آکادمیک یا نموندن باید بگم که این مورد خیلی ارتباطی به ایران یا خارج ایران نداره بلکه یه تصمیم جداگانه می طلبه. مثلا من خودم دوس دارم بعد دوره ی کارشناسی ارشد وارد صنعت بشم و صنعت رو تجربه کنم و بعد چند سال می تونم تصمیم درست بگیرم که آیا دکترا بخونم و وارد جامعه آکادمیک بشم یا تو صنعت بمونم. تو ایران هم این انتخاب وجود داره فقط با این تفاوت که صنعتی که وجود داره و شما ممکنه واردش بشید صنعتی ضعیف هست که عملا چیزی برای یاد دادن به شما نداره.
    از نظر من تصمیم برای مهاجرت یک تصمیم کاملا شخصی هست و نمیشه از رو دست کسی تقلب کرد! باید خودت تصمیم بگیری!
    موفق باشین(هرجای دنیا که هستین)

  52. Samaneh :گفت

    سلام…من هم چهار سال در امریکا بودم برای تحصیل … شهر دنور، ایالت کلرادو…. اول جوری از دوستام خداحافظی کردم که نگو… گفتم دیگه برنمیگردم…. شاید باورتون نشه یه ماه نگذشته بود که فهمیدم وطن یعنی چی… وطن با همه ایراداتش و با همه مشکلاتش نه وطن اوتوپیایی و صد در صد مدینه فاضله ای…. وقتی برگشتم همه چیز وطن برام قشنگ بود…. خیلی دیدم عوض شد… امیدوارم تجربه هام رو بعدا مفصل بنویسم

    • doost :گفت

      ما هم دقیقا همینطور خداحافظی کردیم از خانواده و دوستان. برای همین الان که بعد از چند ماه به خانواده می گوییم می خواهیم بعد از پایان دوره تحصیل به ایران برگردیم سعی می کنند ما را منصرف کنند. غافل از اینکه اقدام برای اقامت دایم و تابعیت هم چه بسا امکان پذیر نباشد. چون برای بلوکارت باید سالانه 448000 یورو درآمد داشته باشی. تازه این تلاش و این همه اذیت شدن اصلا چه فایده ای دارد؟ آن همه انرژی بگذاری برای کاری که بهترین نتیجه اش فقط و فقط نصیب نسل های آینده ات می شود و سهم تو تا آخر عمر غم و غصه و حسرت خواهد بود.

  53. bi neshan :گفت

    واقعان متاسفم که می بینم یک استاد دانشگاه تا این حد سطحی به یک موضع عمیق و اجتماعی نگاه میکند ……..در ایران تحصیل بیشتر تا حد مدرک گرای افول کرده است و اگر به میدان انقلا ب سری بزنید خواهید دید که چه کسانی در حال فروش پایان نامه کارشناسی ارشاد و دکتری هستند که این خود نشان دهنده ی ارزش و منزلت علم در ایران است …..شما بهتر است که موضوع بر گشتتون به ایران را از نگاه احساسی و عاطفی نگاه کنید و زیاد وارد مباحث علمی نشوید ….ضمنا جای تاسف است که یک استاد دانشگاه دغدغه ی کار دوم برای یک دانشجوی phd دارند تا دغدغه ی یک کار علمی و معنا دار …..در امریکا کسی که وارد تحصیلات تکمیلی میشود باید تمام وقت به تحصیل و تحقیق به پردازد و اگر علاقه ی برای این کار ندارد باید به دنبال کار مورد علاقه اش برود ……بر عکس در ایران بیشتر دوره های تحصیلات تکمیلی بدون هدف و فقط برای گرفتن مدرک است و همانطور که شما هم میدانید ایران هیچ جایگاهی از نظر تحقیقات علمی با هدف در دنیای کنونی ندارد و دلیل ان هم کاملا مشخص است ……

  54. مسعود :گفت

    جناب دکتر سلام ،

    متن زیبای شما بیشتر شبیه درد دل یک مهاجر از سال های دور از خانه هست تا تحلیل صحیح شرایط زندگی و کار در امریکا. بنده نیز تجربه مشابه حضرتعالی رو به مدت 5 سال و در یکی از کشورهای بسیار با کیفیت اروپایی دارم ، در یکی از رشته های فنی مقطع فوق لیسانس از یکی از معتبرترین دانشکده های فنی فارغ التحصیل شدم و به خاطر دارم که با اندک تلاشی امکان ایجاد شغل آبرومندانه ای را برای خودم میسر می دیدم ولی به لحاظ همین شرایط دشواری که شما نیز برشمردید کاملا احساسی تصمیمی عجولانه گرفته و قبل از سی سالگی به وطن عزیز بازگشتم . امروز تقریباً سه سال گذشته و به جهت شدت اصطکاکی که شامل حال من شده و ضریب بسیار بالایی که کماکان دارد ، قطعاً اثر معکوس نه تنها بر خودم بلکه بر اطرافیان (بخوانید پدر و مادر ) گزارده و نگرانی آن ها را صدچندان کرده است ، چه بسا که دلیل چین و چروک ایجاد شده در همین سه سال بر صورت آن ها حصرت بنده بوده ام .

    مردانه می گویم امروز را به امید فردا و عنایت خدا می گزارنم .
    و فقط به دلیل اینکه با دست خود تیشه به همان ریشه های خودم زده ام شرمسارم …

    ( خدا باعث و بانی آن را زمین گیر کند )

    امیدوارم دو سال بعد با من مشترک النظر نشوید …
    سرزنده و پایدار باشید
    یا علی

  55. بحث‌های متعدد و چندجانبه‌ای بر سر همین نوشتهٔ پرنکته، در این نشانی درگرفته است. آن‌ها را هم بخوانید:
    https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=511353168999680&id=100003750057905&p=30&refid=52&ref=m_notif&notif_t=share_reply&_ft_=app_id.0
    و نیز اینجا:
    https://m.facebook.com/groups/543903295694485?view=permalink&id=701390219945791&ref=m_notif&notif_t=share_reply

  56. Shahrokh Raei :گفت

    ای کاش می‌توانستم
    یک لحظه می‌توانستم ای کاش
    بر شانه‌های خود بنشانم
    این خلقِ بی‌شمار را،
    گرد حباب خاک بگردانم
    تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
    و باورم کنند.
    ای کاش
    می‌توانستم!
    (ا.ش.)

  57. محمد :گفت

    با سلام و تشکر از متن خوبتان
    اینکه گفته می شود در ایران احترام گذاشته نمی شود و برخوردها بد است را متوجه نمی شوم، من هم در تهران زندگی می کنم، اما از برخورد مردم، مغازه دارها، اساتید و … نکته منفی زیادی ندیدم و اتفاقا راضی هستم، نمی دانم این دوستان چگونه اینطور مطرح می کنند. خیلی هم از ارتباط با مردم لذت می برم.

  58. محمد علی :گفت

    باسمه تعالی
    سلام
    بنده هم بعد از اتمام کارشناسی اقتصاد در دانشگاه تهران، تصمیم گرفتم برای ادامه ی تحصیل و البته تجدید دیدار، به انگلستان بروم. یکی از دلایل انتخابم هم نزدیکی و امکان رفت و آمد بیشتر در مقایسه با جاهای دوری مثل آمریکا و ژاپن بود. الحمدلله بورسیه ی خیلی خوبی هم از دانشگاه کمبریج نصیبم شد که به راحتی سه ماه یکبار به ایران سر می زدم و زندگی خیلی راحت و بی دغدغه ای داشتم. لذا به لحاظ مالی اصلا سختی نکشیدم و نیازی هم نبود کار دانشگاهی کنم. لذا بیشتر سیر و سفر بود! البته سعی می کردم اصالتم رو در پیچوندن کلاسهای غیر مفید و غیر جذاب حفظ کنم؛ به جز ترم اول که حسابی بچه مثبت بودم و شاگرد ممتاز شدم تا یک خودی نشون بدم! خلاصه از بعد ترم اول بیشتر وقتم رو برای مطالعه، مشاهده، تجزیه تحلیل، و تجربه های فوق برنامه گذاشتم. بیشتر سمینار می رفتم تا کلاس!
    وقتی این مطلب رو خوندم، راستش ذوق کردم. باورم نمی شد یک نفر دیگه توی یک دانشگاه دیگه از یک کشور دیگه همون کمابیش چیزهایی رو دیده که من دیدم و به همون نتایجی رسیده که من رسیدم. تک تک جملات شما حرفهاییست که من هم به رفقا میگم. شاید حتی یک جمله هم نبود که صحبت های شما رو تأیید نکنم. البته شما صبرت بیشتر از من بوده چون من بعد دو سال فهمیدم که ته نظریه ی اقتصاد خبری نیست و صرفا تلاش قابل تقدیری برای تئوریزه کردن تجربیات بشری صورت گرفته. بعد از تسلط و سپس عبور از نظریه ی بازی، با نظریه ی پیچیدگی آشنا شدم که خاکریز آخر و تیر خلاص بود و به بن بست رسیدن نظریات علوم انسانی رایج را برایم قطعی کرد. لذا انصراف دادم و نیمه کاره اومدم ایران. هرچند ممکنه در این قسمت آخر شما با بنده هم عقیده نباشید که خودش موضوع بحث جالبیست.
    قصد جسارت به کسانی که نگاه و تصمیم امثال من و شما رو بر نمی تابند ندارم. اما حدس می زنم شاید شما هم مثل بنده به پشت صحنه ی مسائل اهمیت می دهید و برای مشاهده ی حاشیه های مهمتر از متن وقت می گذارید و وزن قائلید. ضمن اینکه شخصیت افراد در خانواده های متفاوت، متفاوت شکل می گیرد، لذا روحیات و اولویتهای آنها هم طبیعتا متفاوت است.
    پروردگار متعال در قرآن کریم می فرماید: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَ‌بُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا (84 الإسراء) « بگو: هر كس بر حسب ساختار روحى خود عمل مى‌كند، و پروردگار شما بهتر مى‌داند چه كسى راه يافته‌تر است».

    این رو هم عرض کنم که من قبلاٌ بیشتر مذهبی سنتی بودم، اما بعد این سیر و سفر الحمدلله نسبت به قبل عقیدتی تر و انقلابی تر شدم.
    شاید هم همین مطلب در انتخاب اولویت هایم بی تأثیر نبوده باشه.

    در هر حال ان شاء الله همیشه سربلند و پیروز باشید.
    یا علی

    • amin :گفت

      علی یارت کاکو
      خیلی مشتی هستی
      ولی نظرات شما در رابطه با علوم مهندسی صادق نیست
      اگر کمی دقت کنید در همین نوشته های بالا اکثر بچه های انسانی میخوان که برگردن چراکه تو سیستم اون ها جایی برای شما نیست
      ولی بچه های مهندسی با اشتیاق میرن، با اشتیاق می مانند و بسیار کم به فکر برگشت خواهند بود
      چرا که در این سیستم (ایران) جایی برای آن ها نیست …..
      شاد و پاینده باشید
      یا علی

  59. حسینی :گفت

    سلام خیلی از دوستان یکی از مزیت های مهم اونطرف را احترام گذاشتن همه به انسان مطرح می کنند. بد نیست به این چند نکته توجه کنیم:
    اولا آیا هر کشور ی هرچند اروپایی و یا آسیای نسبت به ایران این مزیت ها را دارد؟ آیا این برخواسته از احساس حقارت چندین ساله ای نیست که به ما تزریق شده که احساس می کنیم هر چه مال اونطرف است خوب است و هر چه داخلی است بد؟
    ثانیا آیا این به حساس بودن و کمبود شخصیت داشتن یا مغرور بودن برخی از ماها بر نمی گردد که تشنه احترام هستیم؟ تا جایی که به خاطر آن حاضریم فرسنگ ها آنطرف تر برویم و مشکلاتی را برای خود ایجاد کنیم. بهتر نیست آنقدر به غنای شخصیت برسیم که نه احترام و نه بی احترامی برای ما اهمیت نداشته باشد؟
    ثالثا از تاثیرات محیط بر عقائد اخلاق فرهنگ و رفتار انسانها نباید غافل بود. خواهشا به مقوله ابدیت خود هم فکر کنیم؟

  60. محمد :گفت

    بعد از چند وقت یه مطلب قوی خوندم.واقعیات را خوب نوشتید.

  61. بازتاب: پایگاه خبری دانشگاه ها و دانشجویان مازندران – چرا به ایران برگشتم؟

  62. بازتاب: رؤیای اپلای، فرصت یا تهدید | کانون دانش پژوهان نخبه

  63. علی :گفت

    سلام
    هیچ جا وطن و محیط خانواده نمیشه حتی اگه توی پر قو باشی
    همین و بس
    برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم

  64. محمد رضا :گفت

    سلام
    اول: من هم یک نفر را می شناسم که چند سالی است به ایران برگشته.
    دوم: هممون از اصطکاک بیشتر اینجا صحبت می کنیم. اما یکی بگه سهم ما تو کم کردن این اصطکاک چیه؟
    سوم: یکی می گفت اینجا و اونجا نداره! همه ی ما اهل کره ی زمین هستیم. اما نگفت بعضی ها اهل کره ی زمین سفلی و بعضی کره ی زمین علیا!
    چهارم: یکی می گفت اگه شما شریفی ها هم دنبال کار و استخدام باشید وای به حال ما! شما ها باید کارآفرینی کنید و برای ما اشتغال ایجاد کنید!
    پنجم: الحق و الانصاف تو دانشکده ی ما هم آدمهایی با ظاهر طالبان و بوکوحرامی دیده می شه. چهار پنج تایی شونو خودم می شناسم. اما نکته ی جالب اینه که همینا جزء top 10 های دانشکدمونن!!!
    ششم: من می خوام دوره ی دکترا برم سیاستگذاری بخونم spru ساسکس. بچه ام هم احتمالا تو این دوره به دنیا می یان. اما نمیدونم شناسنامه ی انگلیسی خوبه یا بد؟
    هفتم: دکتر مشایخی بنیانگذار دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه شریف و استاد سابق دانشگاه MIT، همون یه نفریه که اول کار گفتم میشناسمش.

  65. لیلا :گفت

    خیلی جالبه! ماها کلا یاد گرفتیم فقط به خودمون فکر کنیم! افراد خیلی کمی هستن که توی حساب کتابا و معادله هاشون به جای « شرایط ایران خیلی خرابه و اصلا جای زندگی نیست» ٬ «اگه ماها همه فرار کنیم٬ پس کی شرایط رو خوب کنه؟ » رو میذارن! متاسفانه

    • آبتین :گفت

      اونایی که رای میدن 🙂 اونایی که کشورو خراب کردن خودشون درست کنن 🙂 من خیلی موندم ولی متاسفانه مردمم هنوز دنباله شیر و کیک هستن. پس شمارو یخیر و مارو بسلامت…

  66. بهار :گفت

    سلام متنتون خیلی سطحی بود

    • آنا :گفت

      تمام این موارد گفته شده فقط و فقط بستگی کامل به شخصیت آدمها داره ، کسی درونگراست دیگری برونگراست ، کسی با انرژی وارد محیط میشه و هزاران دوست و همراه پیدا میکنه دیگری نمیتونه تنهایی طلب و خسته مزاجه گاهی مشکل از ظاهره کسی قدش کوتاهه کم مو … دیده نمیشه مورد توجه نیست بعد میبینه پدر ومادر و دوستانش، دوستش داشتن و بهش افتخار میکردن در چشم دختر خاله و همسایه گل سر سبد و آرزو بوده اینجا به خودش میریسه هیچ کس نمیبیندش ، برای هرکاری باید تلنت داشت استعداد داشت (خارج بودن غیر از دوری از پدر ومادر ، استعداد میخواد) و انرژی مضاعف ، گاهی رنج از خانواده منتقل میشه به شخص و بر عکس ، اگر پدر ومادر تنهان واقعا سخته بله، تو ایران که جامعه سنتیه همه فکر میکنن بچه ها بزرگ میشن که بعدها تیمار کنند پدر ومادرو این نگاه خودخواهیه ما از بچه اجازه نمیگیریم بدنیا بیاریمش بزرگش میکنیم چون لذت میبریم مثل حیوون که کودکشو حفظ میکنه چرا تو غرب آویزون بودن کمتره چون سردن؟! ، نه چون معامله نمیکنه نسل بعد وقتشو برای نسل قبل و درست هم هست عاطفه و تنهایی هست اما… تو ایران ما با حس گناه بزرگ میشیم بی دلیل ، تو جوامع مختلف فرق میکنه ، … وقتی آدم وارد یک جامعه میشه اون ج امعه متفاوته اگر کسی نتونه خودشو با روح و خون اون جامعه وفق بده همیشه غریبه است بهتره برگرده، کسی که انقدر بچه مسلمونه اصلا هوای غربت گناهه شرعیه براش با یک ذهن بچه مسلمون مذهبی و دید یک مسلمان مگه میشه دنیا عریض غرب رو درک کرد

  67. حسین :گفت

    سلام،متنتون خوبه اما باید با کامنتا خونده بشه تا تکمیل بشه
    در کل شما بدلیل خانواده ،فرهنگ ، موقعیت برتر به ایران برگشتید،اینها چیزهای خیلی مهمی هستند که دارند تو ایران هم از بین میرند
    تو ایران کم کم خانواده فرهنگ محیط زیست و اصالت داره از بین برده میشه و وجود آدمهای باسواد برای جلوگیری از نابودی اونها ضروریه
    مطمئنا برای تمام ملل قضیه هیچ جا خونه خود آدم نمیشه،صادقه
    خدا همه ما رو از غرب زدگی و شعارزدگی نجات بده

  68. Silvio Gesell :گفت

    سلام
    در تایید دلیل سوم شما، کتاب زیر می تواند گویا باشد
    Higher Education? How Colleges are Wasting Our Money
    موفق باشید

  69. Silvio Gesell :گفت

    سلام
    در تایید دلیل سوم شما، کتاب زیر می تواند گویا باشد
    Higher Education? How Colleges are Wasting Our Money
    موفق باشید

  70. بازتاب: یادداشت خواندنی یک مهاجر سابق: چرا به ایران برگشتم؟! | دین متین-روشنفکری دینی

  71. رهگذر :گفت

    در همه یا غالب اسخها و دیدگاهها چیزی که اصلا در نظر گرفته نشده، جهان آخرت است و اینکه زکجا آمده ایم و آمدنمان بهر چه بوده!
    این یعنی بحران هویت
    با توجه به این مبناست که همه چیز معنادار میشه
    چه ایران چه خارج از ایران
    این هویت است که تکلیف همه چیرو روشن میکنه
    به قول بزرگی همیشه از خودت بپرس: خوب که چی؟؟
    کار، درس، مقاله، پول، ارامش، راحتی، دکتری، و ….. خوب که چی؟
    جلو مرگ رو میشه گرفت؟ جلو پیری رو میشه گرفت؟ تا کی؟ تا چند؟
    اصلا این امکاناتی که ازش حرف میزنین، به فرض که بدست بیارین، چه ایران چه اونور، عمرتون کفاف میده ازش بهره برداری کنین؟
    پس وظایف چی؟ پس تعهدات به والدین چی؟ ایا دوس دارین همین بچه هایی که مثلا به فکر ایندشون هستین در روز نیاز شما رو بذارن و برن؟
    مطمئن باشین اونیکه خالق ما و خالق همه چیزاس، گفته که ارامش در زندگی خدامحور است و در ذکر خدا، و گفته که خدا ارامش رو در قلوب مومنین نازل میکنه- پس جای دیگه دنبالش نگردین- ملاک، اینه، نه خارج و نه ایران، سردرگمی ها بخاطر گم کردن اصل و ریشه است
    به اقای حسینی تبریک میگم، که علی الظاهر بر اساس همین باورهای عمیق به ارامش رسیده

  72. پرستو :گفت

    خیلی خوب بود

  73. مریم :گفت

    دلایل برگشتن به ایران در این مقاله را که می خواندم چیزهایی به ذهنم رسید که باید بگویم. برای اینکه رشته کلام گسسته نشود و سخن به نتیجه ای برسد، دلایل را یک به یک بررسی می کنم:
    نویسنده می نویسد «تصمیمم برای زندگی در ایران در دوران کهنسالی بود […] این مستلزم زندگی کوتاه مدت در ایران است. توضیحش این که اگر چند سال، 4-5 سال، از زندگی اتان در خارج بگذرد، به آنجا عادت می کنید، […] کسانی که 4 سال در آمریکا می مانند برگشتن واقعا برایشان خیلی سخت می شود.»
    این یک تصمیم کاملا شخصی است. علاوه بر این، نمی توان از نظر دور داشت که در پشت این دلیل، دلایل دیگری نهفته است. چرا نویسنده می خواهد در کهنسالی در ایران باشد؟ پیش فرض این دلیل شاید حضور بچه ها و دوستان باشد، چرا که حضور پدر و مادر در کهنسالی مطرح نیست. به نظر من باید به دلایل اساسی این تصمیم پرداخت.

    «دلیل دوم برای برگشتن، خانواده بود.»

    این دلیل اما به نظر من واقعی است. چیزی است که جایگزین ندارد. حسرتی است که در دل مهاجران می ماند؛ چه مهاجران اجباری و چه اختیاری. اما چیست که این درد را تسکین می دهد؟ چیست که پذیرشش را به تو می قبولاند؟ پاسخ این سوال برای هر کسی متفاوت است. برخی تا آخر عمرشان خودشان و سرنوشتشان را سرزنش می کنند و برخی دلیل این تصمیشان را می دانند و آگاهانه این رنج را می پذیرند. من در مورد گروه دوم صحبت می کنم. کسانی که آگاهانه این دوری را به جان می خرند دلایلی دارند که باید آنها را شنید. برای این دسته زندگی در ایران به دلایل زیادی چنان سخت و درد آور است که حاضرند دوری را تحمل کنند. شاید این دلایل برای نویسنده معتبر نباشند اما برای این دسته معتبر هستند. برای من، رواج بی حد دروغ، بی اخلاقی و دو رویی، نبودن کم ترین حد از آزادی فردی و اجتماعی، شکاف طبقاتی و بسیار مسائل دیگر باعث اتخاذ این تصمیم سخت شده است.

    «دلیل سوم برای برگشتن هم نا امید شدن از آکادمی بود. آخر و منتهای دانشگاه هیچ است. در بهترین دانشگاه های دنیا، عده ای درس می دهند و عده ای درس می خوانند. »

    به عنوان کسی که در خارج از ایران هم در فضای آکادمی بوده ام و هم در فضای صنعتی، باید بگویم که این تصور نویسنده صحیح نیست. روزمرگی هم در آکادمی به وجود می آید و هم در صنعت. اگر کسی به تحصیل و تدریس و تحقیق بی علاقه است نباید وارد آکادمی (در مقطع دکترا) شود، چرا که دارد عمر خود را تلف می کند. همین مقاله هایی که بسیاری آنها را بی فایده می دانند در صنعت بسیار به کار می آیند. تعاریف کاری در صنعت و تجارت با آکادمی متفاوت است. در همان آمریکا بسیارند اساتیدی که اهل صنعت و «بیزنس» هم هستند. به نظر من نباید گفت «آخر و منتهای دانشگاه هیچ است». بلکه باید گفت آخر و منتهای دانشگاه برای کسانی که به چیز دیگری علاقه دارند هیچ است.

    ” دلیل چهارم برای برگشتن هم دیدن غرب، مشکلاتش و معضلاتش بود. […]فهمیدن این که تفاوت ایران با آمریکا در میزان اصطکاک زندگی است و نه چیز دیگر.»

    اگر بخواهیم این استدلال را بپذیریم نباید تفاوتی بین زندگی در روستایی کویری و یک شهر بزرگ و خوش آب هوا قائل باشیم چرا که در هر دو آفتاب هست و در یکی بیشتر! نباید تفاوتی بین بیماری ها قائل باشیم چرا که در هر دو عاملی خطرناک زندگی را تهدید می کند و در یکی شدیدتر! حرف من به نویسنده این است که همین تفاوت میزان اصطکاک است که من نوعی را به مهاجرت ترغیب کرده است نه چیز دیگر. من به دنبال بهشت نیستم که به آنجا مهاجرت کنم. بلکه به دنبال جایی هستم که اصطکاک کمتری داشته باشد.

    «دلیل دیگر هم این است که موقعیت هایی که من و بسیاری شبیه به من در ایران دارند با آنجا قابل مقایسه نیستند. آنجا به لحاظ رقابت شدید و شاید ضعف ما، باید حداقل 10-15 سال کار می کردم تا بتوانم پوزیشن هایی که همین الان در ایران دارم را بگیرم. »

    این دلیل هم از خوش شانسی و روابط و تلاش و علایق نویسنده نشات می گیرد. من چنین موقعیتی برای خود ندیدم. خوشا به حال کسانی که چنین موقعیتی را در وطن خود دارند. اگر چنین باشد دیگر نیازی به مهاجرت نیست.

    «یک دلیل دیگر هم این است که بچه ات که آمریکا به دنیا بیاید، آمریکایی می شود.»

    این نیز امری کاملا شخصی است. چه بسا افرادی که هیچ عیب و ایرادی در این نبینند که فرزندانشان فارسی ندانند و به اصطلاح آمریکایی شوند.

    در آخر باید بگویم که مهاجرت چیزی پر از درد سر و مشکل است. از عشق و حال هایی که خیلی ها می پندارند خبری نیست و خوش به حال کسانی که می توانند در ایران، در کنار خانواده و دوستان به موفقیت برسند. اما این ها در نهایت تصمیم هایی است که افراد مختلف بر اساس نظام ارزشی خود می گیرند و این نظام لزوما برای همه افراد یکی نیست. مهم این است که ما نظام ارزشی خود را بشناسیم و بعد آگاهانه بر اساس آن تصمیم گیری کنیم. زندگی در ایران و زندگی در مهاجرت هر دو خوبی ها و بدی های بسیاری دارند و اگر کسی بدون تجربه و از روی احساس ناپخته تصمیمی بگیرد (مهاجرت یا ماندن) دیری نمی گذرد که پشیمان خواهد شد.

  74. يه آشنا :گفت

    به نام خدا
    آقاي دکتر الحسيني و همه کسانيکه درباره متن ايشان اظهار نظرکرديد
    سلام
    من خارج از ايران زندگي نکرده ام ( البته به چند کشور معروف سفرکرده ام) اما چون به قول يکي از دوستان، ثابت شده 99/99 درصد ساختار دروني آدمها شبيه هم است، امکان درک احساسات و البته منطق آنهايي که دوراز ايران زندگي ميکنند را دارم.
    با يک سوال ساده شروع ميکنم اگر از شما بپرسند تاثير فيزيکي تماس آب با بدن شما چيست؛ چه ميکنيد؟
    يک سوال ساده تر به ذهنم رسيد، آيا خدا هست؟
    اصلا چرا اين سوالات سخت را ميپرسم، بگوييد انسان عاطفه دارد؟
    ساده تر سوال ميکنم آيا انسان موجود اجتماعي است؟
    تا حالا چند تا از اين سوالات بديهي به ذهن شما رسيده؟ جواب سوالات که معلومه ولي مهم نحوه جواب دادن به آنها است. خيلي از ما تحصيل کرده ها (تعجب نکنيد) براي پاسخ به همين سوالات، ميريم سراغ محفوظات و معادلات تو ذهنمون را مرور ميکينيم که مثلا آب تشکيل شده از دو واحد هيدروژن و يک واحد اکسيژن با يک پويند کوالانسي و اين ماده ميتواند در برخورد با پوست دست با ساختار آن که از ملکولهاي زنده تشکيل شده است مثلا ميتواند تاثير خنک کننده داشته باشد.
    يا براي جواب به سوال دوم، فارغ التحصيلان مکتب عملگرا ميپرسند اول بگيد خدا به چه دردي ميخورد بعد من جواب ميدهم هست يا نيست. يا دانشجوبان پوزيتيوست ميپرسند اول بگيد چند ميارزد تا بگم هست يا نيست. …
    در جواب سوال سوم و چهارم هم همينطور نظرات کارشناسي(!) پشت سر هم رديف ميشود که ب…له راجرز در باره عاطفه اين راميگويد و ابن خلدون و فوکوياما نيز در باره اجتماعات انسانها چه و چه ميگويند. اما در نهايت جواب روشني به سوالات داده نميشود.
    احتمالا اين همان دور باطلي است که آقاي دکتر الحسيني نيز به آن شاره کرده اند که در مراکز دانشگاهي براي پاسخ به برخي سوالات روشن و بديهي گاهي 300 سال و بيشتر بحث ميشود و دهها مکتب و نظريه توليد ميشود و مقالات آن هم چاپ ميشود و البته درآمد هم دارد ولي سر آخر دريغ از يک جواب روشن.
    جالب است بدانيد براي جواب سوال اول، يک کودک کمتر از شش ماهه با استفاده از توان حسي حرکتي خود و وجود منطق دروني اثبات شده و با تماس دست، هم تري آب را ميفهمد و هم خنک کنندگي آن را.
    يا براي سوال سوم يک مادر احتمالا بيسواد( منظورم از نوع مدرکي است)، با بغل کردن بچه اش اين را ميفهمد که نيرويي در او و بچه اش وجود دارد که هر دو را بهم ميکشاند.
    همينطور سوالات ديگر که با يک تجربه آسان و يا يک مشاهده ساده، قابل فهم است.
    حال اگر بپذيريم انسان موجودي اجتماعي است و اين يعني با اجتماع و انسانهاي ديگر پيوند داشته باشد نه اينکه صرفا کنار آنها گذران عمر کند، تعجب نميکنيد که در يک ملت اجتماعي، سطح اصطکاک بايد بالا باشد. درست مثل چرخ هاي يک خودرو که بايد سطح اصطکاک بالايي براي کنترل ماشين داشته باشد و الا در اولين پيچ …. ( بقيه اش دلخراش بود ننوشتم)
    بنابراين هرچه اجتماع، انساني تر، سطح اصطکاک هم، بيشتر؛ مثل تفاوت ماشين سبک و سنگين.
    در اجتماعات انساني مردم توي تاکسي با هم فکر ميکنند، با هم در سر يک سفره غذا ميخورند، با هم مهماني ميرند، با هم انتخاب ميکينند، با هم انقلاب ميکنند، با هم عزل ميکنند، با هم مشکلات را درک ميکنند و مثل اينکه همه يکي هستند براي هم دلسوزي ميکنند و البته گاهي هم زياد و برخي موارد با عصبانيت و… و البته اين را هم ميدانيد که با هم بودن ميتواند تصاعد حسابي يا هندسي ايجاد کند.
    معتقدم فرق ايران با غرب ( منظورم فقط غرب فيزيکي نيست بلکه به قول آقاي فرديد هرجايي که مادي فکر ميکنند) در همين وجود انسانهاي زنده و با طراوت ، موحد ،عاطفي ، اجتماعي و … و البته همراه با برخي ناخوش ها است.
    حال به نظر من اگر بخواهيم مشکلات را هم، با هم حل کنيم، اينجا راه کارهاي انساني زيادي وجود دارد. فقط کافي است نگاه کنيد به تشکيل دانشکاه تهران (با اين عرض و طول فعلي) با دو اطاق ساده توسط يک دانشمند دلسوز (منظورم هرچند معلومه ولي پرفسور حسابي را ميگويم) و يا توسعه سلامت ايران که توسط يک دکتر درد آشنا به نام دکتر قريب شکل گرفته و يا براندازي يک حکومت دست نشانده زورگو توسط يک روحاني آگاه با يک سخنراني در يک مسجد ( منظورم روشنه). احتمالاهيچ کدام از اين کارها به راحتي انجام نشده است ولي به يقين انجام برخي از آنها در ديگر کشورها احتمال نزديک به صفر دارد.
    اطمينان دارم با يک تجربه آسان و يا يک مشاهده ساده، تاييد ميفرماييد
    پس تعجب ندارد اگر يک انسان نتواند محيط غيرانساني را تحمل کند و براي خودش هم همين دليل محسوب شود. هرچند شايد به برخي ادله موجه ديگر مثل اينکه خود شما ريشه در همان اجتماع غير انساني داشته باشيد و براي انساني کردن محيط خودتان بايد از صفر شروع کنيد، مجبور به تحمل آن باشيد. ولي در هر حال تغيير محيط دليل ميخواهد ولو بديهي.
    از اينکه طولاني شد پوزش ميطلبم. بنا داشتم عمومي شود ولي استخاره بد آمد. براي خودتان استخاره کردم، خيلي خوب، آمد. لذا قابل مشاهده براي ديگران نميباشد.
    سربلند باشيد.

  75. amir :گفت

    «بعد از این هم متنی راجع به اینکه چرا بچه هایی که برای تحصیل به آمریکا می روند ماندگار می شوند منتشر خواهم کرد.»
    خیلی وقته منتظر متنتون هستیم! قصد ندارید بنویسید؟!!

  76. اقتصاد بهشتی :گفت

    میخوام به اقتصاد برگردم. کمکم میکنید؟

  77. بهار :گفت

    من خودم با مهاجرت به کانادا مخالف بودم تا اینکه برای کارت رفتیم. یه چیزی میخاستم بگم به همه کسایی که دم از محبت مادر و پدر میزنن.تا حالا شده نظرشونو بپرسید!؟ شده بگید دوس داری تو ۷۰ متری تو تهران کنارت باشم یا تو ۱۷۰ متری تو کانادا!؟ شده !؟ چرا از دید خودتون این حرفو میزنید!؟ خانواده من ۱۷ سال دور از پدر و مادر تو همین جنوب ایران زندگی کردن و ما تابستون و عید فامیلو دیدیم! واقعا ایرادی داره ۹ ماه سال جای جنوب تو قسمت مرزی از هوای کانادا لذت ببریم!؟ چرا همیشه خودمونو به بدبختی راضی میکنیم!؟ کی گفته مادر شما حاضره واسه دیدنتون شما رو نگه داره تو اینجا!؟ چرا شما نمیری و مادر پدرتو نمیبری جایی که اونجور که لیاقت دارن بهشون احترام گذاشته بشه!؟ چرا مادر پیر شما سوار اوتوبوس نباید بشه از شلوغی و پله بلند بعد تو کانادا با هر میزان مسافری اوتوبوس پایین بیاد تا ادمهای پیر سوار شن!؟ من اینهمه احترامو یه جا ندیده بودم! دوستای ما ۱۰ سال کانادا هستن، کل خانواده فارسی حرف میزنن حتی بیشتر از ما که ایرانیم.خیلی مسلمون تر از ما هستند.فقط از وقتی پدرشون فوت کرده باز برادرا تونستن ۲ تا خواهر و مادرو بگردونن و خونه دوبلکس بگیرن و ماشین اساسی و سالی یه بار بتونن مسافرت درست حسابی برن اما ایران کجا ۲ تا پسر میتونن خونه ۲ بلکس و ماشینو کلی امکانات برا خانواده فراهم کنن.این کیفیت زندگیه که پسر با فوق دیپلم نجاری بتونه بره رم پاریس … اونوقت من با فوق صنایع کار با ماهی شیشصت تومن ارزوم باشه.خلاصه هر که بامش بیش برفش بیشتر.خوبه یاد بگیریم اجازه بدیم پدر مادرمون نظر بدن بعد جای اونا نظر بدیم و بگیم میخان بچسبیم بهشون و دود و دم بخوریم!!!

    • مهناز :گفت

      بهار جان باهات موافقم.متاسفانه ایرانیا خیلی توقعاتشون زیاده.هم خدا رو میخان هم خرما.حس امنیت احترام آرامش نظم قانون که در کانادا هست و احتمالا در خیلی کشورها دیگه اصلا با ایران قابل مقایسه نیست..مردم اغلب مهربون.قانونی که ازت حمایت میکنه.درسته باید مالیات سنگین بدی یا زیاد کار کنی اما باید فکر کنی که یه همچین کشور مدرن با همین مالیات‌ها و کار کردن ها شده کانادا. با تنبلی که نمیشه به یه کشور مدرن رسید. فرهنگی که اینجا هست واقعا بالاتر از ایرانه. کافیه به ادارات ایران برید.کافیه به عنوان خانم در خیابون های ایران قدم بزنین تا برخوردها را ببینید و مقایسه کنین.خارج از کشور برا انسانهایی که دوست دارن قانون دور بزنن یا همش در حال تفریح باشن یا به حقوق بخور نمیر راضی باشن اصلا خوب نیست. من مثل شما پدر و مادر از اومدنم به کانادا خیلی راضی هستن.قبل اومدنم به خاطر کارم ماهی به زور یکی دو روز میدیدمشون.تازه مجبور بودم تو شهرها کوچیک بدون امکانات زندگی کنم.اما الان همون دوری هست تو یه کشور فوق العاده زیبا و امن.

  78. رضا :گفت

    چقدر تفاوت نظر و چقدر تفاوت روحیه

  79. یک نفر مث بقیه :گفت

    اساس تصمیمات آدمی باید مبتنی بر حس رضایتمندی باشد
    اگر کاری و عملی و رقتاری حس رضایتمندی به شما داد درست و در غیر انصورت نادرست است
    البته محدوده تفکر هر فرد برای ارزیابی حس رضایتمندی اش متفاوت است و هر فردی متغیرهای متفاوتی را برای حس رضایتمندی خود در نظر می گیرد که آن هم بستگی به سابقه زندگی، تفکرات خانوادگی و اتفاقات بد زندگی و به عقلانیت رسیدن خود فرد و اینکه چقدر در مورد زندگی و روحیات و آینده خود فکر کرده باشد دارد
    برخی خانواده
    برخی پول و ثروت و کار و موقعیت مالی
    برخی موقعیت اجتماعی و احترامات تقابلی
    برخی انگیزه های علمی
    برخی آخرت و معنویت

  80. زهره :گفت

    با سلام به همه دوستان
    من با آنچه که فرمودید موافق نیستم. بله زندگی در کشور دیگر به دور از خانواده سخت است ولی تجارب بسیار ارزنده ای را با خود به دنبال دارد همچنین اگر شما زندگی در یک کشور اروپایی و آمریکایی را انتخاب کنید هرگز به این معنی نیست که به خدمت رسانی به کشور خود پشت کرده اید و ملیت خود را فراموش می کنید بلکه شما می توانید همچنان یک ایرانی باقی بمانید.
    اتفاقا من از برگشتن پشیمانم نه به دلیل اینکه اینجا برای من عزیز نیست بلکه می بینم متاسفانه همچنان که دوستان اشاره کردند بی عدالتی ها مانع از این می شود که بتوانم خدمت گذار خوبی برای کشورم و بشریت باشم. از طرفی ما باید فرهنگ و اخلاق ایرانی اسلامی خود را به سایر کشور ها نشر دهیم.
    لذا از همه دوستان مقاومی که می توانند سختی ها را تحمل کنند و با استفاده از تسهیلات بیشتر این کشورها می توانند افتخاری برای کشور عزیزمان باشند دعوت می کنم تمام تلاش خود را برای کسب یک موقعیت علمی از یک دانشگاه معتبر بکار گیرند.
    موفق باشید

  81. salam :گفت

    به نام خدا

    آقاي دکتر الحسيني و همه کسانيکه درباره متن ايشان اظهار نظرکرديد

    سلام

    من خارج از ايران زندگي نکرده ام ( البته به چند کشور معروف سفرکرده ام) اما چون به قول يکي از دوستان، ثابت شده 99/99 درصد ساختار دروني آدمها شبيه هم است، امکان درک احساسات البته منطق آنهايي که دوراز ايران زندگي ميکنند را دارم.

    با يک سوال ساده شروع ميکنم اگر از شما بپرسند تاثير فيزيکي تماس آب با بدن شما چيست؛ چه ميکنيد؟

    يک سوال ساده تر به ذهنم رسيد، آيا خدا هست؟

    اصلا چرا اين سوالات سخت را ميپرسم، بگوييد انسان عاطفه دارد؟

    ساده تر سوال ميکنم آيا انسان موجود اجتماعي است؟

    تا حالا چند تا از اين سوالات بديهي به ذهن شما رسيده؟ جواب سوالات که معلومه ولي مهم نحوه جواب دادن به آنها است. خيلي از ما تحصيل کرده ها (تعجب نکنيد) براي پاسخ به همين سوالات، ميريم سراغ محفوظات و معادلات تو ذهنمون را مرور ميکينيم که مثلا آب تشکيل شده از دو واحد هيدروژن و يک واحد اکسيژن با يک پويند کوالانسي و اين ماده ميتواند در برخورد با پوست دست با ساختار آن که از ملکولهاي زنده تشکيل شده است مثلا ميتواند تاثير خنک کننده داشته باشد.

    يا براي جواب به سوال دوم، فارغ التحصيلان مکتب عملگرا ميپرسند اول بگيد خدا به چه دردي ميخورد بعد من جواب ميدهم هست يا نيست. يا دانشجوبان پوزيتيوست ميپرسند اول بگيد چند ميارزد تا بگم هست يا نيست. …

    در جواب سوال سوم و چهارم هم همينطور نظرات کارشناسي(!) پشت سر هم رديف ميشود که ب…له راجرز در باره عاطفه اين راميگويد و ابن خلدون و فوکوياما نيز در باره اجتماعات انسانها چه و چه ميگويند. اما در نهايت جواب روشني به سوالات داده نميشود.

    احتمالا اين همان دور باطلي است که آقاي دکتر الحسيني نيز به آن شاره کرده اند که در مراکز دانشگاهي براي پاسخ به برخي سوالات روشن و بديهي گاهي 300 سال و بيشتر بحث ميشود و دهها مکتب و نظريه توليد ميشود و مقالات آن هم چاپ ميشود و البته درآمد هم دارد ولي سر آخر دريغ از يک جواب روشن.

    جالب است بدانيد براي جواب سوال اول، يک کودک کمتر از شش ماهه با استفاده از توان حسي حرکتي خود و وجود منطق دروني اثبات شده و با تماس دست، هم تري آب را ميفهمد و هم خنک کنندگي آن را.

    يا براي سوال سوم يک مادر احتمالا بيسواد( منظورم از نوع مدرکي است)، با بغل کردن بچه اش اين را ميفهمد که نيرويي در او و بچه اش وجود دارد که هر دو را بهم ميکشاند.

    همينطور سوالات ديگر که با يک تجربه آسان و يا يک مشاهده ساده، قابل فهم است.

    حال اگر بپذيريم انسان موجودي اجتماعي است و اين يعني با اجتماع و انسانهاي ديگر پيوند داشته باشد نه اينکه صرفا کنار آنها گذران عمر کند، تعجب نميکنيد که در يک ملت اجتماعي، سطح اصطکاک بايد بالا باشد. درست مثل چرخ هاي يک خودرو که بايد سطح اصطکاک بالايي براي کنترل ماشين داشته باشد و الا در اولين پيچ …. ( بقيه اش دلخراش بود ننوشتم)

    بنابراين هرچه اجتماع، انساني تر، سطح اصطکاک هم، بيشتر؛ مثل تفاوت ماشين سبک و سنگين.

    در اجتماعات انساني مردم توي تاکسي با هم فکر ميکنند، با هم در سر يک سفره غذا ميخورند، با هم مهماني ميرند، با هم انتخاب ميکينند، با هم انقلاب ميکنند، با هم عزل ميکنند، با هم مشکلات را درک ميکنند و مثل اينکه همه يکي هستند براي هم دلسوزي ميکنند و البته گاهي هم زياد و برخي موارد با عصبانيت و… و البته اين را هم ميدانيد که با هم بودن ميتواند تصاعد حسابي يا هندسي ايجاد کند.

    معتقدم فرق ايران با غرب ( منظورم فقط غرب فيزيکي نيست بلکه به قول آقاي فرديد هرجايي که مادي فکر ميکنند) در همين وجود انسانهاي زنده و با طراوت ، موحد ،عاطفي ، اجتماعي و … و البته همراه با برخي ناخوش ها است.

    حال به نظر من اگر بخواهيم مشکلات را هم، با هم حل کنيم، اينجا راه کارهاي انساني زيادي وجود دارد. فقط کافي است نگاه کنيد به تشکيل دانشکاه تهران (با اين عرض و طول فعلي) با دو اطاق ساده توسط يک دانشمند دلسوز (منظورم هرچند معلومه ولي پرفسور حسابي را ميگويم) و يا توسعه سلامت ايران که توسط يک دکتر درد آشنا به نام دکتر قريب شکل گرفته و يا براندازي يک حکومت دست نشانده زورگو توسط يک روحاني آگاه با يک سخنراني در يک مسجد ( منظورم روشنه). احتمالاهيچ کدام از اين کارها به راحتي انجام نشده است ولي به يقين انجام برخي از آنها در ديگر کشورها احتمال نزديک به صفر دارد.

    اطمينان دارم با يک تجربه آسان و يا يک مشاهده ساده، تاييد ميفرماييد

    پس تعجب ندارد اگر يک انسان نتواند محيط غيرانساني را تحمل کند و براي خودش هم همين دليل محسوب شود. هرچند شايد به برخي ادله موجه ديگر مثل اينکه خود شما ريشه در همان اجتماع غير انساني داشته باشيد و براي انساني کردن محيط خودتان بايد از صفر شروع کنيد، مجبور به تحمل آن باشيد. ولي در هر حال تغيير محيط دليل ميخواهد ولو بديهي.

    از اينکه طولاني شد پوزش ميطلبم.

    سربلند باشيد.

  82. vaghe' been :گفت

    Dear Mr. Alhosseini, Hello. After reading your thoughts and feelings about reasons to return to Iran, I have to cut through our Iranian self dellusions and denials. Although it is racist and appalling, I am afraid there are degrees of truth in what I am going to refer to which is the following excerpt from the book called «All of Shah’s Men» by Stephen Kinzer which writes: «At Morrison’s urging, top-level policymakers from the Foreign
    Office, the Admiralty, the Bank of England, and the Ministry of
    Fuel and Power joined to form a “Working Party on Persia.” It
    commissioned several studies to use as background in dealing
    with the crisis, including one on the psychology of Iranians. The
    author, a British diplomat, asserted that the typical Iranian was
    motivated by ‹an unabashed dishonesty, fatalistic outlook, [and] indifference to
    suffering….
    The ordinary Persian is vain, unprincipled, eager to
    promise what he knows he is incapable or has no intention of
    performing, wedded to procrastination, lacking in perseverance
    and energy, but amenable to discipline. Above all he enjoys
    intrigue and readily turns to prevarication and dishonesty whenever there is a possibility of personal gain. Although an accomplished liar, he does not expect to be believed. They easily acquire
    a superficial knowledge of technical subjects, deluding themselves
    into the belief that it is profound.'»

    Immigeration is not easy and not for everyone but to use excuses and one’s own weaknesses to draw a hasty and shallow conclusion is unconscionale.
    No wonder the West has kicke the East’s but foe centuries.
    I wish you all the best and continue success

  83. بازتاب: معرفي رشته‌ي اقتصاد از نگاه يک کارشناس ارشد اقتصاد « فانوس

  84. cpro :گفت

    فقط دلیل خانواده را توجیه دیدم وگرنه تو نتونستی اونجا موفق بشی تو ایران غیر ممکنه بدون کمک پدر و مادر موفق بشید

  85. farneshin :گفت

    درود
    به عنوان يك اقتصاد دان به نظر شما اگر بخواهيم هديه تولد براي يك كودك يكساله بدهيم تا در 15 سال ديگر استفاده كند بيمه عمر بهتر است يا سهام و كدام سهام ها احتمال رشد در بيست سال اينده را دارند
    با سپاس از مطالب خوب شما اين مورد را هم مطرح كردم شايد يك مطلب در باره موضاعات زندگی روزمره ايران بنويسيد

  86. mitra :گفت

    سلام دوستان
    من متن وبلاگ و همچنین کامنت ها را خواندم. 5 ساله با همسرم و فرزندم کانادا زندگی میکنم. هر دو پزشک بودیم و برای یک زندگی بهتر به کانادا مهاجرت کردیم. بسیاری از گفته های نویسنده وبلاگ را تائید میکنم. با همسرم هم کار می کنیم البته کاری بسیار پایین تر از شغل خودمان تا زندگیمان بچرخد و هم درس میخوانیم. اینجا یک کشور سرمایه داری است. یعنی طوری همه چیز چیده شده که فقط خرج کنی. با هر هموطنی صحبت میکنم می نالد. چون از صبح جان میکند و سر ماه باید کردیت ها را پرداخت کند و همه زیر بار بدهی هستند. شاید باورتان نشود اگر درسی که اینجا خواندیم بخصوص همسرم در ایران خوانده بودیم بهترین رشته های تخصص قبول می شدیم. از کانادا برای خودمان آرمانهایی ساخته بودیم. اما متاسفانه سیستم پزشکی اینچا مافیایی است و البته ارتباطی به دولت کانادا ندارد. چون خصوصی است و نمیخواهند بازار اشباع شود در حالی که به گفته دولت کانادا 26 هزار پزشک کم دارند. اما اینقدر هر سال سخت می گیرند که به ندرت کسی از مهاجران قبول می شوند. جمعیت کانادا از 10 سال پیش تا بحال با وجود ورود سالی 500 هزار مهاجر روی 33-34 میلیون مانده و تنها علتش که برای خودشان هم چالش ایجاد کرده اینه که به مهاجران به ندرت شغل خوب می دهند و پاسپورت می گیرند و برمیگردند. یکی دو روزه که با همسرم داریم روی برگشتن فکر میکنیم. ما اگر توی ایران مطب خودمان بزنیم از نظر مالی و موقعیت اجتماعی خوبیم قبلن تنها به خاطر جو فرهنگی جامعه مهاجرت کردیم که اینجا هم به شکلی دیگر وجود دارد. به این نتیجه رسیدیم که کانادا مهاجران تحصیلکرده را می آورد تنها بخاطر فرزندانشان نه خودشان . از مهاجران تحصیلکرده بیشتر بعنوان راننده تاکسی – کافی شاپ و…. استفاده میشود. نهایتش بتوانی با سختی یک بیزینس کوجک برای خودت بزنی که اون هم نوی بخور و نمیر بدهد. باور کنید به ندرت مهاجری دیدم که راضی باشد و همه هم می گویند برگردیم مورد سرزنش خانواده و… قرا رمی گیریم و از ترس همین سرزنش برنمی گردند من که توی آرایشگاهی بعنوان مراقبت از پوست مشغول کارم و همسرم در درمانگاهی بعنوان منشی. باور کنید دیگر کم آوردیم اینی که می گویند احترام و…. همه دروغ است اگر شغل آنچنانی داشته باشی خانه و زندگی یه کم به شما توجه می شود و الا به خانواده های کم در آمد مهاجر اصلن توجهی ندارند. غربیان خودشان را آقا و خانم ماها می دانند . می دانم حیلی ها اعتراض می کنند میدانم برگردیم از نظر امنیت اجتماعی در مضیغه هستیم میدانم اینجا آب و هوای خوب دارد میدانم امنیت برای ما خانم ها زیاد است و به مشکلات ایران هم واقفم اما اگر قرار است تحقیر شویم بگذار در کشور خودمان تحقیر شویم نه توسط یک سوفور کانادایی و چشم آبی. همینجا هم اگر قوانین رعایت نکنیم مجازات های سنگینی در انتظارمان است مچبوریم قوانین را رعایت کنیم خب توی ایران هم یک سری قوانین حال چه عادلانه چه ناعادلانه وجود دارد رعایت کنیم زندگیمان را می کنیم. باور کنید ما دو تا پزشک که دانشگاه تهران درس خوانده ایم از هیچ سهمیه ای هم استفاده نکردیم نداشته ایم که بخواهیم استفاده کنیم. اینجا می گویند بروید مدرک جدید بگیرید. دوستمان دو سال وقت گذاشت زیر 40 هزار دلار بدهی دانشگاه رفت که مدرک کانادایی بگیره سه ماه هر جا روزمه فرستاد نپذیرفتنذ نهایت در یک استان سردسیر و دور از زن و فرزندانش مشغول کار شد و همین باعث افسرده شدن آنها شده. حرف طولانی شد امیدوارم هر چه زودتر بتوانیم برگردیم به کشورمان.موفق باشید.

    • ناشناس :گفت

      عزیزم مشکلات شما رو درک میکنم اما از اول اگه تحقیق کرده بودید متوجه میشوید که کانادا اصلا کشور خوبی برا پزشکا نیست.در حال حاضر آلمان و آمریکا بهترین کشورها برا پزشکان هستند.من خودم پزشکم و در کانادا زندگی میکنم اما لحظه ای وقتم رو واسه قبولی تو کانادا تلف نمیکنم. تا آمریکا هست چرا کانادا.هر چند آمریکا هم سخته و راه طولانی اما دست نیافتن نیست.

    • ازاده :گفت

      ميترا خانم
      چقدر صادقانه نوشتيد٠ من استراليا هستم ٠ مي فهمم چي ميكشيد

    • wisdom seeker :گفت

      خیلی ممنون که از تجربه تون نوشتید. خدا یارتون باشه.

    • حسین :گفت

      من هم پزشک عمومی دز ایران بودم و به همراه خانمم که مهندس برق هست حدود شش ماهه به کانادا امدیم.اینکه اینجا واقعا یک نوع برده داری نوین هست و ادم رو مجبور به هر کاری میکنن .مجبورت میکنن به کارهایی رو بیاوری که تو ایران فکرشم نمیکنی.کشوری که باید بخشید مثل سگ کار کنی در بین مردمی بیروح و سرد و اخرشم غم غربت رو به جان بخری و بچه هایی رو تحویلت میده که بویی از خوی و خصلت ایرانی نبردن.برای من چیز جذابی نداشت و تو فکر برگشت هستم و حاضر نیستم دستور هر کسی رو تو این کشور اجرا کنم تا برای گذران زندگیم بهم حقوق بدن. یادتون باشه دوری از خانواده بمرور مثل خوره ای میشه که روحتونو خراب میکنه.من که دووم نمیارم .

  87. مسافر :گفت

    مه همه نظر ها رو خوندم :
    به قول یه دوست قدیمی ، مهم اینه که آدم دلش خوش باشه ، جاش مهم نیست ؛ همون طوری که تفاوت زیادی بین شخصیت آدما ، انتخاباشون ، مکان هایی که دارن زندگی می کنن وچود داره نمیشه نسخه ای قطعی واسه این موضوع پیچید !!
    اما یکی از موضوعاتی که منو اینور اذیت می کنه و نمیذاره بمونم اینه که با یه زبون دیگه ، خود خودت نیستی هیج وقت !!

  88. خودمونی :گفت

    سوال بزرگ اینه که زندگی چیه ؟!؟!؟! کاش آدمی میتوانست وطنش را با خود ببرد . خسته شدم از بس که زندگیمون تکرار تاریخه ….. قرار بود ماها فرق داشته باشیم ولی انگار تاریخ همیشه تکرار میشه ….. آدمی که از ایران تا حالا نرفته میتونه همه جوره نظر بده ….. ولی کسی که رفته همیشه باید با برزخ بین رفتن و موندن زندگی کنه … یه بار تجربه زندگی دانشجویی تو خارج کافیه برای اینکه برای همیشه عمرت این سوال تو ذهنت روشن بمونه که ایران یا خارج … جواب این سوال فقط یه سوال دیگه تو ذهن من میاره !!! حاضری کجا مریض بشی ایران یا خارج ؟

  89. tarlani :گفت

    سلام آقای حسینی من دانشجوی کارشناسی زشته اقتصادهستم وقصد دارم برای ارشد بخونم، میخواستم ازتجارب شما استفاده کنم ، که چطور بخونم، که بتونم ارشد دولتی قبول بشم؟ باتشکر

  90. tarlani :گفت

    سلام ، منتظرپاسخ شما هستم.

  91. بازتاب: مهاجرت آری یا نه؟ « فانوس

  92. ِDr.Babak :گفت

    سلام به همه شما
    لازم میدونم یک مطلب رو بگم و اون اینکه در کل ما ایرانی ها دچار یک سردرگمی خاصی هستیم و اکثر ما از یک نارضایتی مبهم رنج میبریم اون عده از ما که در ایران هستیم مداوم در فکر خروج از کشور هستیم به امید یک زندگی پررونق و اون دوستانی هم که در خارج از کشور زندگی میکنند اگر پست های قبل رو بخونید متوجه میشوید که اکثرا ناراضی هستند به نظر شخص من این یک مشکل روانی است که در طی سالها در شخصیت ما ایجاد گردیده که به هیچ وجه قابل درمان نیست گو اینکه اگر دوستانی که علاقه به مهاجرت دارند و مهاجرت نکنند همیشه خود را سرزنش میکنند از نرفتن و با هرمشکل کوچک میگویند اگر رفته بودیم این مشکل را نداشتیم و اون دوستانی که از خارج از کشور برمیگردند با دیدن کوچکترین مشکل میگویند اگر مانده بودیم چنین مشکلی پیش نمیآمد
    در پستی دیدم دکتری میگفت خودم و همسرم پزشک هستیم و میخواهیم برگردیم اگر بشود؟؟؟
    منظورتان چیست؟چرا برنمیگردید به دنبال چه هستید؟واضح صحبت کنید چه منفعتی شما را در آنجا پایبند کرده؟؟؟
    خوب است به آمار بیکاری پزشکان در ایران هم نگاهی بیندازید.به آمار سرطان به آمار بیماریهای قلبی به بیماری قند به آلودگی هوا به مرگ و میر ناشی از تصادفات جاده ای به آمار جرم و جنایت و بیکاری به نوسان قیمتها به …
    خوب است بدانید در ایران با همه این مشکلات جوانب مثبت بسیار زیادی هم وجود دارد
    پس با خودتان روراست باشید و آنچه کر میکنید درست است را انجام دهید ماندن در شرایط اضطراب بسیار ناگوارتر از خود واقعه است
    با تشکر از شما

    • ناشناس :گفت

      البته دوست عزیز زندگی برا پزشکا در خارج از کشور خیلی سخت تره.تا در رشته ی تخصص قبولشون کنن خیلی طول میکشه.من خودم پزشکم و دارم مراحل خیلی سختی رو میگذرونم و البته اصلا ناامید نیستم.اینده رو روشن میبینم.اما خیلی از دوستان پزشک هستن که چند سال در مناطق محروم کار میکنن تا پول جمع کنن و بیارن تو کشور خارجی بتونن یکی دو سالی با اون پول دوام بیارن تا این مدت تو تخصص پذیرفته شن.و اگه ذخیره پولشون تموم بشه و نتونن موفق بشن مجبور میشن برگردن.

  93. احسان :گفت

    سلام آقای حسینی
    لیسانس و فوق لیسانس اقتصاد ولی برای دکترا رفتید پابلیک پالیسی یک نوع زیر مجموعه مدیریت دولتی و الان که دکترا گرفتید فکر نمی کنید که همون اقتصاد بهتر بود.
    این اقتصاد توسعه هم که آخرش اضافه کردید بیشتر مربوط به علوم سیاسی است تا اقتصاد.
    فکر نمی کنید که دانشجویان اقتصاد همون اقتصاد را بخونند بهتر است تا توسعه و پابلیک پالیسی یا نه دوره خوبی بود

  94. ناشناس :گفت

    برای مهاجرت خوب یا باید خیلی پولدار بود یا مدرک از کشور خارجی داشت. مخصوصا داشتن مدرک خوب آینده ی شما رو تامین میکنه. من یه سالی که اومدم کانادا خیلی خیلی راضی هستم. اینجا ارزش تحصیل کرده ها رو میدونن.واسه دکتر مهندس ارزش و احترام قائلن.نه مثل ایران که دکتراشو چند سال با چندرغاز حقوق میذاره تو جاهای دورافتاده، نه کوچکترین احترام قائل نه امکانات در اختیارشون میزاره. مهندساشم اوضاعشون بدتر .از بهترین دانشگاه فارغ التحصیل میشن خیلی سعی کنه یه کار با دو تومن حقوق بدن دستش.اما اینجا اگه مغز کار کنه، اگه کسی استعداد خاصی داشته باشه و مدرک اینجا رو بگیره امکان نداره رشد نکنه.تو هوا میگیرنش و بهترین حقوق و مزایا رو بهش میدن. اگه وابستگی به خانواده رو بذاریم کنار و منطقی باشیم نه احساسی و توقعاتمون رو بیاریم پایین و واقع بین باشیم نه رویا باف کانادا و خیلی کشورای خارجی بهشتن.اما اگه بخوایم همینطوری از رو احساس واسه پز دادن یا واسه تفریح از ایران خارج شیم که فقط بگیم رفتیم خارج صد در صد میخوره تو ذوقمون. و زندگی خیلی سخت میشه. و بازم میگم بدون داشتن مدرک خارجی کار پیدا کردن خیلی سخته و اگه پیدا بشه کارهایی سطح پایین هستن.اما با داشتن مدرک اگه دلتنگ نشید اینجا واقعا عالیه.برا من به عنوان خانم نظم و قانون و احساس امنیتی که اینجا دارم منو واقعا عاشق اینجا کرده.

  95. كتاب مرقوم!!! :گفت

    هر كسي كه از بزي لغط خورده باشد برنمي گردد

  96. آبتین :گفت

    سلام آقای حسینی. یه چیزیو به عنوان برادر کوچیکترتون از من قبول کنید. هر درد و دلی رو نمیشه کرد. خیلیایی که میخوان بیان آمریکا این متن رو میخونن و دلهوره میگیرن یعنی اگه بهش فکرم نکنن شما یکاری کردی که بهش فکر کنند. من هیچ دلیلی ندیدم برای نوشتن این متن. موفق باشید

  97. shahin :گفت

    به نظر من رفتن خارج و تحصیلات کاملا به شرایط شخص بستگی دارد یعنی بجای جو گرفتن و رفتن خیلی منطقی شرایط خودمونو در نظر بگیریم چون هم آدمی هست که موفق شده خارج و هم کسی را داریم که در ایران مانده و خیلی موفقه پس ربطی به شرایط دیگران نداره من خودم کلا یک دلیل واسه نرفتن دارم اونم خانواده هست حالا اگه بهترین دانشگاه آمریکا بگه بفرمایید اینجا همه چی در اختیار شماست من فقط وفقط بخاطر خانوادم این رو قبول نمی کنم
    یکی دیگه شاید اینجا هزاران مشکل ببینه و هزاران بهانه بیاره که بره دیگه اینها همش شخصی برای قبل از رفتن ولی باید از شرایط خودمونو با کسانی که اونجا هستن مقایسه کنیم اگر شرایطمون خورد میشه رفت و موفق شد ولی گاهی فقط 1 اختلاف در حتی فکر کردن میتونه تاثیرات زیادی در آینده کسی که اونجا رفته بکنه
    بازهم از آگاهی دادنتون ممنونم

  98. limoo :گفت

    سلام
    خب نطرتون اهمیت خاص خودشو داره خیلی خوبه که با دلیل به ایران برگشتین!

    ولی من با دلیل از ایران دارم میرم. و احتمالا با دلیل دیگه برنمیگردم

    دلیلمم اینه: اینجا هیچ چی سر جاش نیست. بیکفایتی مسئولین بی داد میکنه. هر کسی نمیتونه با این بی برنامگی حاکم در جو مدیریتی ایران، دوام بیاره! یه جورایی هدر دادنه وقت و عمره!

    در هر صورت براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم.

  99. خواص دانند :گفت

    سلام اقای پروفسور صادق الحسینی استاد مسلم و مشاور اعظم در امور مهاجرت . فوق لیسانس مهندسی دارم از دانشگاه دولتی لیسانسم رو هم از دانشگاه دولتی گرفتم . ولی چون تو این مملکت صنعت همیشه لنگیده با ماهی 850 سر میکنم با قاطعیت میگم نه حالا و نه 1500 سال دیگه تو این مملکت برا مهندس نه کاری هست و نه ارزشی داره مهندسی . ایران بهشت برا رشته های پزشکی و وکالت و علوم انسانی برادر من . شما معلوم بود دو دل رفتی امریکا حالا هم با دلایلی که فقط برا خودت محترمه الکی مهاجرت رو حماقت جلوه نده . حماقت یعنی اینکه ادم یه بار از اینجا بره و دوباره برگرده . امریکا و هر کشور دیگه ایی هرچقدر بی نظم تر و مشکل دارتر باشن به پای این مملکت عزیزمون نمیرسن که پارتی و پول و رانت داره از سر و کول ادم بالا میره . شما دقیقا با خودت در ستیزی شما اینجا اومدی ژست گرفتی که مثلا من از غرب و اومدم و فلان و بهمان . لطفا چشماتونو باز کنین پروفسور و ایران رو خوب نگاه کنین . همه جا بهشته بیرون از ایران . مردم رو درست راهنمایی کنین استاد اعظم مهاجرت . حالم از دلایل مزخرفت به هم میخوره . . مثلا این صفحه رو باز کردی که چی بگی ؟ که خیلی ادم مهمی هستی ؟ که امریکا رفتی ؟ چشمای دانشمندتو خوب باز کن و ببین ایرانو . جناب اصطکاک الحسینی

    • مریم :گفت

      با سلام
      بنظر من بعد احساسی قضیه رو نمیشه نادیده گرفت و خیلی هم مهم هست ولی چگونه اهمیتی!کیه که دوست نداسته باشه عمرشو با ارامش کنار پدرو مادرو خوانواده و دوستاش بگذرونه؟ولی ایا با شرایط امروز با ارامش و اسایس میشه گذروند…؟؟؟پدرو مادری که عمرشونو برا به ثمر رسیدن تو گذروندن و حالا شاهد اعصاب خورد تو باشن بدلیل ناکامیهات .ایا دیگه میشه از کنار خانواده بودن و نون گرم سنگگ خوردنو که هر روزم گرونترم میشه صحبت کرد!!!ایا امار دارین که چند تا از همین پدرو مادرا هنوز مجبورن خرج دختر و پسرایی رو بدن که سنشون بالاست کار ندارن و موقعیت ازدواجی هم براشون نیست؟
      خود شما سه ماه بخوای دنبال کار بدویی و هر روز سر دست از پا درازتر برگردی خونه از چشم همه میفتی بعدش یادت میره کی باباته و مادرت چند سالشه!!!!احساس دوری خیلی سخته ولی فکر نمیکنم اگه شرایط حالا نمیگیم عالی ولی خوبشو در غربت داشته باشی به والله اخرتتم بهتر خواهد بود از اینکه اینجا باشی وبخوای خودت که به درک دیگرانو راضی نگه داری….اخرشم سر کار یه جور اعصاب خورد خونه یه جور بخوای مثلا با خانواده حال کنی….این احساسات شما زمانی مصداق داره که حداقلهای زندگی رو اینجا داشته باشی اونوقت اگه خیلی بچه خوبی باشی دست پدرو مادرتم بگیری ببری پارک!
      کاش فرهنگ ایرانیها هم به اندازه غربیها بود که کارو عار ندونن تا حداقل هر کسی هر کاری رو که شرافتمندانه انجام میده اینقدر فیس کلاس و پرستیژ نمیذاشتن و همه میتونستن حداقل نون در بیارن ….
      از بعد جهانبینیشم اگه قضاوت کنی خدا استعدادو به ادما میده حالا ازشون خدمت میخواد بنطر شما کسی با استعداد و هوش بالا که تو ایران پایمال و تلف میشه اگه بره و خدمت علمی و عملی کنه مطابف استعدادش که خیرشم صددرصد به ایران یه روزی میریه مثل خیلیها پروفوسور سمیعی و…هزاران نخبه دیگه .خدا راضی تر هست یا استعدادو خفه کردن و سر جات نشستن بخاطر اسوده طلبی تو مملکت خودت و اب و هوای خوبش؟
      از بعد زبان و فرهنگ و …هم که بخای بگی از دید نژاد پرستانش اینه که دوستمون میگن و حق هم دارن چون ما ایرانیها بر خلاف شعارهامون حس برتری میکنیم نسبت به همه فرهنگها …غنی بودن فرهنگ ایران و انکار نمیکنم ولی اگه از دید خدا بخای ببینی قضیه اینه که همه برابرن و دارای فطرت خداجو..حالا تفاوت زبانی و رنگ و …که ملاک نیست .بینید خداوند که همه بنده هاشو دوست داره چی براش مهمه!از کجا مطمنید که نژاد شما اصالتا ایرانیه و پدرانتون مهاجر نبودن!
      بنظر من انچه که همه انسانها بدنبالش هستند ارامش و اسایش .شاید کسانی اینجا ارامش دارن ولی واقعا اسایش مادی یعنی اون حداقلها رو نداشته باشن .یا کسی اسایش داره ولی ارامش نداره چون اون ادمی که باید باشه نیست .
      این مساله چون و چراهای زیادی داره که نمیشه با چند خط گفت ….فقط اینو میگم اگه انسان بخواد ذهنشو و روحشو وسعت بده باید و باید بتونه ظرفیتهاشو بالا ببره و قدرت تحملشو تو همه زمینه ها افزایش بده چون روحش خدایی و بینهایت ….
      حالا قضاوتش به خودتون بر میگرده!!!

  100. alimehregan :گفت

    سلام جناب الحسینی
    از دانشجویان دانشکده اقتصاد هستم. دوستان نشریه رستاخیز می خواستند این شماره درباره اپلای کردن کار کنن. با دیدن وبلاگ شما به من سپردند تا این پست را تلخیص نمایم(در 500 کلمه) برای نشریه.
    خواستم از شما اجازه گرفته باشم بابت این کار.
    موفق باشید

  101. مهدی :گفت

    من هم بدنبال برگشت هستم. یک سوال بی ربط. برای تایید مدارک می تونیم بیام ایران یا باید مدرک خودمو ببرم دفتر حافظ منافع تایید کنم.

  102. وحيد :گفت

    اين نظرات جنابعالي به خاطر تحصيل در بهترين دانشگاه هاي دنياست كه موقيت مناسبي را في الحال در سرزمين مادريتان برايتان خلق كرده وگرنه احتمالا با دكترا از يكي از دانشگاه هاي ايران به شغل شريف حق التدريسي با حقوق بخور نمير در كنار همزبانانتان اشراف داشتيد.
    چقدر زود آنهايي كه رفتند يادشان مي رود كه چرا رفتند و وقتي برگشتند چنان حرف مي زنند كه آنجا باب ميل ما نبود!!

  103. هموطن :گفت

    با ریش یا بدون ریش, با کراوات یا با عمامه, همه هم وطنیم, همه ایرانی و مال این خاک
    چرا با هم بی مهری میکنیم, چرا هم دیگر رو به خاطر تفاوت لباس هامون یا شیوه زندگیمون پیش قضاوت میکنیم. شاید فقط جلد کتاب هاست که با هم فرق دارن ولی محتویات یکیست…
    حد اقل حق تردید رو به هم بدین, اول تردید کنید که شاید اون ریشو و آخوند هم مثل من عاشق خانوادشه, عاشق کشورشه , عاشق هم وطنشه….
    شاید اون ریش تراشیده که ادکلن زده و لباس مارک خارجی دار پوشیده هم مثل من ریشو وطنشو دوست داره, دین رو هم دوست داره, اصلان شیاد نماز هم میخونه به مستحق ها هم کمک میکنه ولی فقط ظاهرش با من فرق داره. ایکاش با هم مهربون تر بودیم, بیشتر گذشت داشتیم

  104. صدف :گفت

    واقعا کامل و فوق العاده بود. من هم تصمیم به رفتن دارم ولی دچار تردید شدم. نمیدونم طرز فکرم درسته یا غلط. ولی واقعا خستم از اینجا.از این که هیچی ثبات نداره و نمیشه برای آینده برنامه ریزی کرد. از اینکه اکثر افراد دارن شغلی میگیرن که اصلا ربطی به رشته تحصیلیشون نداره. از مشکلات اقتصادی… از تحریم… یعنی حق ما اینه؟ باورتون نمیشه که من اصلا مایل به بیرون رفتن از خونه نیستم چون یاباید به گشت ارشاد و بسیج و … جواب پس بدم و یا ازدست مزاحم های خیابونی فرار کنم. با اینکه وضعیت پوشش معمولی هم دارم.وابستگیام به اینجا واقعن کمه و رابطه ی چندان گرمی هم با خانواده ندارم.با مادر و برادرم زندگی میکن و به دلیل اختلاف نظر و مشکلات زندگی در روز بیش از چند جمله حرف نمیزنیم.با این وجود احساس میکنم که میتونم بخارج از ایران زندگی کنم به امید اینکه بعد از مدتی حداقل به حقوق انسانی خودم برسم. و اینکه آینده ی بچه هامو تضمین کنم. نظر شما چیه؟ خواهش میکنم کمکم کنین

    • ازاده :گفت

      صدف خانم ٠ شما هم مثل أكثريت إيراني ها جو گير شديد . شما اگر با خانواده خودت كنار نمياي چطور مي خواهي اينجا ارتباط برقرار كني ٠ كي گفته اينجا اينده بچه ها تضمينه ٠ من هم همين فكرها مي كردم ٠

  105. صدف :گفت

    در ضمن مدیریت بازرگانی میخونم و ساکن اصفهان هستم

  106. سید نیما :گفت

    وطن یعنی همه آب و همه خاک— وطن یعنی همه عشق و همه پاک
    به گاه شیرخواری گاهواره — – به روز و درد پیری ، عین چاره

    وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان— به خون و خاک بستن عهد و پیمان
    وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه— سرآغاز و سرانجام همیشه

    وطن یعنی محبت ، مهربانی— نثار هر که دانی و ندانی
    وطن یعنی نگاه هموطن دوست — هر آنجایی که دانی هموطن اوست

    وطن یعنی قرار بیقراری— پرستاری ، کمک ، بیمارداری
    وطن یعنی هوای کوچه ی یار — در آن کو دل شکستن های بسیار

    نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه — به کوچه آمدن با هر بهانه
    وطن یعنی غم همسایه خوردن — وطن یعنی دل همسایه بردن

    وطن یعنی زلال چشمه ی پاک — وطن یعنی درخت ریشه در خاک
    ستیغ و صخره و دریا و هامون — ارس ، زاینده رود ، اروند ، کارون

    دنا ، الوند ، کرکس ، تاق بستان— هزار و قافلانکوه و پلنگان
    وطن یعنی بلندای دماوند — شکیبا ، دل در آتش ، پای در بند

    وطن یعنی شکوه اشترانکوه — به دریای گهر استاده نستوه
    وطن یعنی سهند صخره پیکر — ستیغ سینه در سنگ تمندر

    وطن یعنی وطن استان به استان — خراسان ، سیستان ، سمنان ، لرستان
    کویر لوت ، کرمان ، یزد ، ساری— سپاهان ، هگمتانه ، بختیاری

    طبس ، بوشهر ، کردستان ، مریوان— دو آذربایجان ، ایلام گیلان
    اراک ، فارس ، خوزستان و تهران— بلوچستان و هرمزگان و زنجان

    وطن یعنی سرای ترک با پارس — وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
    بهشتی چشم را گسترده در پیش— ابوموسی و مینو ، هرمز و کیش

    وطن یعنی همه سازندگی ها— رهایی از تمام بندگی ها
    بریدن دست غیر از گردن نفت– – صلای صبح ملی نفت

    وطن یعنی ز هر ایل و تباری— وطن را پاسبانی ، پاسداری
    وطن یعنی دلیر و. گرد با هم— وطن یعنی بلوچ و کرد با هم

    وطن یعنی سواران و سواری— لر و کرد و یموت و بختیاری
    همه یک جان و یک دل بودن ما— به دامان وطن آسودن ما

    وطن یعنی دلی از عشق لبریز— گره باف ظریف فرش تبریز
    وطن یعنی هنر یعنی سپاهان— حریر دستباف فرش کاشان

    وطن یعنی کتیبه در دل سنگ— تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ
    وطن یعنی همه نیک و بهنجار— چه پندار و چه گفتار و چه کردار

    وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر— شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
    وطن یعنی هم از دور و هم از دیر— سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر

    وطن یعنی جلال مانده جاوید — ستون و سر ستون تخت جمشید
    هزاران نقش و خط مانده در یاد— صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد

    نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ — سرود تیشه ی فرهاد در سنگ
    سر و سرمایه های سرفرازی— ابوریحان و خوارزمی و رازی

    به اوج علم و دانش رهنوردی— ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی
    به بحر عشق و عرفان ناخدایی— عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی

    وطن یعنی به فرهنگ آشنایی— در لفظ دری را دهخدایی
    وطن یعنی جهانی در دل جام— وطن یعنی رباعیات خیام

    وطن یعنی همه شیرین کلامی— عفاف عشق در شعر نظامی
    وطن یعنی نگاه مولوی سوز— حضور نور در شمس شب و روز

    وطن یعنی پیام پند سعدی— زبان پیوسته در پیوند سعدی
    وطن یعنی هوا و حال حافظ — شکوه باور اندر فال حافظ

    وطن یعنی تبیره ، دمدمه ، ***— طلوع آفتاب شعر از طوس
    وطن یعنی شب شهنامه خواندن— سخن چون رستم از سهراب راندن

    وطن یعنی رهایی زآتش و خون— خورش کاوه و خشم فریدون
    وطن یعنی زبان حال سیمرغ — حدیث یال زال و بال سیمرغ

    وطن یعنی امید نا امیدان — خروش و ویله گرد آفرینان
    وطن یعنی لگام و زین و مهمیز — سواران قران و رخش و شبدیز

    وطن یعنی گرامی مرز تا مرز — وطن یعنی حریم گیو و گودرز
    وطن یعنی دل و دستی در آتش — روان و تن ، کمان و تیر آرش

    وطن یعنی شبح یعنی شبیخون — وطن یعنی جلال الدین و جیحون
    وطن یعنی به دشمن راه بستن — به اوج آریو برزن نشستن

    وطن یعنی دو دست از جان کشیدن— به تنگشتان و دشتستان رسیدن
    زمین شستن ز استبداد و از کین— به خون گرم در گرمابه ی فین

    وطن یعنی اذان عشق گفتن— وطن یعنی غبار از عشق رفتن
    نماز خون به خونین شهر خواندن— مهاجم را ز خرمشهر راندن

    سپاه جان به خوزستان کشیدن — شهادت را به جان ارزان خریدن
    وطن یعنی هدف یعنی شهامت— وطن یعنی شرف یعنی شهادت

    وطن یعنی شهید ، آزاده ، جانباز — شلمچه ، پاوه ، سوسنگرد ، اهواز
    وطن یعنی شکوه سرفرازی — وطن یعنی ز عالم بی نیازی

    وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا— تمام سهم یک ملت ز دنیا
    وطن یعنی چه آباد و چه ویران— وطن یعنی همین جا ، یعنی ایران
    .

  107. بازتاب: چرا آنقدر که درس می خوانیم نتیجه نمیدهد | قهوه داغ!

  108. بازتاب: مکانهای تفریحی ایران که کمتر دیده اید ! | جستجوگر اتوماتیک

  109. یک پزشک :گفت

    سلام به همگی . متاسفم برای همه اونایی که اینقدر در مورد ایران سیاه نمایی میکنن و تمام آمال و آرزوشون رفتن به خارج از کشوره !!!! این طرز تفکر خیلی سطحی است …!!! مثل اینه که کنار دریا ایستاده اید و دارید میبینید که دیگران دارن غرق میشن ….ولی به جای نجات بقیه و یا به جای پیداکردن راهی برای نجات اونا …خودت از کنار دریا فرارکنی که نکنه با کمک کردن به افراد در حال غرق شدن ، خودت هم غرق بشی !!! شرم آوره ….برای جامعه من و برای انسانیت بربادرفته !

  110. hossein :گفت

    سلام منم دانشجویی دکتری کانادا هستم. تصور این که تو ایران کار آکادمیک ضعیفه و مرتبط با صنعت نیست همین جا هم وجود داره. در ضمن در 90 درصد مواقع استاد سواد بسیار پایینی دارد و مثل ایران همه کار با خود دانشجوست.

  111. لیلا :گفت

    منم به 4 سال اروپا زندگی کردم و به همین دلایلی که گفتید برگشتم. اینهایی که شما رو به ناسزا می گیرند توجه کنند که این بنده خدا نمی خواد به کسی خط بده فقط برداشت شخصی خودش رو نوشته. مهاجرت در کل یه پروسه کاملا شخصی است. من با اینکه کاملا غیر مذهبی هستم و اینجا عذاب می کشم اما به این دلایل برگشتم:
    1) تحمل اینو نداشتم که خودم در آسایش اونور دنیا باشم و پدر پیر 85 ساله ام اینجا تنها باشه. شرایطش هم نبود که بتونم با خودم ببرمش. حتی اگه شرایط هم بود حاضر نبود آخر عمری ایران و ترک کنه. رودروایستی که نداریم وایبر و جی میل و … به چه درد خانواده می خوره وقتی که طرف حالش بد می شه و کسی نیست یه لیوان آب بده دستش.
    2) فرض کنیم خوشبخت عالم شدم و ایران جنگ شد و بمب انداختن رو سر مردم. جدا من می تونم خوشبخت باشم وقتی هر لحظه استرس اینو دارم که نکنه پدرم یا تنها خواهرم یا بچه اش یا حتی دوست صمیمی ام ممکنه کشته بشن. شخصا ترجیح می دم اگه قراره اتفاق بدی بیفته در کنار عزیزانم حضور داشته باشم. ما خانواده متوسط به پایینی هستیم و توان مالی مهاجرت برای خانواده من نیست. من هم که رفتم به خاطر نمرات بالا بود که موفق به گرفتن بورس تحصیلی شدم و شهریه برام رایگان بود و پس انداز 8 سال کارم رو هم با خودم برده بودم که خرج هزینه های زندگی شد.
    3) زمانی که ایران بودم فکر می کردم آرزویم استاد دانشگاه شدن و دکترا گرفتن است. ولی بعد ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد و نوشتن مقالات متعدد متوجه شدم اصلا تحمل کار آکادمیک رو ندارم و به قول معروف آدمش نیستم (خوش به حال کسایی که هستن). دوست دارم تو محیط کار واقعی با مردم و مشتری سرو کله بزنم تا اینکه پای کامپیوتر صبح تا شب پیپر بنویسم. و در اروپا شانس کار گیرآوردن تو رشته ما تو فیلد بیزینس برای یک خارجی تقریبا صفر است. بنابراین همه جهان سومی ها از روی اجبار دکترا می خونند. و من نمی خواستم از روی اجبار تحصیل کنم ضمنا خوندن دکترا تو رشته هایی به این مفیدی و پویایی رو حماقت محض می دونم.
    4) با اینکه زبانم بسیار خوب بود و به قول دوست انگلیسی ام از تمام ایرانی هایی که می شناخت بهتر انگلیسی حرف می زدم با این حال نمی تونستم تصور کنم که قراره تا آخر عمر با بچه ام یا دیگران به این زبون صحبت کنم. به هر حال تو هر زبانی بسیاری از مفاهیم هست که به زبان خارجی قابل بیان نیست.
    5) الان دقیقا 2 ساله که برگشتم اینجا مشکلات زیاده و گاهی فکر می کنم شاید اشتباه کردم و خودم و سرزنش می کنم. ولی روی هم رفته می بینم اینجا خوشحال تر از خارج هستم. روزهایی که غمگینم کافیه تا زنگ بزنم به دوستی و با هم بریم پارک و سینما و … و حالم خوب بشه. در حالی که تو خارج افسردگی ام عمیق تر شده بود. کلا تو ایران کوچکترین خبر خوش یا کورسوی امیدی باعث می شه که غمها فراموش بشه ولی خارج که بودم اینطور نبود…..اینجا احساس مفید بودن دارم اونجا احساس زائد بودن داشتم…
    آدمهایی هم دیدم که موندن و خوشحال بودن. مثل دوستی که خانواده پولدارش و آورد پیش خودش. یا دوستی که پدر و مادرش جدا شده بودن و اینو از بچگی ول کرده بودن و تو ایران به قول خودش خانواده ای مطلقا نداشت و از ایران متنفر بود و خارج ازدواج کرد و راضی بود.
    ببخشید طولانی نوشتم. گفتم شاید به درد کسی بخورد.

    • ابراهیم :گفت

      تا قبل از این دیگاه ها فکر می کردم خودم دارم خل می شوم میخوام برگردم ایران اما می بینم که هموطنان دیگری هم مثل من هستند که چنین تصمیمی گرفتند یا برگشتند. امیدوارم که موفق باشید

    • wisdom seeker :گفت

      خیلی ممنون که از تجربه تون نوشتید. خدا یارتون باشه.

  112. بازتاب: قیمت روز خودرو های داخلی و خارجی اردیبهشت1,2,3,4,5,6, 8, 9, 10, 11, 12, 13, 14, 15, 16, 17, 18, 19, 20, 21, 22, 23, 24, 25, 26, 27, 28, 29, 30 … - های پاتوق

  113. بازتاب: همه چیز - قیمت روز خودرو های داخلی و خارجی اردیبهشت1,2,3,4,5,6, 8, 9, 10, 11, 12, 13, 14, 15, 16, 17, 18, 19, 20, 21, 22, 23, 24, 25, 26, 27, 28, 29, 30 …

  114. لیلا :گفت

    سلام. من یه سوالی دارم خواهش میکنم جواب من رو بدید. دوست پسر من تونسته ویزای دانشجووی بگیره برای امریکا. جدا شده از اون خیلی برای من سخته من هم دوست دارم همراهش برم. میخواستم بپرسم چقدر طول میکشه که یه زندگی معمولی بتونه برای خودش دست و پا کنه, چقدر طول میکشه که زندگیش بیافته روی غلطک تا من بتونم برم پیشش خواهش میکنم جوابم رو بدید.

    • بهنام :گفت

      سلام لیلا خانم، من اروپا زندگی میکنم ولی خیلی از دوستام که هنوز هم باهاشون ارتباط دارم در آمریکا زندگی میکنند. بستگی داره با چقدر سرمایه و چه پشتیبانی مالی زندگیتونو شروع کنید. معمولا شما خودتونو برای حداقل سه سال تا پنج سال انتظار حاضر کنید. البته دوستانی که در آمریکا هستن حتما بهتر بهتون اطلاعات میدن. بهترین کار اینه که قبل رفتن ایشون باهم ازدواج کرده باشین چون اینجوری شما اتومات اجازه اقامت میگیرید. مشکل بزرگ اینه که در ایران سفارت آمریکا نیست و رفت و آمد ترکیه یا امارات هم اعصاب و پول و وقت اساسی میخواد! دوباره تکرار میکنم من این اطلاعاتو از دوستهام دارم و خودم مقیم هلند هستم! موفق باشید!

  115. بازتاب: همه چیز - چرا جهش علمی کشور دردی از جامعه دوا نمی‌کند؟

  116. بهنام :گفت

    به نام خدا، و سلام به همگی!
    خوشحالم که جای درستی اومدم، اونم بعد از مدتها جستجو بدنبال تجربه بازگشت هموطنها!
    حدود ١٨ ساله از ایران دورم و در هلند زندگی میکنم، در این مدت هم هیچ وقت به ایران برنگشتم، چون نگرانی زیادی از بازگشت داشتم و حالا هم تا حدودی این نگرانی هست ولی با این وجود تصمیم خودمو گرفتم که برگردم و انشالله اگه خدا بخواد برمیگردم. در هلند دوره الکترونیک دیدم و در شرکتهای مختلف کار کردم و هنوز هم مشغول به کارم.
    نگرانیهای من از برگشتن تا مدتی پیش نداشتن کار و قوانین کار، بیمه درست حسابی و خدمات اجتماعی و … بوده، به این زندگی خو گرفتم حتی، خیلی هم خو گرفتم و خیلی واضح میدونم که بازگشتم برای روح و افکارم مشکلساز میشود، ولی با وجود این برمیگردم! چون نگرانیهای جدیدم از نگرانیهای قبلیم بیشتره، واضح بگم: بین بدو بدتر میخوام بدو انتخاب کنم!
    اینارو میگم به عنوان تجربه برای دوستانی که چه در ایرانند و اونهایی که هنوز چند سالی هست که در خارج از ایران زندگی میکنند، نگرانیهای جدید من که خیلی برایم مهم است، اولا: فرهنگه! مثلا ازدواج و داشتن بچه است که اصلا نمیتونم تحمل کنم بچه ام با من هلندی حرف بزنه و حالات و رفتار هلندیهارو به خونه بیاره و با اون بزرگ بشه و من هم باهاش بزرگتر! و همچنین نداشتن همسر ایرانی با داشتن خصوصیات ایرانی (منظورم درست کردن قرمه سبزی و این حرفا نیست) که اینجا خیلی کمه یا نیست! دوما: دوری از پدر و مادر و برادر و خواهر … کلا وابستگان، اینقدر در از دوران یاهو تا اسکایپ دیدمشون دیگه حالم از کامپیوتر و وبکم بهم میخوره. میدونم ارتباطات خانوادگی هم همچین تعریفی در ایران نداره و کسی مشتاق نیست هر هفته جلو چشش باشی ولی سه ماه یک بار هم پوست و بوشون و حرکاتشونو… کلا وجودشونو لمس کردن بخدا ارزش داره و یک نعمته که از دست دادنش اشتباه فاحشیه! تصور این که پدرم یا مادرم مریض بشه و من اینجا و اونها اونجا برام قابل تحمل نیست! آره قبلا میگفتم آمبولانس هست بیمارستان چند روزه خوب میشن دوباره برمیگردن خونه، ولی حالا چی؟ چه تضمینی هست که برگردند؟ حالا شاید کسی بپرسه، خوب اگه تو اینقدر خانواده و وطن دوستی چرا رفتی؟ جواب من اینه که من ١٧ سالم بود رفتم و الان ٣٥ سالمه، در اون سن پایین کم کسی هست که بتونه درست فکر کنه، اگر هم بکنه با همکاری دلسوزاش و پافشاریه اونها بوده برای ماندن. مساله اینه که من حالا در این موقعیت هستم و دچار شدم و به عزیزانی که هنوز در ١٨ سال قبل من زندگی میکنند بگم به امید مهاجرت هیچوقت از ایران نرید و اگه میروید فقط برای کسب نیازها و به نیت بازگشت برید! در اون مدت هم رفت و آمد قطع نکنید حتی اگه حالتون از دیدن بعضی چیزها بهم میخوره!
    کوتاه هم از خودم میگم که بیشتر شخصیتمو بشناسید، بعد از دو سال دانشگاه (رشته الکترونیک) با مشکل شدید مالی برخوردم و مجبور شدم ابتدا به طرف کار برم سپس یک دوره فنی دو ساله الکترونیک دیدم و دوباره در شرکت دیگه و به همین ترتیب تا حالا که در یک شرکت خیلی معتبر دیگه الکترونیک کار میکنم با قرارداد دائم. حقوقم ماهانه حدود ٢٠٠٠ یورو که هزارش اجاره و برق و آبو انترنت و .. بقیشم خورد و خوراک و بیمه ماشین و بنزین و مقداری پسانداز. شنبه و یکشنبه هم تعطیل مثل اکثر شرکتهای دیگه. چند تایی هم دوست ایرانی و غیر ایرانی دارم. خیلی هم کم تنها میشم و علاقه ای به تنهایی ندارم.
    به هر حال من نمیدونم چه آینده ایی در ایران جلوی پامه، ولی تمام سعیمو میکنم زندگیمو بسازم و با سختیهاش بسازم و جلو برم! امیدوارم خدا کمکم کنه!
    از دوستان هم دوباره ممنونم برای نوشتن نظرات تاثیر گذارشون!

  117. ستاره :گفت

    سلام متن زیبایی بود .من هم غم غربت را تجربه کرده ام .آن روزها بچه نداشتم و با همسرم در کویت زندگی میکردیم .آرزوی بوییدن یک مشت از خاک وطنم،تنفس از اعماق وجود هوایش و خیلی چیزهای دیگر در وجودم بود .الان در وطن نازنین هستم .اما وقتی میبینی فرزندت از معلم مدرسه به خاطر هیچ و پوچ کتک میخورد .وقتی میبینی از معلم خصوصی که پول زیادی داده ای تا شاید رفتارش بهتر باشد و آموزشش مفیدتر اما تحقیر میشوی و استعدادهات به خاطر حسادت ها کور میشود .وقتی میبینی باید خلاقیتت کور شود و مدام فرمول شیمی و فیزیک حفظ کنی و غیر این باشد تکلیفت از همان ابتدا معلوم است .ماندن برایت زهر میشود .بگذار درمملکت بیگانه آسیب ببینم نه در وطن خویش .

  118. آزاده :گفت

    دیدگاه ایشون که خیلی درست و بیطرفانه بود . احتمالا هرکسی که تجربه واقعی مهاجرت داشته باشه این را می فهمه . کاش میتونستیم در ایران موفق باشیم تا آواره نشیم . از نظر من هر کسی توی ایران موفق باشه و بره ، حماقت کرده . فقط بعدا روش نمیشه اعتراف کنه . حتی اقامت و پاسپورت هم با چول میشه خرید .

  119. بازتاب: در نشان دادن نحوه شهادت حضرت علي اصغر اشتباه کردم/بابت اشتباهم عذرخواهي کردم اما نيمه پرليوان را ببينيم | آریا سایت

  120. الی :گفت

    سلام و درود کی ایرانیا می خوان بفهمن بابا خارج همش مزخرفه من می خواستم برم ولی کمی تحقیق کردم اونم چه تحقیقی چه افتضاحی انصافا فک نمی کردم که حداقل المان با اون همه ایرانی تویه پارمال و غیره هونم با نژاد ژرمن در واقع نازی و نژاد پرست باشن اینجا می شه از دانشگاه شکایت کرد و کارم کرد

  121. حسین :گفت

    ببخشید منم میتونم نظری بدهم؟
    اگر به هدف خلقت انسان نگاه کنیم یعنی عبادت خدا آیا نمی تونستید اونجا بهتر به این هدف برسید ؟
    این سوال منه واقعا اونجا نمی شد؟
    طبیعت زیباتر و آسمان آبی تر و اعصاب راحت تر برای ستایش پروردگار محیط بهتری فراهم نمی کند؟

  122. jamileh :گفت

    ،، یک دلیل دیگر هم این است که بچه ات که آمریکا به دنیا بیاید، آمریکایی می شود. رد خور هم ندارد تا آنجایی که من دیدم.،،
    شما نمیتونید اینقدر قاطعانه بگید رد خور ندارد : من ۱۶ ساله خارج از ایراتم و پسرم هم متولد کاتاداست … میتونید این فیلم رو ببینید تا بدونید این کاملا به پدر و مادر بستگی داره: https://www.youtube.com/watch?v=AahX7KO4750
    در ضمن من هم سالها پیش برگشت رو برای ۱.۵ سال تجربه کردم … موفق باشید !

  123. ابراهیم :گفت

    صادق جان، حرف هایت را خواندم و گویا از ذهن و ضمیر من سخن گفته بودی! نمی دانم که آیا من و شما و دیگرانی که مانند ما به این نتیجه رسیده اند آیا در آینده پشیمان نمی شوند!؟ اما برایم مهم اینست که اگر ما سکان آینده زندگی و خانه مان، ایران را بدست بگیریم قطعا اینجا را می توانیم مانند انجا کنیم با فرار از مشکلات، مشکلی حل نمی شود!

  124. Alireza :گفت

    صادق جان متن زیبایی بود
    به عبارت دیگه حرف دل من رو زدی. من هم همین امسال برگشتم و یادمه که روز آخر که در دفتر حافظ منافع بودم برای تایید مدرک با چند شخص سالخورده که سی و اندی سال در امریکا بودن همصحبت شدم وبهشون گفتم که دارم برمیگردم. نکته جالب این بود که همشون توی این سن و سال پشیمون بودن از اینکه اوجا مونده بودن. البته این بدین معنا نیست که اونجا حتما بده صرفا تجربه من بود.
    این مساله برگشتن به ایران خیلی پیچیده هست و من چند سالی که اونجا بودم با خیلی ها راجع بهش صحبت کردم و فهمیدم که نمیشه یک قاعده کلی براش تعریف کرد. این مساله ای هست که کاملا به شخص روحیاتش عقایدش و تمایلاتش بستگی داره.
    من خودم نکته غیر قابل تحمل برام این بود که شما همیشه اونجا یک غریبه و مهاجر به حساب میای و حتی اگه بعد از ۴۰ سال زندگی در امریکا با یک امریکایی به صحبت بشینی اولین سوالش اینه «where are you from» و من اصلا این حس رو دوست نداشتم.
    اما من به کسانی هم که میمونن حق میدم چون این مساله برای خیلی ها بی ارزشه. به هر حال منکر مشکلات ایران هم نمیشم. فساد ویرانگری توی این کشور هست وهیچ چیز سر جای خودش نیست.
    باز هم میگم این یک مساله کاملا شخصی هست و هیچ کس نمیتونه بقیه رو به خاطر انتخابشون محکوم کنه.
    من معتقدم هر کس باید هرجا که خوشحاله زندگی کنه.
    من هم توی ایران خوشحالم.

    من همه دنیا رو با یک لحظه کنار پدر و مادر و برادرم بودن رو عوض نمیکنم و این رو همین تجربه زندگی در غربت به من فهموند.

  125. شقایق :گفت

    من بعد از سه سال تحصیل و زندگی در استرالیا به ایران برگشتم. خیلی با این سوال چرا برگشتی و کجا بهتره مواجه میشم که جوابم به طور عمومی اینه که کفه ترازوی زندگی در ایران برای همه یکسان نیست. سرمایه اجتماعی و عاطفی ما در صورت مهاجرت از بین میره و گاهی سرمایه اقتصادی هم. دستاوردهای خارج باید با داشته های ایران مقایسه بشه که بشه به تصمیم رسید. در خارج هم آدم موفق و ناموفق داریم ولی فاصله شون کمتر از چیزیه که در ایران بودند.

    در موافقت باشما، خانواده رو خیلی مهم میدونم. مهاجر موفق تا جایی که من دیدم کسیه که پشت سرش رو نگاه نمیکنه، ایران بهشت هم بشه برنمیگرده. اگر نمیتونیم این کار رو بکنیم، همیشه احساسات متزلزل خواهیم داشت.

    من اصطلاح عمله علم رو که با دوستان برای خودمون انتخاب کردیم خیلی دوست دارم و به نظرم گویاست. کار به عنوان محقق در دانشگاه رو عرض میکنم. ساعتها خوندن و نوشتن در مورد چیزی که ارضای روحی نمیکنه آدم رو و گاهی اصلا مفید نیست. حد اقل خیلی با تصورات من متفاوت بود.

    در مورد مشکلات و اصطکاک ها ولی با شما موافق نیستم. تفاوت‌ها خیلی زیاده. برای خانمها خیلی زیادتر. برای خانمهای مجرد وحشتناک زیادتر. اگر از لحاظ عاطفی مشکل شدید نداشته باشن، تنها گروهی هستند که شدیدا بهشون مهاجرت رو پیشنهاد میکنم.

  126. shiva :گفت

    من آمریکا نیستم سوئدم. در کّل هم فکر می‌کنم ماندن و رفتن و برگشتن یه مسالهٔ شخصیه که هر کس به مسائل مثبت و منفیش یه وزنی میده و میمونه و میره با برمی‌گرده. در ضمن مثبت و منفی‌ هم از نظر همه یکی‌ نیست. پس در انتها ما فقط میتونیم تجربیات شخصیمونو بگیم. حالا با توجه به اینا با بعضی‌ از حرفاتون موافقم و با بعضیها نه. اینجا جای بحثش نیست اما مسالهٔ مهم اینه که استدلال زیادی نمی‌بینم تو متنتون و خیلی‌ جاها نظرتون رو به عنوان استدلال بیان می‌کنین مثلا در مورد بیمزگی محیط آکادمیک. یا در مورد بچها. درسته که باید به بقیه ایرانیها مورد مثبت و منفی‌ رو بین کنیم اما با استدلال و نه صرفاً بین نظر یا نتیجه.

  127. بازتاب: ایـــران فرصت | درباره ی بازگشت به ایران و پیوستن به دانشگاهها

  128. ava :گفت

    دوستانی که به فکر مهاجرت هستند باید تصمیمات خیلی مهمی را بگیرند و فشار عصبی زیادی رو تحمل کنند که خوب موقته و با گذر
    زمان حل میشه
    تصمیمو با روح و جان باید گرفت نه بر اساس حرف اینو اون
    هر تصمیمی هم که می گیرید با تمام وجود بهش معتقد باشید و تا آخر پاش واستید و بدونید که پروردگار از کسانی که در جهت رفاه خودشون و اطرافیانشون گام برمی دارند و مهاجرت می کنند پشتیبانی می کند . پروردگار در کتابهای مقدس گفته همه جای زمین را برای شما فراخ و گسترده کردیم تا هرجا که خواستید زندگی کنید و در رفاه و آرامش باشید.
    همه چیز بر می گرده به خودتون که چقدر محکم هستید..به نظر من کسانی که مهاجرت می کنند نسلهای قوی تر و محکم تری رو می سازن و قابل مقایسه با کسانی که معتقدن (میمونیم و میسازیم) نیستن
    اینو برای دوستانی گفتم که دو دلن تو تصمیمشون وگرنه دوستان دیگری که تو این افکار نیستن خوب حتما زندگیشون اینقدر راحت هست که اصلا به مهاجرت فکر نمی کنن !
    کلا هیچ کس دوبار زندگی نمی کنه

  129. دکتر عباس :گفت

    سلام
    والا بلا همه چی «واسه نونه، واسه نونه». آقای الحسینی که غم غربت وطن تو رو اینطور دگرگون کرده و آغوش پدر و مادر.
    نمیدونم قضاوتم درسته یا نه اما به این سوالات جواب بده لطفا:
    شده شرمنده زن و بچه باشی از بیکاری
    شده دکتری مدیریت دانشگاه تهران رو بگیری و پدر مادر عزیزت فکر کنن چقدر خوبه اما خودت بهتر بدونی تو این مملکت چه کلاه گشادی سرت رفته
    شده یه دکتری بی سواد جلوت بشینه و برات تصمیم بگیره و برای افکارت ارزش قائل نشه
    آقای حسینی به نظرم هنوز گشنگی نکشیدی که آغوش پدر و مادر برات یه آرزو شده. اگه آدم سختی کشیده بودی اینطور فکر نمیکردی
    من خودم خیلی احساسی هستم اما غربت رو به همه نامردیهایی که دانشگاه و استاد و دولت در حقم میکنه ترجیح میدم
    حرف زیاده
    اما برات آرزوی موفقیت می کنم

  130. آرش :گفت

    آن چیزی که انسان توی فیلمها می بیند با آن چیزی که در جامعه غرب وجود دارد خیلی فرق دارد , جامعه غرب از لحاظ استانداردهای زندگی خیلی خوب است , همه چیز مدرن و شیک , مردم ساکت که توی زندگی افراد سرکشی نمی کنند اما درد غربت یک مشکل عمده ای است انسان دچار یک نوستالوژی می شود , روابط بین انسانها سرد است شاید بدلیل فرهنگ غربی است که برای مردم مشرق زمین قابل تحمل نیست , حتی جامعه ایرانی خارج از کشور خیلی سردتر می شوند با هموطنان دیگرشان , شاید احساس می کنند یک رقیب برایشان پیدا شده برای همین نسبت به یکدیگر حسادت میکنند – من در اروپا زندگی میکنم مشکلی خاصی هم ندارم اما همیشه به یاد دورانی هستم که در ایران بودم و گاهی اوقات می گویم بیخیال برگردم ایران , اما آیا برگشت من مشکل حال خواهد شد , کار و اشتغال چگونه پیدا کنم , آیا سطح زندگی در ایران با استانداردهای اروپا همگام است به عنوان مثال من باید بیام توی ایران ۲۰ میلیون بدم یک پراید بی کیفیت و قوطی با منت بخرم , اما در اروپا من با ۱۴۰۰ یورو یک بی ام و یا مرسدس دست دوم تمیز مدل ۷ یا ۸ سال پیش را میخرم با کیفیت تمام در حد یک خودروی نو

  131. رها :گفت

    جالب بود… ولی اگه اینجا از همه نظر خفه ات کنند و به علاوه پای رفتن و جای موندن نداشته باشی چی؟؟؟؟

  132. مهران :گفت

    سلام ، نمیدانم صادق صدایت کنم یا دکتر محمد صادق الحسینی ، امشب که از آن شبهای طولانیه غربت نشینی بود مشغول خواندن دل نوشته های عزیزان خارج از ایران شدم که به وبلاگ شما برخوردم ، از خواندن آن لذت بردم از قلمت و از صداقتی که لااقل من آن را بعد از سالها دوری از ایران درک میکنم ، آمدم برایت بنویسم که چقدر زیبا نوشته ای که ناخودآگاه حالت چشمهایت برایم آشنا آمد ، هنوز هم چهره شناسی من خوب است ، صادق الحسینی چه اسم آشنایی ! مرا بردی به مدرسه فتح شاهد و تمام خاطرات آن روزها ، چقدر خوشحالم که اینجا دوباره خاطراتم زنده شد و چقدر افتخار میکنم به تمام موفقیتهات ، شب من و حال من عوض شد ، حال من با دیدن دوست قدیمی و همکلاسی موفقم خوب خوب شد.

    دوستدار تو / مهران حیدری ( احسان پسر آقای حیدری مدرسه شاهد فتح )
    مسکو – دسامبر 2015

  133. یک مهندس :گفت

    برای کسی که اهل یک شهرستان نزدیک مرز ایران است، زبان مادریش با زبان مردم این مملکت فرق دارد و همچنین مذهبش، و همیشه یک اقلیت به حساب آمده، و 6 سال در شهرهایی تحصیل کرده که زبان آن ها هم فارسی نبود ولی متفاوت از زبان مادری من بود،

    آیا هنوز هم استدلال های شما صحیح هست؟

    من به شخصه بسیار ترجیح می دادم در یک کشور خارجی تحصیل می کردم، به جای اینکه در ایران باشم و آرزوی گرفتن یک نان بربری به دلم نماند طوری که وقتی می گویم:«آقا چقد باید بدم خدمتتون؟» تمام صف مردم بر نگردند و چپ چپ نگاهتان کنند.

    برای منی که کاری جز نانوایی و سوپر مارکت و یکی دوتا اداره ی بی معنی در شهرم وجود ندارد، و بالاخره نمی توانم نزدیک خانواده ام باشم حتی در کشور خودم، 10000 بار ترجیح میدهم در کشوری زندگی کنم که اولاً اقلیت بودن من مثل ایران مانند پتک بر سرم کوبیده نمی شود، و ثانیاً حداقل های زندگی برایم فراهم است.

    بیشتر شمایی که دلتنگ اینجا می شوید، اهل شهرهای بزرگ هستید، و اکثراً تهرانی. همیشه کنار خانواده تان بوده اید، و از متفاوت بودن همه چیز این مملکت برایتان به جرم اقلیت بودن یک عمر عذاب نکشیده اید. استدلال ها را برای همه نمی شود تعمیم داد.

  134. رامین :گفت

    بیست سال پیش از ایران خارج شدم و در حال حاضر در شهر مونیخ آلمان زندگی میکنم.
    من زندگی آمریکارو تجربه نکردم ولی نوشته های آقای الحسینی رو کاملا تائید میکنم. باید اینم گفت، که در آلمان و اروپا، رفاه بیشتر و قابل توجه تری نسبت به آمریکا است، ولی با این اوصاف، فرقی به حال من یکی نمیکند. چون در اینجا «غربت» است که فشار بیشتر را برای بازگشت، به ما ایرانی ها وارد میکند. به نظر من، کنار خانواده زندگی کردن در ایران هم، نمیتواند دلیلی قوی برای بازگشت باشد، چون بهرحال همه رفتنی هستیم و روزی ما یا آنها دوباره دلتنگ میشویم. به باور من، ما همگی هم از نظر «معنوی» و هم «ژنتیکی» به آن خاک، حالا اسمش هر چی هست باشد، تعلق داریم، و این تعلق هم دو طرفه است، خاک هم به ما همان تعلق را دارد. نمیخوام زیاد سر این مساله چیزی بنویسم، ولی طبق مقایسه ای که خودم در این مدت نسبتا طولانی، بین ایران، آلمان و آمریکا کردم، اگر خدا بخواهد خانه بعدی من در ایران خواهد بود.
    بله بله … در اینجا بیکاری خیلی کمتره (پنج درصد)، حقوق ها همیشه سر ماه در حسابه، بیمه درمانی عالی داره (البته وضعیت در آمریکا اینطور نیست و مساله بیمه درمانی در آنجا بسیار وخیم و خانمانسوز است)، حقوق انسانها «واقعا» رعایت میشود (جنس فروخته شده پس گرفته میشود هه هه هه … )، قوانین رانندگی عالی دارد، همه جا تمیز است، کسی در زندگی کسی سرک نمیکشد (اگر بکشد، برایش از نظر مادی خیلی گران تمام میشود، حتی چپ چپ نگاه کردن کسی هم همان حالت را دارد)، همسایه ها رعایت همسایه را میکنند، در صورت بیکاری، اجاره خانه و پول خورد و خوراک و البسه و بیمه و … پرداخت میشود (در آمریکا البته چنین چیزی وجود ندارد)، هزینه تحصیل در تمام مقاطع تا حد پروفوسوری هم مجانی است (این هم در آمریکا برعکس است و خیلی هم گران است)، در هفته به غیر از مواردی نادر، بیش از چهل ساعت کار وجود ندارد (در آمریکا شنیدم بیش از شصت ساعت هم باید کار کنند) … و موارد دیگر … ولی باز هم خاک وطن چیز دیگریست!!! راستی کی گفته که رنگ آسمان فرق نمیکند؟ آسمان اروپا همیشه ابریست، اگر هم آبی باشه اصلا اون رنگ آبی ایرانو نداره!!! هه هه هه
    از دوستانی که به ایران برگشتند خیلی سوال کردم، یک سری از آنها برنمیگردند و یک سری هم تحمل اوضاع آنجا را ندارند و برمیگردند. من انشالله برمیگردم و امتحان میکنم ببینم چه اتفاقی خواهد افتاد. ولی در هر صورت میمانم!!! چون خواه نا خواه به آنجا تعلق دارم!!!
    رامین

  135. امین :گفت

    اینطور که من متوجه شدم نویسنده و دوستانی که نظر دادن تقریبا همگی از قشر دانشگاهی هایی هستند که بهترین دانشگاههای ایران درس خوندن مثل پسرعمه خودم که شریف درس خوند الانم کانادا استادیاره (چیزی که آرزوی من و امثال من بود و هیچوقت بهش نرسیدیم و مجبور شدیم تو یه دانشگاه دست چندم یه لیسانس پاره بگیریمو بریم سرکار) ، حالا من اینجا واسه چی نظر میدم با اون لیسانس پاره و 30و اندی سال سن که دیگه ازم گذشته؟ چون واقعیتش چند وقتیه به سرم زده اپلای بگیرم برای اروپا و بعد اقامت بگیرم (چون بهترین راه اقامت گرفت ویزای تحصیلیه اینجور که میگن؟!)، چرا؟ چون واقعا خسته شدم از وضع کار و کاسبی ، یا کارا خوابیده یا اگه کار میکنی پولو باید از دست آدمایی بگیری که تا مطمئن نشن تو پروژه سود نکردی با خیال راحت پولتو نمیدن ، تا بفهمن داری با ضرر پروژه را تحویل میدی خوشحال میشن که خب خدارا شکر کار با کمترین هزینه انجام شد ، یعنی ملاکشون ضرر کردنه توهههه!! پس حالا باید چکار کرد؟ از مملکت رفت؟ جواب اینه که اگه میتونی تو این بازار گرگ حقتو از دیگران بگیری بهترین جا ایرانه و اصن بهشته ، اما اگه نمیتونی پس باید با بدبختی زندگی کنی یا بری ، من 7-8 ساله دارم با بدبختی زندگی میکنم نه اینکه بگم نون واسه خوردن ندارم نه ، به نسبته اون چیزی که میخواستم باشم و برای آیندم میدیم و خودمو تو 30 و اندی سالگی رئیس شرکت خودم با خدم و حشم میدیدم ، الان یه پیمونکاره زپرتی میبینم که زور بزنه پول پروژه قبلیش تا پروژه بعدیش میمونه!! ، البته اگه منم مثل خیلی از همکارام با کارفرما سخت تر برخورد میکردم و پوست زیر دستمو میکندم الان گردنمو تبر نمیزد ، پس بازم بر میگرده به خود آدم که میتونه حقشو بگیره یا نه ، شماهام دو دو تا چهارتا کنید ببینید واقعا جز کدوم دسته اید ، اگه دسته اول نیستید دلتونو یه دل کنید و پا رو احساس و علایق و وابستگی هاتون بذارید و برید و پشت سرتونو نگاه نکنید چون همونطور که الان بعد از چهار سال برمیگردین که از غم غربت خلاص شین ، 10 سال دیگه به فکر رفتن میوفتین که از حسرت یه زندگی در شان خودتون میسوزین. کاری که من الان دارم انجام میدم

  136. امین :گفت

    اینطور که من متوجه شدم نویسنده و دوستانی که نظر دادن تقریبا همگی از قشر دانشگاهی هایی هستند که بهترین دانشگاههای ایران درس خوندن مثل پسرعمه خودم که شریف درس خوند الانم کانادا استادیاره (چیزی که آرزوی من و امثال من بود و هیچوقت بهش نرسیدیم و مجبور شدیم تو یه دانشگاه دست چندم یه لیسانس پاره بگیریمو بریم سرکار) ، حالا من اینجا واسه چی نظر میدم با اون لیسانس پاره و 30و اندی سال سن که دیگه ازم گذشته؟ چون واقعیتش چند وقتیه به سرم زده اپلای بگیرم برای اروپا و بعد اقامت بگیرم (چون بهترین راه اقامت گرفت ویزای تحصیلیه اینجور که میگن؟!)، چرا؟ چون واقعا خسته شدم از وضع کار و کاسبی ، یا کارا خوابیده یا اگه کار میکنی پولو باید از دست آدمایی بگیری که تا مطمئن نشن تو پروژه سود نکردی با خیال راحت پولتو نمیدن ، تا بفهمن داری با ضرر پروژه را تحویل میدی خوشحال میشن که خب خدارا شکر کار با کمترین هزینه انجام شد ، یعنی ملاکشون ضرر کردنه توهههه!! پس حالا باید چکار کرد؟ از مملکت رفت؟ جواب اینه که اگه میتونی تو این بازار گرگ حقتو از دیگران بگیری بهترین جا ایرانه و اصن بهشته ، اما اگه نمیتونی پس باید با بدبختی زندگی کنی یا بری ، من 7-8 ساله دارم با بدبختی زندگی میکنم نه اینکه بگم نون واسه خوردن ندارم نه ، به نسبته اون چیزی که میخواستم باشم و برای آیندم میدیم و خودمو تو 30 و اندی سالگی رئیس شرکت خودم با خدم و حشم میدیدم ، الان یه پیمونکاره زپرتی میبینم که زور بزنه پول پروژه قبلیش تا پروژه بعدیش میمونه!! ، البته اگه منم مثل خیلی از همکارام با کارفرما سخت تر برخورد میکردم و پوست زیر دستمو میکندم الان گردنمو تبر نمیزد ، پس بازم بر میگرده به خود آدم که میتونه حقشو بگیره یا نه ، شماهام دو دو تا چهارتا کنید ببینید واقعا جز کدوم دسته اید ، اگه دسته اول نیستید دلتونو یه دل کنید و پا رو احساس و علایق و وابستگی هاتون بذارید و برید و پشت سرتونو نگاه نکنید چون همونطور که الان بعد از چهار سال برمیگردین که از غم غربت خلاص شین ، 10 سال دیگه به فکر رفتن میوفتین که از حسرت یه زندگی در شان خودتون نسوزین. کاری که من الان میخوام انجام بدم.

    • nazy :گفت

      I am not sure what you will obtain outside Iran is «what you actually deserve.» I got my PhD from university of Tehran, with distinction, and then came to Gemany with the best European scholarship (Alexander von Humboldt). I live in Germany from 4 years ago with my son and my husband. I´My son is attending school here (3 years) and my husband got a permanent job. But I could not. Not because I was not good, I had two international patents and 20 publications within 4 years, but I could not even find a better position than a post doc. Many people say it is because Germans are not willing to give high level jobs to foreigners. I am not sure though, maybe just like Mr. Alhoseini, I was not that competitive.
      Let me summarize like this: finding a good job in Europe is very much depends on your age, (it has critical age, even industry does not accept people older than 34 to 35) on your nationality (you have a much higher chance if you are European), and on your degree (which should be from a good university in USA or Europe). You should not think that doors are open here for everybody! That is the reason that I also want to go back to Iran

  137. بازتاب: فرانسه: در مدرسه سیگار بکشید تا کشته نشوید! | پارس آیکن

  138. بازتاب: فرانسه: در مدرسه سیگار بکشید تا کشته نشوید!

  139. سميعي فر :گفت

    سلام
    امشب اونقدر دلم گرفته بود كه همينجوري كلماتي مثل دوري از وطن، نظرات ادم ها… و اين چيز ها رو جستجو كردم داخل اينترنت و صفحه سايت شما باز شد… شروع كردم به خوندن با اينكه اصلا ادمي نيستم كه بخوام توي اين سايت و اون سايت عضو بشم و توي بحث ها شركت كنم و در حقيقت اين اولين بارمه! من و همسرم تصميم به مهاجرت به امريكا گرفتيم فرزندي هم نداريم چون حدودا سه ساله ازدواج كرديم. ادم بسيار احساسي هستم اما در عين حال قوي ، منظورم از نظر كاري و اجتماعي خوب ادم قوي هستم و با اينكه تقريبا كار هاي اوليه مهاجرتمان انجام شده تصور دوري از خانوادم و خصوصا پدر و مادرم هر روز از الان داره عذابم ميده! واقعا نياز دارم به شنيدن حرف هايي كه شايد كمكم كنه!

  140. متين :گفت

    سلام اقاي دكتر مرسي از اين كه تجربياتتون رو در اختيار عموم گذاشتيد اگر امكانش هست و همچنان در ايران سكونت دارين باز هم از تجربياتتون بذاريد. من دوست دارم الان احساستون رو بدونم چون هميشه از اينكه برگردم و پشيمون بشم ميترسم. ممنون

  141. بازتاب: فرصت زندگی دوباره بعد از 11 سال! | دانلود سریال 94

  142. بازتاب: فرصت زندگی دوباره بعد از 11 سال! | وسرا

  143. پریسا :گفت

    من دانشجوی دکتری آمار هستم. در شهر آلوده ای مثل تهران دوست ندارم زندگی کنم و مساله حساسیت به آلودگی را نیز دارم. پس از فارغ التحصیلی اگر در ایران بمانم باید چند سال حق التدریس کار کنم و حقوقم از حقوق یک کارگر ساده به طور معنی داری کمتر است. یعنی اگر به جای درس دادن در دانشگاه ها هر روز بروم خانه ها را تمیز کنم، ماهی حدود 2500 می گیرم در صورتیکه با حق التدریس شاید خیلی کار کنم ماهی 1700 شود تا با تنش و استرس و … پس از چند سال در یکی از شهرستانهای دور افتاده هیئت علمی شوم. حال در کشورهای پیشرفته آمار یکی از سطح بالاترین رشته ها است و سالیانه به دانشگاه پست دکتری حدود 200 میلیون می دهند. من عاشق تخصصم هستم و تا مدتی پیش هدفم خدمت به جامعه بود و الان نیست. من به علم و تولید آن و ارتباط آن با صنعت اهمیت زیادی می دهم علاوه بر این در آنجا راحتتر می توانیم ازدواج کنیم. از خیلی از جهات… همچنین خیلی از خانواده ها هم با زندگی در آنجا موافقند و قصد زندگی در آنجا را دارند اگر خانواده ما نیز جزء آن دسته باشند خیلی بهتر است.
    هر فردی با توجه به شرایط خودش انتخاب می نماید.

    • مهسا :گفت

      من.هم با شما هم نظرم . متاسفانه ایران از نظر من هیچ نقطه روشنی ندارد . بیکاری و گرونی . مردم بدجنس. مشکل الودگی هوا و بی ابی . و مشکلات خاص برای زنان. به هرحال گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب مرد . من هم با هزار جور گرفتاری برای انگلیس اقدام کردم و غربت و گرونی و سختی زندگی تنهاییشو ترجیح دادم بروضع فعلیم

  144. دانیال :گفت

    دوستان اینجا رو هم ببینید بد نیست ،

    http://ardalan.me/fa/useful-links/

    تو این پست آقای اردلان نقشینه به هم وطناش امید میده و در ضمن یک مقایسه منطقی هم داره بین دو کشور ایران و کانادا

    http://ardalan.me/fa/1393/01/10/%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%A7%D8%AD%D8%B4-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%A7-%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/

    آقای حسینی با عرض معذرت میخواستم بگم که بنظر من اصلن این پست را حذف کنید بهتره چو همش انرژی منفی میده
    با تشکر

  145. دل ارا :گفت

    خیلی خوب نوشتید .من خودم تجربه خارج از ایران رو ندارم و هیچ وقت هم به رفتن فکر نکردم بودن در کنار خانواده و دوستام رو با تمام دنیا عوض نمیکنم و کشور خودم رو با همه مشکلات بدیها خوبی ها خاطرات قشنگ و تلخش دوست دارم

  146. seyyed :گفت

    این نان و آب چرخ چون سیل است بی وفا من ماهی ام نهنگم عمانم آرزوست

  147. بازتاب: لحظه تراشیدن موی سر دختر کارگر توسط دانشجویان دانشگاهی در مغرب | مدل جدید 95 | عکس بازیگران | فیلم و کلیپ

  148. بازتاب: لحظه تراشیدن موی سر دختر کارگر توسط دانشجویان دانشگاهی در مغرب – خبر روز

  149. بازتاب: فرد مطلب لحظه تراشیدن موی سر دختر کارگر توسط دانشجویان دانشگاهی در مغرب - فرد مطلب

  150. هليا :گفت

    به جرات ميتونم بگم كه تمام دلايلي كه برشمرديد را از ته دل و صميم قلب باور دارم . خواندن اين متن من را دلگرم كرد كه كساني با من هم نظرند. هر چند نظرات مخالف يا موافق در تصميم من براي برگشت خللي ايجاد نميكنه ولي خب باعث دلگرمي است. بخصوص در مورد دليل سوم ( نا اميد شدن از اكادمي) كه با پوست و استخوان حسش ميكنم و حقيقت محض است. بسيار ممنون از شما

  151. آرمان :گفت

    انگار داشتی از زبان من حرف میزدی برادر. کلماتت مثل «ریشه» کلماتی است که معدود خارج رفته هایی می فهمند.

  152. هدفمند برای تحصیل در خارج از ایران :گفت

    سلام
    هر کجا احساس خوشبختی بیشتری می کنید
    هر کجا موفقیت بیشتری می توانید کسب کنید
    هر کجا که ارامش بیشتری دارید
    انجا محل مناسب برای زندگی تان است
    چرا نوشته های شما عزیزان سیاه سفید است
    به رنگ خاکستری ببینید زندگی را هر انتخابی معایب و مزایایی دارد
    ببینید لذت شما کجاست وگر نه هیچ جا بد نیست و نوشته های این صفحه را نیز کلا جدی نگیرید هر کسی امده از زبان خودش مطلبی را گفته و نه تمام واقعیت را.

    • عل اهبر :گفت

      دو جمله اولت با سومی تناقض داره دادا یکم فک کن میفهمی
      دو تای اول در خارج سومی در ایران
      90درصد اینطورسه

  153. هنا :گفت

    سلام
    من به همسرم بعد از ٢٠ سال زندگي در انگليس خيلي دوست داريم به ايران برگرديم ولي ١٠٠٪ مطمئن نيستيم كه اين كار درست هست يا نه
    شما حدود٢ سال پيش اين پست رو گذاشتيد
    آيا هنوز هم از زندگي در ايران راضي هستيد؟

  154. ياسمين :گفت

    ممنون از اينكه وقت گذاشتيد و به عنوان كسي كه تجربه زندگيتان را با ما به اشتراك گذاشتيد.

  155. سینا :گفت

    سلام
    ممنون از اینکه تجربتون رو به اشتراک گذاشتین
    من الان 6 ساله کانادام دو تا فوق گرفتم دوسالم هست کار میکنم همیشه هم به موضوع برگشت فکر کردم چون انگار همیشه یه چیزی تو زندگیم کم بوده اینجا. نهایتا به این نتیجه رسیدم که اگه بتونم تو سفر بعدیم به ایران کار خوبی پیدا کنم برای زندگی بر گردم کشورم
    خیلی جالبه که آدم هر چی سنش بیشتر میشه نیازش به هویت و خانواده بیشتر به چشم میاد واقعا عجیبه انگار» عادت کردن » زورش به این یکی نمیرسه.

    • ساناز :گفت

      سلام من 3 ساله برگشتم ایران 2 ساله اول خوشحال بودم الان نمیدونم چرا دوباره پشیمون شدم!

  156. Hamidreza :گفت

    با سلام خدمت همه هم وطن های عزیزم
    ببینید من و خانمم حدود یکسال پیش تصمیم به مهاجرت به خارج از کشور و درس خواندن در دانشگاه گرفتیم. در مرحله اول از دانشگاه شهر ریو که یکی از زیبا ترین و در عین حال نا امن ترین شهر های دنیاست و البته به دلیل توریستی بودن گران، پذیرش گرفتیم. بعد از چند ماه با توجه به شرایط تصمیم به برگشت گرفتیم که در همین حین موفق به گرفتن پذیرش از دانشگاه آمریکا شدیم. ولی به دلیلی مجور به برگشت به ایران شدیم. ببینید نگاه کلی من به جذب دانشجو توسط دانشگاه های خارج از کشور کاملا تغییر کرده و به نظر من این چیزی جز یک سیاست بسیار هوشمندانه در جهت استفاده از نیروی آماده ای که متغیر به سن متقاضیان بین 24 تا 33 سال توسط دولت دیگری برای این فرد هزینه شده است نیست. مگر حقوقی که دانشگاه در قبال کاری که دانشجو در طی 5 الی 6 سال کار و زحمت بسیار انجام میدهد چقدر هست؟شاید به اندازه یک چهارم شهریه ای که از یکی از دانشجویان که سر کلاسی که خود شما درس میدید نباشه. دانشجو مجبور به درس خواندن و کار کردن همراه با تحمل بسیاری از مشکلات که دانشگاه هیچ مسئولیت در قبال آنها نخواهد داشت می باشد. برخورد با دانشجو به هر نحوه که بخواهند حتی به عینه شاهد اشتباه دانشگاه در تخصیص کورس به دانشجو بودم ام که با سختی و مشقت بسیار گذرانده شده ولی بعد از آن دانشگاه حتی حق اعتراض به دانشجو رو هم نمیده. اگر همین تلاش و انرژی رو تو کشور خودمون حتی برای کارهای خیلی کوچک بزاریم مطمئنا بعد از 6 سال نتیجه خواهد داد. ببینید تنهایی همیشه و همجا مثل یه سایه دنبال آدم هست حتی اگر در بهترین شرایط در خارج از کشور باشی و هیچ وقت بهش عادت نمی کنی و من فکر میکنم چه دونسته و چه ندونسته بر روح و جسم تاثیر خواهد گذاشت. هیچ فردی نمی تونه این مسئله رو انکار کنه اگر با خودش رو راست باشه. وقتی برای یه مدت حتی کوتاه در یک کشور به غیر از کشور خودت زندگی می کنی یه چیزا خیلی کم ارزش برات رنگ و معنا پیدا میکنن و قدر داشته ها تو میدونی، شاید دیدن خانواده و فامیل تا قبل اینکه بری خارج از کشور برات خیلی عادی باشه ولی وقتی اونجایی خیلی فرق داره و نبودشون رو احساس می کنی. بسیاری از افراد متاسفانه شاید فریب اسم و ویترین کشور های خارجی رو بخوزن وگر نه همه جا مشکلات هست که شاید کمتر یا بیشتر باشه. با تشکر

    • محمد :گفت

      یه بدبختی به اسم من
      رادیکالی رادیکالی میگه یعنی چی دنبال پول برم میخوام برم دنبال علاقه ام
      میخوام برم دنبال درس
      میره رشته مورد علاقه اش با درصدی انحراف بابت رتبه پایین و توقع دانشگاه تاپ
      تو ارشد مخالف رود بی خیال گرایش فرآیند و کاتالیست و پالایشگاه
      میره بیوتک که اسمشم نمیدونن خیلیا چون دوسش داره
      شریییف چون اندکی میدونن این رشته چیه و اندک اندکی بلدنش
      تو ذوقش میخوره از تفاوت رویا و واقعیتش اما ناامید نمیشه شایدم دیگه ضایعست ناامیدی وقتی کاریزمابازیه خاص بودن برداشتی
      میره دکتری تربیت مدرس بهشت بیوتکا البته چون شریف قبولش نکردن که حالا میگم خدارو شکر که نکردن
      تو همین اثنا که ای بابا پس چی شد زندگی همش که درس من زن میخوام ادم دوست دختر نیستم
      زن میگیره عین آب خوردن چون اقا شرییفیه و دکترایی و خانواده همسر عشق درس
      اما حالا خرج زندگی کار بعد یکسال دوییدن پیدا شده حقوق قد کفاف انتظارات خانوم نیست سر کار میگن تمرکزت پایینه اگه نبری بالا هرررری خانوم میگه پس کو خونه که بابا قول داد بابا از بی پولی خودشو میزنه کوچه علی چپ استاد میکشه کارفرما میکشه همسر میکشه بی پولی میزنی خستگی میکشه راه درو در میره من چیکار کنم
      مهاجرت کنم؟مهاجرت نکنم؟مهاجرت کنم؟مهاجرت نکنم؟
      چجوری عروسی بگیرم پس چی میشه خونه استاد میگه پس کو پروپوزال آزمون جامع یه ماه دیگه است کار فرما منو گذاشته دم در که راحت بیوفتم بیرون
      مهاجرت بکنم؟من عاطفیم پس چی میشه خانواده
      من گریه میکنم با این که مردم وقتی از خانواده دورم
      الانم گریه میکنم هر روز صبح تو راه سرکار چون راهی ندارم و پول ندارم و همسرم شهرستانه و چجودی عروسی بگیرم
      کی میخونه؟خدا میخونه؟

  157. Khalil :گفت

    با سلام به همه دوستان من اين متن رو ٢ بار خوندم و رشته من روانشناسيه بنده حدود ١٠ سال هست كه خارج از كشور زندگى ميكنم ٢ سال در انگليس ٣ سال در نوروژ و اروپاي شرقى و الان ٥ سال هست كه امريكا هستم با تمام احترام براى دوستان بايد بگم كه مشكل اصلى جامعه ايران كه وقتى به خارج ميان دلتنگ ميشن وابستگى معنى وابستگى تو روانشناسى با معنى عاميانه فرق داره ما ايرانيا وابسته ايم ولى توى غرب اين وابستگى نيست كسايي كه خارج زندگى كردن ميدونن من چى ميگم اروپايي ها در تمام اروپا زندگى ميكنن شما ميتونى برى فرانسه و جامعه سوئدى ها رو اونجا ببينى هيچكس هم احساس غربت نميكنه چون وابستگى ندارن رفتن براشون راحته يعنى احتمال داره يه نفر تو عمرش تو ٧ تا كشور زندگى كنه آخرشم بره آمريكا اين از اين مطلب ، مطالبى هم كه دوستان راجع به اروپا گفتن ببينين دو تا اروپا هست اروباي شرقى و اروپاي غربى درسته كه نوروژ و سوئد و دانمارك جز اروپاي غربى طبقه بندى ميشن ولى در عمل اروپاى شرقين يعنى چسبيده به روسيه شما توى گوگل مپ ميتونين نگاه كنين از لحاظ فرهنگ هم اروپاى شرقين و مردم بسيار سرد و با عرض معضرت بيشعور و مغرورى دارن كه دچار غرور بيهوده هستن و برخورد بدى با مهاجرا دارن اينه كه مخصوصا ايرانيا اونجا احساس غربت ميكنن شما همين كه به طرف غرب مياي ميبينى كه كلا فرهنگ و سطح زندگى از همه لحاظى تغيير ميكنه توى فرانسه ٣٠ ميليون مهاجر هست اين آمار وازارت داخله فرانسه هست ميتونين ببنين توى گوگل آره درسته دانمارك بالاترين سطح رفاه اجتماعى رو داره ولى جامعه بسته اى داره مردم اونجا با خودشون خوشن و لذت ميبرن عين ايران شما تا حالا ديدين يه ايرانى با يه افغانى رفت و آمد خانوادگى داشته باشه تا حالا ديدين يه افغانى مثلا كارمند بشه تو يه اداره اى توى ايران معلومه كه نه ولى توى اروپايي غربى ديديم كه مردم از هر نژادى وارد جامعه شدن در مورد آمريكا قضيه اصلا كلا فرق ميكنه چون كسى توى آمريكا نميتونع ادعاى مالكيت بكنه همه مهاجرن اگر خودشون نه اجدادشون اونم نه ٥٠٠ سال پيش همين ٢٠٠ سال قبل اگرچه امريكايي ها مخوان خودشون رو مثل اروپا دارى حق مالكيت بدونن ولى همش باد هواش شما به محض اينكه شهروند بشي عين همون آمريكايي ميمونى كه ٢٠٠ سال قبل پدر پدربزرگش اومده اينجا من وقتى از به اروپا مهاجرت كردم تصور ديگه اى از مهاجرت داشتم وى وقتى به آمريكا اومدم ديدم كه آزادى يعنى چى تو اروپا آزادى هست ولى براى مردم خودش ولى آمريكا آزادى براى همه هست توى نيويورك ٨٠٠ زبان مختلف دنيا صحبت ميشه واقعا يعنى از الان تا ١٠٠٠ سال ديگه امكان نداره يه سياپوست بشه نخست وزير انگليس مثل اوباما چون هر چى هم بگيم اروپايي ها نژاد پرستن و كاريشم نميشه كرد اروپا هر چى داره از آمريكا داره ميتونين تو تاريخ بخونين بعد از جنگ جهانى دوم اروپا با خاك يكسان شد و اين آمريكا بود كه با طرح مارشال اروپا رو نجات داد و زير سلطه خودش برد اونايي كه خارج هستن ميدونن من چى ميگم و اروپايي ها چه تنفرى از امريكايي ها دارن سواى تمام اين توضيحات اين دوستمون آقاي الحسينى براى مهاجرت نرفته رفته ببينه حالا چى ميشه در صورتى كه اين تيپ آدمها به درد مهاجرت نميخورن مهاجر كسيه كه ميره زندگيش رو توى يه مملكت مهاجرپذير نه هر مملكتى بسازه و به گذشته هم فكر نميكنه

  158. شهلا :گفت

    نزديك چهار ماه است كه از تهران به تورنتو آمده ام. روزهاي اول با دهان باز تميزي و زيبايي و سرسبزي اينجا را تماشا مي كردم. خيلي زود اين چيزها عادي شدند.
    الان فكر مي كنم نه ايران به آن بدي هست كه مي گريند و نه كانادا به آن خوبي.
    مي خواهم برگردم. زندگي در اينجا هويت من را از من مي گيرد. دلم مي خواد در كوچه هاي تهران راه بروم. اينجا خوراكي ها مزه ندارند، آدم ها انگار روح ندارند. ظاهرا مهربان و مودبند ولي سرد و بي احساسند.
    فكر مي كنم اگر اجازه بدهم فرزندم در اين زمهرير بي احساسي بزرگ شود، به او ظلم كرده ام.

    • حسین :گفت

      من هم شش ماهه اومدم کانادا.دوری از خواهر وبرادر و پدر و مادر و همکاران در محل کار و غیر همزبون بودن اینجا واقعا افسردم کرده.نمیدونم چیکار کنم و لی میدونم اگر بمونم بمرور افسرده تر میشم .هر چند خانمها از این کشور بیشتر خوششون میاد.من پزشکم و در ایران طبابت میکردم .نمیتونم قبول کنم پزشکای ایراتی مجبور میشن دست به هر کاری بزنن تا درامد داشته باشن.چون نظام پزشکی اینجا شدیدا یهودی و دست عده خاصیه.به همسرم گفتم برگردیم ولی میگه برنمیگرده و شدیدا در دوراهی قرار گرفتم.فکر کنم بدترین تصمیم زندگیم مهاجرت بوده.مردم بیروح و ظاهر موجه دارن.اکثر مهاجرین اینجا خودشونو فدای بچه ها میکنن.در مجموع اگر ایران زندگی میکنید و خانواده براتون مهمه و درامد معقولی دارید و میتوانید هر دوسال درمیان سفر تفریحی به خارج داشته باشین بهیچ وجه مهاجرت نکنین.والسلام

  159. محمد :گفت

    کسانی که مهاجرت میکنن به خاطر فرزندانشون هست والسلام

  160. علیرضا :گفت

    جانا سخن از زبان ما می گویی!

  161. بهناز :گفت

    واقعن عالی بود، منم دقیقن به همین چیزها فکر می کنم! واقعن زندگی در غرب هیچ طعم و مزه ای نداره! وقتی عزیزانت در کنارت نیستن و زندگیت می گذره بدون هیچ دلخوشی و شادی! وقتی تو ریشه های زندگیت توی وطنت تشکیل شده و نصف راه و رفتی دیگه نمی تونی اون ریشه ها رو توی این سرزمین سرد و بی روح از نو بسازی!
    مگه زندگی چقدره؟! واقعن نمی ارزه! دور از همه و تنها!

  162. محمود :گفت

    من یه چند ماهی رفتم کانادا ولی الان برگشتم شاید برم شاید هم بمونم ایران.کانادا اونقدر که تعریف میکنن خوب نیست ولی از ایران بهتره. اگه اینجا کار دارید و در کل مشکل خاصی ندارید فکر مهاجرت رو نکنید

  163. shivool :گفت

    ای کاش قبل از مهاجرت متن شمارو خونده بودم
    الان ۱ ساله که به آلمان سفر کردیم با همسرم
    هم کار داریم هم خونه همه چیز روبراهه اما کارت که تموم میشه میشینی فکر میکنی میبینی هیچی نداری
    جز دوری از خونواده و غم دوری از دوستای خوب
    حتی دوست ندارم بچه داشته باشم
    چون بعد از ۱ سال که به مهد میره دیگه ایرانی نیست و کاملا مثل اروپایی ها بزرگ میشه سرد و بی روح 😔

  164. اسلان :گفت

    مهاجرت ایرانیان به کشورهای پیشرفته مانند حضور افغان ها در ایران است.

  165. A reader :گفت

    دانشجوى دكترا هستم در اروپا. با امسال دقيقا ٧ سال است در دانشگاه مشغول تحصيلم. تصديق مى كنم كه اين نوشته به شدت واقعى است و حجم عظيمى از واقعيت محض زندگى دانشجويى و تحصيل در رشته دكترا در خارج از ايران را به زيبايى در فضايى كوچك و مينيمال بيان كرده.
    آقاى الحسينى، وقتى اين متن را خواندم انگار داشتم سرگذشت خودم در تمام اين سالها را مى خواندم اينقدر كه تجربياتم در اين سالها و احساسات و افكار و ديدگاهم به شما نزديك است. البته خيلى از ايرانيان مهاجر براى تحصيلات عاليه هستند كه غرب را دوست دارند و از زندگى شان در آنجا خيلى هم راضى اند و كاملا جور ديگرى به قضيه نگاه مى كنند و طبعا همين زاويد ديد و نگرش متفاوتشان باعث مى شود نوع احساساتشان در محيط و عقايدشان با امثال من و شما در مورد دانشجو بودن و كار كردن و ماندگارى در غرب فرق بكند پس مى توان گفت كه اين واقعيتى كه شما بيان كرديد شايد براى آنها اصلا صدق نكند. نكته بعدى كه خود شما هم بيانش كرديد تمايل جمعى اخير عموم مردم ايران اعم از تحصيلكرده ها و حتى اقشار ديگر، به زندگى در غرب و پديده مهاجرت است طورى كه زندگى در غرب هدفى والا و متعالى و نشانه فرهنگ بالا و كار درست بودن و حتى باكلاس بودن و موفق بودن و خود غرب از دور مثل مدينه فاضله اى به نظر ميايد كه انگار نه انسانهايى از جنس خاك مثل خود ما، كه فرشتگانى معصوم و دانشمند و بافرهنگ و بى خطا آنجا زندگى مى كنند. جاى بسى تاسف است كه اين معضل فرهنگى بسيار بزرگ و عجيب و چند بعدى در جامعه ما به وجود آمده و هويت و كيفيت ايرانى بودن اينقدر برايمان كم رنگ و خفيف شده و خودمان را اينقدر كوچك مى بينيم و گم كرده ايم و غرب را بزرگ و قابل پرستش. اينكه چرا اين معضل به وجود آمده قطعا دلايلى منطقى دارد كه ميزان زيادى از آنها را مى دانيم ولى از حوصله اين بحث هاى وبلاگى خارج است. اينكه دقيق و كامل ريشه هايش چيست خودش نياز به بحثهاى تخصصى كارشناسان حوزه هاى مختلف دارد.

    و در پايان فكر مى كنم همه ما خيلى خيلى فراتر از همه القاب و هويتهاى مصنوعى كه در زندگى خواه ناخواه يا خودمان به خودمان مى دهيم يا محيط بر دوشمان مى گذارد مثل ايرانى بودن، دانشجوى دكترا بودن، مهاجر بودن، اين و آن بودن و … فقط و فقط «انسان» هستيم و هر كدام عقايد و هوشمندى مخصوص به خود را داريم با روحى در طلب كمال و ناآرام و بى قرار كه بهترين را با توجه به داشته هايمان مى جويد و همين جستن و حركت باعث پيشرفت ما مى شود، در نهايت در محيط تصميم مى گيريم و كار خودمان را مى كنيم. نمى شود همه مردم را كنترل كرد كه مثل هم فكر كنند.
    اينقدر عميق درگير بازى هاى گاه مسخره و تصنعى خودمان مى شويم مثل رفتن به آن ور آبها و موفق و دانشمند شدن و «ثابت كردن» خودمان به عنوان يك «ايرانى باهوش و با لياقت» به سيستم آكادميك غربى (از بس كه ايران خودش را بسته و ايزوله كرده و ارتباطش با دنيا كم بوده، اين باور در ايرانيان ريشه كرده كه انگار تا به غرب مهاجرت نكنند و آنجا دكتر نشوند و كار نكنند فكر مى كنند كه دنيا فكر خواهد كرد ايرانى نمى تواند و باهوش نيست) و اينكه نشان دهيم به همه دنيا كه ما «ايرانى ها» چقدر با عرضه و با لياقت هستيم و به خانواده و آشنايانمان نشان دهيم كه بله ما اين هستيم كه اين همه فشار را تحمل كرديم، در سيستم آنجا «جا افتاديم»، دوست پيدا كرديم، تنهايى را تاب آورديم، مدرك دكترا را از دانشگاهى معتبر در غرب گرفتيم، كار كرديم و پول درآورديم و زندگى براى خودمان دست و پا كرديم و به اصطلاح «غرب را فتح كرديم»، اينقدر درگير اينها هستيم كه اصلا خودمان لا به لايش گم مى شويم و هدف غايى و اصلى زندگى را فراموش مى كنيم، همان يك زندگى كوچولو و نازنينى كه داريم كه كوتاه هم هست و بايد زندگيش كنيم و ازش لذت ببريم و چه خوش است كه ايام اين فرصت كوتاه با دوست به سر شود و در اين چند صباح عمر آب خوش از گلوى آدم پايين برود. اين خودش هدف غايى همه اين سگ دو زدن هاست. رسيدن به آرامش و ارضا شدن روحى بى قرار كه درون ماست. كجا را خوش است آنجا كه دل خوش است. ولى خب گاهى «فهميدن و درك كردن» مطالب ساده اى نظير اينها نيازمند تجربه كردن و آزمون و خطاهايى عظيم است، بهاى سنگينى هم دارند كه با جان و دل و جسممان مى پردازيمش ولى در نهايت يك انديشه روشن، يك فهم عميق، يك احساس كاملا ملموس ته وجودمان مى ماند. آخر همه چيز اين است. يك چيزى مى دهى مثل عمرت و چيز ديگرى به دست مياورى مثل اين فهم عميق و درونى كه چه خوش است بازگشت به ريشه ها. كه درست است كه زندگى مترياليستى در غرب يك سرى امكانات با كيفيت هاى نسبتا بالاتر و بهتر تقريبا در همه زمينه ها به شما ارائه مى دهد ولى همه زندگى من استفاده از فروشگاهها و خدمات شهرى و ماشين ها و مراكز علمى نيست! من يك انسان ايرانى ام با ريشه هايى شرقى و روح هم دارم با نيازهايى كاملا غريزى و انسانى و ساده مثل تمايل به شنيدن و حرف زدن به زبان مادرى ام كه غرب حتى ذره اى به اندازه يك دانه شن هم تامينشان نمى كند. و اين همان چيزى است كه پس از ريسك و سفرى بزرگ و تحمل و گذشتن از كانال دشوارى هاى سالهايى طولانى مثل گنج درون خودت پيدايش مى كنى. اين يك آگاهى و هوشيارى كامل است كه پس از كاوشى سخت پيدايش كرده اى. شايد اين همان آرامشى باشد كه روح آتشين و بى قرارت بى تابش بوده و مى خواسته بهش برسد و تا بهش ثابت نمى شده ول كن نبوده، شايد اين همان پشت سر گذاشتن و عبور از تمام شك و ترديدها و دودلى هايى است كه قبل از تجربه سفر داشتى ولى حالا همه شان محو شده اند و تو مانده اى و يك راه و مسير روشن و واضح كه دقيقا مى دانى درونش چه مى خواهى و شكى ندارى.
    در پايان از شما تشكر مى كنم كه اين وظيفه را حس كرديد، از ذهنتان كار كشيديد و با فكرى سازنده حقيقت آنچه حس كرده بوديد را نوشته و بيان كرديد.

  166. علی :گفت

    اگر ادم رژیم نباشی و فکرت با اینها همسو باشه ایران بهترین جاست وگرنه جهنمی بیش نیست

  167. علی اعظمی :گفت

    کسی که برمیگرده شاید یکی دو سال اول خوش باشه بعد میبینه چه اشتباهی کرده
    فکر اون چیزایی که در ایران اذییتت میکرد رو بکن اصلا خواب برگشت هم نمیبینی
    دوست بالایی درست میگه ادم اینا باشی اصلا نیا بیرون سمه برات:)

  168. آریا :گفت

    اگه از اروپا به ایران برگردیم دلمون واسه نظم و تمیزی و حقوق شهروندی و امکاناتش تنگ میشه. اگه به ایران برنگردیم فقط احساس غربت میکنیم. ولی به نظر من با کمبود نظم و حقوق شهروندی و امکانات … میشه زندگی کرد! ولی در غربت نه! منظورم هم از زندگی دیدن یا احساس کردن دل خوشه! حتی اگه نیم ساعت هم باشه! در غربت بعد از گذشت یک دو سال، دل خوش دیگه نیس، حتی یک لحظه. اینو در طول بیست سال زندگی در آلمان خیلی باهاش کلنجار رفتم. کاری هم به سطح تحصیلی نداره. پناهنده باشی یا نباشی، دکتر باشی یا ظرف شور باشی «نوع احساس غربتش» یکیه. من به نظر خودم رفتنم کار درستی بود ولی ماندنم کار اشتباهی خواهد بود.

  169. Amin :گفت

    سلام
    من هم 4 سال استرالیا زندگی‌ کردم و برگشتم. روزی که رفتم یه آدم شاد و پر انرژی و ورزشکار بودم و روزی که برگشتم یه بیمار افسرده درب و داغون تحت مداوا. الان ۲ سال از برگشتم می‌گذره و هنوز از عوارض اون افسردگی که ناشی‌ از یه تصمیم اشتباه به اسم مهاجرت بود رنج میبرم و البته خیلی‌ کمتر از قبل. این رو‌هم اضافه می‌کنم که قانونی‌ رفتم و کار مرتبط با رشته خودم رو داشتم توی بهترین شرکتها ولی‌ باز شاد نبودم هیچوقت. به نظر من صورت قضیه خیلی‌ ساده ‌ست و ما ایرانیها کلا عادت داریم کارهارو سخت کنیم . اگر تو غربت احساس میکنی‌ شاد نیستی‌ و داری تحلیل میری فقط بککن و برگرد همین، دیگه پاس و آینده بچه و اینا کشکه بریز دور، یه پدر یا مادر افسرده و داغون هرگز بچه شادی رو پرورش نخواهد داد حتی تو قلب بهشتی‌ که بعضی‌‌ها تصورش رو دارن

  170. مرگ بر نابرابری :گفت

    من ۷ سال هست که کانادا هستم. الان ۲۱ سالمه و از اول دبیرستان تا سال چهارم دانشگاه اینجا بودم. بخاطر وضع بد نژادپرستی نسبت به ایرانیان و مسلمانان در اینترویو دانشگاه پزشکی بوفالو آمریکا و مکمستر کانادا رد شدم (با اینکه جی پی ای ۳.۹۱ داشتم و ام کت رو با نمره بالا پاس کردم). الان حالم خیلی خرابه و در حال بستن بار و بندیلم هستم تا چند ماه دیگه برگردم ایران کنکور بدم. حاضرم از صفر شروع کنم ولی دور از افراد فاشیست و نژادپرست باشم. قطعا اطلاع دارید که الان ترامپ حرومزاده چه بلایی سر ایرانیا آورده! و نژادپرستا دوباره شروع به کار کردن! همین امروز به یه مسجد در کبک حمله شد و ۶ نفر توسط یه حرامزاده کشته شد. خلاصه بهتون بگم لابی اسرایلی ها اینجا خیلی زیاده مخصوصا تو مدیکال سکول. حاضرم از هیچ شروع کنم ولی تو این اجتماعی که نقاب حقوق بشر زده ولی بسیار ریسیست هست نباشم. اینجا تا یه حدی و رشته خاصی میتونی رشد کنی. رشته های خوب و بی دردسر مال یهووودیاس.

  171. shivool :گفت

    جالب بود من از متنی که نوشتم ۳ ماه میگذره واقعا من هم همه انرژیمو از دست دادم حتی خنده هام دیگه ظاهری شده
    بالاخره تصمیم گرفتم واقعا دوست ندارم سرد و بی روح زندگی کنم دارم کارای اداریمو میکنم که برگردم هر دو جا سختیه خودش و داره زندگی یعنی همین
    من ترجیح میدم سختی و با دله خوش داشته باشم نه با یه دنیا دلتنگی و حسرت

  172. ساناز :گفت

    الان چی؟ بعد از این همه سال نظرتون چیه؟ اگه برگزردین به گذشته باز هم بازگشت رو انتخاب میکنینن؟چرا چیزی نمیگیین؟

    • Amin :گفت

      من اگر برمیگشتم به گذشته هرگز مهاجرت نمیکردم

      • ساناز :گفت

        چرا؟ چند ساله اون ور هستین؟ شاید گذر زمان دیدگاهتون رو عوض کنه.

        • Amin :گفت

          سلام
          الان همینور هستم . چون ایران واقعا مشکل خاصی‌ و دلیلی‌ واقعی‌ برای مهاجرت نداشتم. مهاجرت بر خلاف ظاهر ساده ش یک پروسه بسیار مخّرب میتونه باشه. بد از ۳،۴ سال زندگی‌ در غربت شما دچار یه شخصیت دو هوا میشی‌ که دیگه نه اونجا هیچ جذابیتی داره و نه دیگه خونه کاملا همونیه که قبل مهاجرت بود و این رو میگن فلاکت واقعی‌. فلسفه یویوی معروف مهاجرت که میگن همینه. البته این تجربه من بود. موفق باشید

  173. ریحانه :گفت

    خیلی جالبه. این چن وقته اند حالم بده از دوری و تنهایی و تحمل این همه فشار به تنهایی که نشستم همین جور کلمات زندگی در غربت و مهاجرت و … اینا رو سرچ کردم و رسیدم به اینجا. خیلی جالبه که بعد گذشت این همه وقت هنوز این پست انقد کامنت داره. مطمئنم خیلیها هم مثل من سرچ کردن و این پستو دیدن. منم تازه اومدم آمریکا و درسم رو شروع کردم ولی هیچ حالم خوب نیست اما اطرافیانم همه از اومدنشون راضین و همیشه در حال متقاعد کردن منن که داری اشتباه میکنی که میخوای برگردی. ولی برای من واقعا قابل تحمل نیست. خیلی وقتا فک میکنم شاید خیلی ضعیف که میخوام برگردم و سختی های اینجا رو نميتونم تحمل کنم 😦 ولی این پست و کامنتای زیرش واقعا خوشحالم کرد از این نظر که میبینم هستن کسایی که مثل من فک میکنن. فقط الان به این فک میکنم که کاش هرگز نمیومدم. کاش این پستو قبل اومدن میدیدم. وقتی میای برگشتن خیلی سخت میشه. خصوصا اگه بخوای وسط درس ول کنی و برگردی. باز وقتی مدرکتو میگیری حس میکنی یه کار مفیدی انجام دادی بعد از این همه هزینه و تحمل سختی

    • shivool :گفت

      نه تو تنها نیستی دوسته عزیز واقعا اگه دلخوشی نباشه ادامه زندگی میسر نیست اگه برگشتی خبرش و بده که چی بهت گذشت 🙄

    • shivool :گفت

      نه تو تنها نیستی دوسته عزیز منم همین حال و دارم

    • متين :گفت

      سلام نه شما تنها نيستي من ١٢ ساله سوئدم از همون اول اين احساس داشتم اوايل فكر ميكردم اگر زبانشونو ياد بگيرم اگه وارد جامعه شون بشم وضعيت بهتر ميشه ولي با اين كه هم محيط كارم رو دوست دارم و هم شرايط خيلي بهتر از قبله و زندگي خيلي خوبي هم دارم ولي نمي دونم چمه واقعا فقط و فقط انگار منتظرم كه وقت سفر به ايران بشه انگار فقط زندم كه يه چند هفته فقط چند هفته در سال برم ايران مسافرت 😔

  174. مایا آسایش :گفت

    بنظر من رضایت از زندگی درهرکجای دنیا بستگی به جهان بینی ما داره.قانون کلی ای برای تصمیم ماندن یا رفتن یا برگشتن وجود نداره.مطمئنا فراتر رفتن از دایره امنیت سخت خواهد بود. اما بقول معروف کسیکه چرایی انجام کاری رو بدونه با هر چگونگی خواهد ساخت.. ماندن یا رفتن یابرگشتن بستگی داره به ارزش و اولویت های زندگی هرشخص. که با تجربه و شناخت بیشتر خودش این ارزش ها الویت بندی میشه. ارزش هایی مثل ماجراجویی. کشف چیزاهای تازه..روبرو شدن با ترسها.زیبایی. ثروت. کار. مادر. پدر و خیلی ارزشهای دیگه تو گرفتن این تصمیم نقش داره.. و این ارزشها اعتقادات درونی هست که قابل احترام هست و هیچ ارزشی نسبت به دیگری بهتر یا بدتر نیست.

  175. زهرا :گفت

    سلام دوستان. اینجا (ایران) وقتی یه دختر بخواهد تحصیل کند تا دکترا و شغل خوب پیدا کند سنش میشود 30 و دیگرهیچکس سراغش برای ازدواج نمیاد چون دیگه زیبا و جوان نیست و طرز فکرش هم مثل اکثر افراد جامعه نیست اتفاقی که برای من و دوستانم که همگی دکترا در رشته های مختلفی داریم افتاد در حالیکه نه روابط غیر اخلاقی داشتیم و نه پرتوقع بودیم وغیره الان که میتوانیم به عنوان یه همسر خوب و مادر خوب باشیم دیگر فرهنگ جامعه ما رو نمی پذیرد و راهی جز مهاجرت را برای ما نمی گذارد. از فرهنگ ایران عذرخواهی میکنیم که نتوانستیم خودمون رو باهاش وفق بدیم چون ما دخترانی بودیم از قشر ضعیف جامعه و دهه 60 تی هایی که بلوغ جنسی آنها 20 سال نبود.

  176. sepideh :گفت

    سلام . مرسی ازنوشته زیبایتان. سال گذشته من برای تحصیل به ایتالیا رفتم . هم بورس گرفتم هم خوابگاه ولی بعد از یک ترم برگشتم. الان دوباره با دیدن عکس ها و نوشته های دوستانم درآنجا به این فکر می کردم که اشتباه کردم؟ ولی وقتی متن شما را خواندم دقیقا تمام این موارد در ذهنم زنده شد، دلتنگی ها، سختی ها و اینکه آخرش هیچ خاصی به دست میاد و شاید باید 10 سال آنجا به سختی زندگی کنم تا نصف امکاناتی و فرصت هایی که تو ایران دارم را به دست بیارم.
    با تشکراز شما

  177. محمد :گفت

    سلام نظرات دوستان را خواندم من و همسرم دو سال پیش به انگلستان مهاجرت کردیم با اینکه اینجا هم آشنا های زیادی داریم والان برای خودم کار میکنم به قول اینجایی ها بیزینس خودم و دارم خونه خوبی اجاره کردیم و زبان هم نه عالی ولی راحت صحبت میکنیم یه ماشینی که اینجا خریدم ۱۶۰۰ پوند تو ایران ۸۰ میلیونه و تمام … نکات مثبت دیگرش و البته نکات منفی راجع به کار اینکه هر چی درمیارم خرج صد تا بیل و مالیات میشه با این حال دیگه حاضر نیستیم اینجا زندگی کنیم و چند روزی هست تصمیم به برگشت گرفتیم چون ما مال اینجا نیستیم غریبه هستیم تو این دو سال حتی یکبار از ته دل نخندیدیم به تدریج ناخودآگاه افسرده میشی و بعد از چند سال آلوده اینجا که دیگه خیلی سخته برگشت که تجربه های زیادی از ایرانیان اینجا دیدم. با جزئیات نوشتم شاید به درد کسی بخورد همیشه پدرم میگفت اسمون همه جا یه رنگه ولی من میگفتم زمینش یه رنگ نیست که واقعا هم زمینش با همه سرسبزی هیچ رنگ و بویی نداره ولی بازهم این نظر صرفا شخصی است ممنون

    • Amin :گفت

      صد در صد موافقم. اعتیاد مهاجرت از مواد مخدّر بدتره. هیچ بیماری هم بدتر از دو هوا شدن تو دنیا وجود نداره.

    • shivool :گفت

      سلام
      من و همسرم هم۱ سال و نیم از ایران اومدیم آلمان و هم کار و هم خونه همه چیزمون روبراهه اگه برگشتید به ایران لطفا نظره خودتون و بگید ممنون میشم
      چون ماهم خیلی به برگشت فکر میکنیم 😔 و زندگی اینجا واقعا دلخوشی نداری برامون

  178. عماد :گفت

    به نظرم شخص تا شخص قضیه فرق میکنه. و نمیشه از این مقاله نتیجه گرفت. هر مقاله ای یک مقداری از مطالبش برای ما صدق خواهد کرد و بعضی هاش هم اصلا درست نیست. برای منی که 30 سالمه اینکه بخواهم 4 سال برم آمریکا به این امید که توی 34 سالگی موفق باشم توجیحی نداره چون اینجا کار خوبی دارم و خونوادم در کنارم هستند دوستام هستند و اینکه همون 4 سال رو میتونم یک زندگی با کیفیت تری تو ایران داشته باشم. در کل اگر ایران چیزی نداری مثل موقعیت کاری خوب بهتره بری و اونم توی سن کم بری. برای من و برای همه که 30 سالشونه تغییر وضعیت دادن خیلی سخته.

  179. مهرداد :گفت

    من به شخصه جزو افرادی بودم که به قول خیلی ها میشه بهشون گفت عشق خارج ! بعد از کلی تلاش و دوندگی با خانمم امدم امریکا مثلا برای زندگی خوب و باکیفیفت. ولی آنچه برای من اتفاق افتاد اجساس مزمن افسردگی , نفرت و پشبمونی هست… ولی فعلا نه راه پس دارم نه پیش… به خدا زندگی در دور افتاده های روستاهای ایران رو به زتدگی در غرب ترجیح میدهم… لازم به ذکر است که خانواده ام هم با من هست

  180. حیات بخش :گفت

    بسیار مقاله جالبی بود .من هم هست سال خارج از کشور بودم . و به ولایلی نزدیک به انچه شما نوشتید به کشورم باز گشتم .و هیجوقت هم پشیمان نشدم .و شاید عاقلانه تربن تصمیم زندگیم بود..
    دلایل بسیار موشکافانه بررسی شده بود
    موفق و موید باشید
    دوست گرامی……ارادتمند :.حیات بخش

  181. تنها :گفت

    مدت 7 ماهی است در کانادا زندگی میکنم. شدیدا رویای زندگی در خارج رو داشتم به طوری که موقعیت شغلی خوب و آینده دار را رها کردم و به اینجا اومدم. خاطره انگیز ترین و بهترین دوران یک ماه اول ورود من به کانادا بود. از ریز ترین جزییات لذت میبردم. از طبیعت، هوا، نظم، قانونمندی، احترام و … . به دوستانی که فکر میکنند غم غربت آنها را اذیت نخواهد کرد توصیه میکنم کمی بیشتر فکر کنند چون من هم مثل ایشان فکر میکردم اصلا و ابدا دلم تنگ نخواهد شد. یک روز دلتنگی مثل خوره به جانتان می افتد و ول کنتان نیست. ای کاش فقط همین بود. دوری از خانواده را به هیچ وجه نمی توانید نادیده بگیرید. در اینجا دوست صمیمی نمی توانید داشته باشید. سالها درس خواندم و لیسانس گرفتم حالا در یک رستوران مشغول ظرفشویی هستم… قشر تحصیلکرده اکثرا وضعشان همین است. همکار دیگر مهندسی خوانده، دیگری فوق لیسانس است و…. مساله درآور راضی بودن از شرایط است چرا که چاره ی دیگری نیست و از طرفی درآمد خوب است. بنده قصد بازگشت دارم. من نه به کسی که میخواهد برود مییگویم اشتباه است و نه به کسی که الان اینجاست توصیه بازشگت میکنم. تجربه گران به دست می آید . بعضی اوقات لازم است تا آدمی خودش تجربه کند ….

  182. نیما :گفت

    دیدگاه ها انقدر با یکیدگر متفاوت هستند که واقعا سخت است یک حکم کلی درباریش صادر کرد. در اینجا می شود فهمید که این نظام ارزشی هر فرد است که در واقع تعیین می کند مهاجرت و زندگی در غرب خوب است یا بد. به شخصه تا قبل از اینکه بیام به امریکا ؛ خیلی چیزها من را ناراحت میکرد. از ترافیک؛ قانون گریزی؛ آلودگی و از همه مهمتر تبعیض ….. به همین دلیل برای خروج از کشور
    ثانیه شماری میکردم. وقتی آمدم امریکا (پذیریش از دانشگاه) , بسیار مقایسه میکردم و همش حسرت میخوردم که چرا ایران اینطوری نیست و بسیار خوشحل و مشعوف بودم.. ولی کم کم این ها برایم عادی شد. چیزی که خیلی من را اذیت کرد کم کم ؛ حس عدم تعلق به محیط و بی هویتی…. این مسئله خیلی کوچکی نیست حداقل یک یا دوسال زمان می برد تا این رو حس کنید. کم کم فهمیدم اینجا هم تبعیض وجود دارد و بقولی و خودی و غیر خودی موج میزند. یادمه یکی از دوست هام میگفت تا وقتی اسمش «حسین» هیچ جا برای مصاحبه نمی خواستنش .. خلاصه؛ زندگی در غرب مشکلات خاص خود را دارد و در کل دو دسته آدم اینجا خیلی راحتن یکی آدم های خیلی باهوش یک قدر ت انطباق با محیطوشون بسیار بلاست یکی دیگه آدم های بسیار کم هوش و…

  183. سیاوش :گفت

    کانادا هم اکنون = جهنم افراد تحصیل کرده (بخصوص پزشکان)

  184. علی :گفت

    سلام
    من هم بیش از شش سال هست خارج از ایران هستم و دانشجوی دکترا مهندسی. یکی دو سال اول تحت هیجان و تلاش بسیاری که برای خارج شدن از ایران کرده بودم خیلی چیزها رو نمیدیدم یا به عنوان مشکلات خروج از کشور و مطابق شدن با محیط جدید عادی میدونستم. اما بعد از اون کم کم برای هر مشکلی که پیش میومد و یا وجود داشت و کاریش نمیتونستم بکنم به فکر فرو میرفتم. مشکلاتی مثل تبعیض های نچندان پنهان به دلیل خارجی بودن, مسلمان بودن یا خاور میانه ای بودن . حتی در جامعه ی مسلمانان شیعه بودن و ایرانی بودن باعث نوعی نگاه میشه که شاید شما تجربه کرده باشین شاید هم نه.
    همواره تلاشهایی از جانب دوستان میدیدم برای توضیح اینکه » نه ما عرب نیستیم» ,» ما مسلمان روشنفکریم» ,» ما شیعه هستیم و تندرو ها سنی » ,»ما بشار اسد رو ساپورت نمیکنیم» » ما پرشین هستیم » ,»آریایی هستیم» … خیلی مواقع هم انکار مسلمان بودن و …. این توضیحات برام اوایل خیلی عادی بود و بعضا مفید ولی بعد از گذشت چند سال و شاید کمی نزدیک شدن به میان سالی برام قابل قبول نیست که بخوام همچین تلاشی بکنم یا حتی در نزدیکانم شاهد اون باشم. توضیحاتی که انکار حقیقت وجودی خودم میبینم. برای چه هدفی؟ پذیرفته شدن در جامعه ای که نه از من هست نه برای من و نه چندان علاقه ای بهش دارم؟
    به این فکر میکنم آیا فرزند من هم نیاز به اثبات مسائلی از این دست خواهد داشت؟ آیا اون هم به خاطر چهره ی خاورمیانه ای باید تا ابد تحت یک نگاه خاص زندگی کنه؟ همیشه به این فکر میکردم که با خروج از ایران هر چقدر مشکل تحمل کنم برای فرزندانم آینده ی بهتری رو فراهم خواهم کرد ولی حالا اصلا مطمئن نیستم. من و فرزندم شاید در ایران مشکلات تلاتم های اقتصادی و بی نظمی های رایج و همه ی مسایلی که من به خاطرش از ایران خارج شدم رو تحمل کنیم ولی هرگز به خاطر ماهیت وجودیمون تحت تبعیض قرار نخواهیم گرفت. بماند که اون مشکلات هم در اینجا هر کدوم به نوعی وجود داره ولی شاید کمتر.
    مشکلات دیگر زندگی در خارج از ایران که فراوان هم هست رو دوستان اکثرا توضیح دادن. باز هم اگر تونستم میام و در این پست مینویسم. جمع بندی آقای صادق الحسینی هم که بسیار عالی بود و به دوستانی که در پروسه ی تصمیم گیری هستن خوندن و فکر کردن روی متن ایشون رو خیلی توصیه میکنم.

    پاینده باشید.

    • علی :گفت

      تلاطم رو هم غلط نوشتم. ببخشید 🙂

    • بهزاد :گفت

      مشکلی که در خارج دارید رو درست توصیف کردید. اما تصورتون از فضای امروز ایران کاملا غلطه. دقیقا توی ایران همه با هم بر سر اعتقادات سیاسی و مذهبی دست به یقه هستند و در یک خانواده ۵ نفری همه با هم میحنگند. قطعا بیشتر از مشکلی که شما در آمریکا دارید.
      اینجا اگه موفق باشید، بهت میگن وابسته و خائن. اگه اعتراض کنی ، میشی جاسوس. اگه بیخیال باشی، یه جور دیگه….

  185. بینام :گفت

    من 4 سال هست برگشتم ایران. همه مطالبی که شما نوشتید رو کاملا درک میکنم چون خودم هم همینطور فکر میکردم. الان بعد 4 سال مثل سگ پشیمونم. دارم تلاش میکنم از این خراب شده برم. ایران برای کسایی هست که خوب میتونن دزدی کنن نه برای من که از دانشم میخوام استفاده کنم. بابدبختی ی کار جنوب ایران گیراوردم توی گرمای وحشتناک تا ی خرده درآمد داشته باشم. تو تهران با 7 سال سابقه 1.8 میگرفتم. اینجا هر روز بدتر میشه.

  186. John Doe :گفت

    من چند پست بالاتر پیغام گذاشته بودم که قراره برگردم ایران و الان تقریبا 2 ماهه که برگشتم. با وجود درس خواندن و نیمه وقت کار کردن و حقوق بخور و نمیری که داشتم اما باز هم از وضعیتم بهتر از اینجا بود و زندگی می چرخید هر چند بسیار سخت. از روز برگشتن دنبال کار هستم اما دریغ از کار درست و حسابی. عجیب است که هفته ای حداقل 50 ساعت اینجا باید کار کنیم اما حق و حقوق را نیمه وقت می دهند و همان هم سر وقت داده نمی شود. من تحصیلی رفته بودم با شرایط خاص و الان امکان برگشتنم تقریبا نزدیک به صفر هست…. به کسانی که قصد برگشت دارند پیشنهاد میکنم عجله نکنند. مخصوصا آنهایی که چندین سال هست ]نطرف زندگی می کنند… یه سری از دوستان نوشته بودن میخواییم به خاطر سینما رفتن و دلتنگ شدن برای فلان خیابون برگردیم و … این حرف ها بسیار احساسی هستند و مطمئن باشید اگر بخواهید برای این مسائل برگردید به سرعت پشیمون میشید. برگشتن به خاطر خانواده دلیل عقلانی تری می تواند باشد اما باز هم عامل برگشت نیست. حرف های فرد بالایی تائید می شود وضعیت کار بسیار اسفناک است.
    در آخر برای دوستان آرزوی موفقیت دارم.

  187. Alireza :گفت

    ا درود بر هموطنان عزیز
    بسیاری از دوستان و آشنایان از من می پرسند که چطور میتوانند به استرالیا بیایند و دنبال راه حل برای رسیدن به استرالیا هستند و به مهاجرت فکر میکنند.
    تصمیم گرفتم نظراتم را در این پست بنویسم شاید برای برخی از هموطنان مفید باشد. قبل از هر چیز این را نیز بگویم که من نظرات شخصی خودم را بیان میکنم و نظرات من الزاما درست یا غلط نیست. ولی به هر حال خواندن نظرات کسانیکه مهاجرت کرده اند میتواند تا حدی روشنگر مسیر مهاجرت برای عزیزان هموطن باشد.
    به نظر من نکته کلیدی ای که در این میان وجود دارد و لازم دانستم راجع بهش صحبت کنم این است که همه می پرسند که «چطوری میشه به استرالیا اومد؟» هیچکس نمیپرسه بعد از اینکه به استرالیا رسیدیم چه اتفاقی میفته و قراره چکار بکنیم! آیا اون چیزهایی که «تصور» میکنیم واقعا در استرالیا وجود داره؟ آیا زندگی درکشورهای غربی به تیپ شخصیتی و اخلاقی من میخوره؟ آیا من در استرالیا «خوشحالترم» یا در ایران؟ چه مسایل و مشکلاتی پس از رسیدن به مقصد انتظار ما را میکشد؟ آیا اگر بر تمام خوبی ها و بدی های مهاجرت اشراف کامل پیدا کنیم باز هم تصمیم به مهاجرت میگیریم؟
    میخواهم یک مثال بزنم. حکایت ما حکایت کسی است که تصمیم میگیرد قله اورست را فتح کند. پس شدیدا دنبال این است که چگونه میتواند به کوه اورست برسد؟ چگونه وارد کشور نپال شود و چه کسی از بهترین راه او را به کوه اورست میرساند؟ ولی به این فکر نمیکند که بعد از اینکه به پای کوه رسیدم چه باید بکنم؟ آیا من توانایی از کوه بالا رفتن را دارم؟ شاید من مشکلات جسمی ای دارم که اگر هم بخواهم نمیتوانم از کوه بالا بروم. برای فتح اورست با چه مشکلاتی باید روبرو شوم؟ چقدر راه باید بروم؟ اورست را فتح کردن چه سختی هایی دارد و چقدر درد دارد؟ آیا اگر همه مشکلاتش را به جان بخرم و خودم را به بالای کوه برسانم، ارزش اینهمه زحمت را دارد و یا آیا آن چیزی که تصورش را میکنم خواهد بود؟ آیا اگر من به همه مسایلش آگاه شوم باز تصمیم به فتح اورست میگیرم؟
    دوستان عزیز، نمیدانم چرا همه سوالات برخی از عزیزان متمرکز این است که چطور به استرالیا بیایید، یا به عبارتی چگونه خود را به پای کوه اورست برسانید؟ چرا کمتر کسی میپرسد که اگر به هر طریقی من بیایم، چه مشکلات و سختیهایی انتظار مرا میکشد؟ آیا من برای زندگی در کشورهای غربی مناسب هستم؟ یا اینکه ایران بهترین جا برای آدمی مثل من است؟ آیا اگر من در استرالیا زندگی کنم خوشحال ترم یا در ایران زندگی کنم خوشحالترم؟
    آری دوستان روزی که به استرالیا برسید تازه به پای کوه رسیدید و تازه جنگ تمام عیار از آنجا آغاز میشود. میدانید مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که برخی هموطنان فکر میکنند که رسیدن به کشور مقصد هدف است و روزی که به کشور مقصد برسند همه چی تمام میشود و زندگی شیرین میشود. فکر میکنند کشور مقصد ساحل دریاست که وقتی برسند استراحت شروع میشود، در حالیکه برعکس، کشور مقصد نه تنها ساحل دریا نیست بلکه پای کوه اورست است.
    باید به شما عزیزان بگویم که بالای 80% تصوری که شما از استرالیا و یا کشورهای غربی دارید واقعی نیست و فقط تصور شماست. اینجا اصلا و ابدا بهشت برین نیست که جوی عسل روان باشد. اینجا واقعا اون چیزی که فکرش را میکنید نیست و حتما «یک جور» دیگه است. اینجا خوبیهای خودش را داره ولی بدیها و سختیهای خودش را هم داره. سختیهایی که برای غلبه کردن بر آنها گاو نر میخواهد و مرد کهن. سختیهای که اشک هر مرد دلاوری را به راحتی در میاره.
    به نظر من اگر میخواهید تصمیم درستی برای مهاجرت گرفته باشید، تا میتوانید راجع به موضوع مهاجرت و مرحله پس از رسیدن به اینجا تحقیق کنید. میتوانید این نوشته های من را به دوستانتان که مهاجرت کرده اند بدهید و از آنها بخواهید که بگویند آیا با این نظرات موافقند یا مخالف و چرا؟ اینطوری میتونید یک تحقیق گسترده کنید. به صفحات اجتماعی مختلف ایرانیان خارج از ایران بروید و پستها و کامنتهای مربوط به مهاجرت را مطالعه کنید.
    به عقیده من بهتر است در تصمیم مهاجرت خود تجدیدنظر کنید اگر:
    • بی سامانی ایران چندان آزارتان نمیدهد
    • فکر میکنید در هم ریختگی ایران کمکی است برای اینکه راحت تر کارتان پیش برود
    • آدم تنبلی هستید
    • آدم راحت طلبی هستید و همیشه دنبال این هستید که راه میانبر را بروید و راه صد ساله را یک شبه بپیمایید
    • اصلا حوصله مطالعه کردن ندارید و از مطالعه کردن خوشتان نمی آید
    • میانه خوبی با تکنولوژی و اینترنت ندارید ونمی خواهید هم داشته باشید
    • همت والا ندارید
    • آمادگی تغییر عمده در زندگیتان را ندارید
    • اگر در ایران حقوقتان خوب باشد ایران را برای زندگی ترجیح میدهید
    • نظم و انضباط آزارتان میدهد و حوصله تان را سر میبرد
    • فکر میکنید خارج از کشور عشق و حال بیشتر است
    • طاقتتان کم است
    • زود ناامید میشوید
    مواردی که ذکر کردم تنها نمونه هایی بود که به ذهنم رسید. قطعا نمونه های بسیار زیادی وجود دارد که دربالا به آنها اشاره نشده.
    قبل از گرفتن تصمیم مهاجرت بدانید و آگاه باشید که:
    • نکته مثبت و ارزشمندی که اینجا دارد داشتن ثبات نسبی و داشتن سیستم درست زندگی است نه تفریحات و عشق و حال زیاد
    • مهاجرت کردن و گذر کردن از مراحل طاقت فرسای مهاجرت یک همت و پشتکار بسیار بالا میخواهد که آنقدر بجنگید تا پیروز شوید و هرگز نا امید نشوید
    • مطالعه کردن و تحقیق کردن در سایتهای مختلف و کسب اطلاعات جزو جدایی ناپذیر زندگی اینجاست و در هر روز شما جریان خواهد داشت
    • اینجا اگر اینترنت قطع شود انگار که آب و گاز قطع شده. پس استفاده از اینترنت در هر لحظه شما جاری خواهد بود
    • عشق و حال چیزی است که برای مدت طولانی فراموشش خواهید کرد تا اینکه زندگیتان به ثبات برسد. پس اصلا بهش فکر نکنید.
    • کار پیدا کردن در اینجا بسیار پیچیده و مشکل است و نیازمند پشتکار قوی و از دست ندادن امید است.
    • وقتی مهاجرت میکنید چندین پله از چیزی که در حال حاضر هستید نزول خواهید کرد. درواقع هر پست و مقامی که در ایران دارید ، اینجا که میایید باید از زیر صفر شروع کنید بدون اینکه غرورتان جریحه دارشود.
    • اینجا سابقه کاری غیر از استرالیا را قبول ندارند و اکثر کارفرماها کسی را میخواهند که سابقه کار دراسترالیا داشته باشد. یک سال سابقه کار دراسترالیا بیشتر از 10 سال سابقه کار خارج از استرالیا ارزش دارد.
    • در اینجا راه یکی است و آن هم راه راستی است (به قول زرتشت). به دنبال میانبر زدن نباشید. باید مراحل را از زیر صفر یکی یکی با حوصله فراوان طی کنید بیایید بالا.
    • ایران جایی است که لُمپَن بازی بسیار خریدار دارد و با لُمپنیسم خیلی از کارها پیش میرود. ولی اینجا جایی برای لمپن ها وجود دارد. اینها تعارف با کسی ندارند.
    • تسلط بر زبان انگلیسی بینهایت مهم است. کسی که نمیتواند خوب مکالمه کند، از روبرو شدن با مردم هم گریزان خواهد شد و سپس احتمال افسرده شدن وجود دارد.
    • اینجا بهشت برین نیست و قطعا کلوچه حلوا تقسیم نمیکنند.
    • یک موضوع ناراحت کننده یکسان، دردش در غربت خیلی بیشتره تا در وطن. مثلا اگر کسی اینجا بهتون بی محلی کنه دردش خیلی بیشتره تا اینکه کسی تو ایران به شما بی محلی کنه. تو ایران انگار در پس ذهنتان میدانید که یک قوم و یک قبیله پشت شما هستند و دلتان گرم است. ولی اینجا خودتان هستید و خودتان.
    • تا بحال با 2-3 تا از دوستانم در اینجا صحبت کرده ام و همگی موافق بودند که مهاجرت بسیار سخت تر از سربازی رفتن است.
    • اینجا ما طیف کامل و گسترده ای از ایرانیان داریم نه یک قشر خاص. یعنی ما در اینجا ایرانی با شخصیت داریم، ایرانی بی شخصیت هم داریم، باسواد، بیسواد، محترم و مودب، لات بی سر و پا و بد دهن، مذهبی و متعصب، بی دین و خلاصه انواع و اقسام ایرانی اینجا وجود دارد. پس اگربا کسی از قشر خاصی روبرو شدید که اصلا فکرش را هم نمیکردید که چنین شخصی ممکن است در استرالیا وجود داشته باشد جا نخورید.
    • پس از گذشت مدتی این فکر برای خیلی ها پیش می آید که: پدر و مادر من قاعدتا و منطقا برای چند صباحی بیشتر زنده نیستند و من این مدت کوتاهی را که وقت دارم پیش آنها باشم و از وجودشان لذت ببرم را با مهاجرتم از دست خواهم داد و این چیزی است که هیچگاه قابل برگشت و تکرارپذیر نیست. لطفا این فکر ها را قبل از آمدن بکنید و قبل از گرفتن تصمیم مهاجرت تکلیف خودتان را با این مسئله مشخص کنید.
    • پس از مهاجرت احتمالا با فلسفه و بنیاد زندگیتان درگیر خواهید شد و این سوال برایتان مطرح میشود که معنای خوشبختی چیست؟ آیا خوشبختی این است که در گوشه ای از کره زمین زندگی کنید که رفاه نسبی بالا و امنیت خاطر دارید؟ یا اینکه در جایی زندگی کنید که ثبات اقتصادی ندارد ولی پیش کسانی هستید که عمیقا شما را دوست دارند؟
    احتمالا میخواهید این سوال را از من بپرسید که حالا که اونجا اینهمه بدی داره و ناراضی هستی پس چرا موندی اونجا و بر نمیگردی ایران؟
    در جواب این پرسش باید بگم که من الان در حال حاضر (که 3 سال از مهاجرتم میگذره) از اینجا راضی هستم و دارم از زندگی دراینجا (تا حدودی) لذت میبرم. تمام حرف من این است که قبل از اینکه تصمیم مهاجرت بگیرید و فقط به این فکر کنین که «چطور» پاتون به اینجا برسه، تحقیق کنید و ببینید که اصلا اینجا چطور جاییه و آیا برای «شخص» شما مناسب است؟ مهاجرت موضوع شخصی ای هست و باید شخص به شخص بررسی شود. یک نسخه ثابت ندارد که بشود برای همه پیچید. باید ببینید با شرایط کنونی شما و با در نظر گرفتن تیپ شخصیتی شما و خلقیات و روحیات شما آیا اینجا جای بهتری برای شما برای زندگی کردن است؟ یا پس از اینکه سالها زحمت کشیدید و پول خرج کردید و وقت گذاشتید و خودتون را به اینجا رساندید، با چشمان خودتون میبینید که رودست خوردید و اشتباه کردید و اینجا اصلا اون چیزی که فکر میکردید نبود؟ تنها حرف من این است که اگر میخواهید مهاجرت کنید، از درست بودن تصمیمی که دارید میگیرید اطمینان کامل حاصل کنید و بی گدار به آب نزنید که حاصلش میتواند یاس و پشیمانی باشد.
    یک استاد برجسته روانشناسی میگفت: وقتی میخواهید تصمیم بزرگی بگیرید، مثلا میخواهید پزشک شوید، هیچوقت به نتیجه پایان کار فکر نکنید. یعنی به این فکر نکنید که اگر دکتر شوید چقدر خوب است و فلان است و چقدر لذت دارد. به مراحلی فکر کنید که نیاز است طی شود تا اینکه دکتر شوید. خودتان را در آن صحنه ای تصور نکنید که لباس پزشکی به تنتان است و همه به شما احترام میگذارند. خودتان را در آن صحنه ای تصور کنید که دارید شب و روز درس میخوانید و زحمت میکشید. خودتان را در آن صحنه ای تصور کنید که شب تا صبح دارید در بیمارستان کشیک میدهید. اگر اینگونه فکر کنید و باز بر تصمیمتان مصمم باشید نشاندهنده این است که به احتمال زیاد موفق میشوید و همه سختیهای راه را شناخته اید، پذیرفته اید و به جان خریده اید. ولی اگر خودتان را در لباس دکتری تصور کرده اید و تصمیم به این کار گرفته اید، بسیار محتمل است که پس از مواجه شدن با سختیها و مشقات دکتر شدن کم بیارید و ناامید شوید و آن کار را با سرخوردگی رها کنید.
    مهاجرت هم همین است. اگر وقتی به مهاجرت فکر میکنید خودتان را با شلوارک و آبجو به دست کنار دریا یا توی دیسکو میبینید، مطمئن باشید که با مغز به دیوار اصابت خواهید کرد و پس از رسیدن به اینجا زمانی نمیگذرد که از خواب غفلت بیدار خواهید شد.
    کسانیکه در اینجا به ثبات رسیده اند و از زندگیشان لذت میبرند سختی های طاقت فرسا را پشت سر گذاشته اند. تا آخرین نفس در این میدان نبرد جنگیده اند و ناامید نشده اند تا پیروز شده اند. حالا که پس از چند سال کوه سختی ها را پشت سر گذاشته اند و زندگی خوب و نرمالی میکنند و گاهی عکسی در فیس بوک میگذارند، شما در ایران اون عکس را میبینید و میگویید به به خارج چه جای خوبی هست ما هم مهاجرت کنیم و بریم خارج لذتش را ببریم. یکی از دوستانم یک حرف بسیار خوبی میزد. میگفت هیچکس از بدبختیهاش عکس نمیگیره!! همه فقط از اون لحظات خوششون عکس میگیرند و شما فقط اون لحظه را میبینید و از مابقی داستان بی خبرید. واقعا راست میگه، هیچکس از بدبختیهاش عکس نمیگیره…
    شاید برخی بپرسند که پس نکات مثبت آنجا چیست و چرا خیلی از ایرانیها آنجا زندگی میکنند و خوشحال هستن؟ پس در پایان کمی هم از خوبیهای اینجا بگویم که خواننده بتواند قیاس بهتری داشته باشد.
    خوبیهای اینجا (البته پس از گذراندن دوران سخت اولیه) از نظر من:
    زندگی در این جامعه استرس کمتری دارد نسبت به ایران. زندگی کردن در اینجا آرامش بیشتری دارد. مملکت ثبات نسبی خوبی دارد و شما هر روز نگران فردای خود نیستید. با حقوقی که میگیرید میتوانید نسبتا راحت و نرمال زندگی کنید (نه اینکه فقط زنده بمانید). حقوق شهروندی نسبتا رعایت میشود و به عنوان یک شهروند (هرچند درجه 2) احترام و حقوق خود را دارید. در هر زمینه ای جایی وجود دارد که شکایت خود را پیش آنها ببرید و این تا حدی احساس دلگرمی به شما میدهد. مردم شهر فقط و فقط برای خودشان ارزش قائل نیستند و خود را ملزم میدانند که به یکدیگر احترام بگذارند. وقتی با کسی صحبت میکنی احتمال راستگو بودنش بیشتر از دروغگو بودنش است. اگر تلاش کنید جا برای پیشرفت شما باز است و میتوانید هر سال پیشرفت خودتان را نسبت به سال قبل ببینید. استرس ندارید که هر لحظه ممکن است هر اتفاقی برایتان بیفتد و یا کسی مسئله ای برایتان درست کند. اگر صدای هواپیما یا انفجاری بشنوید 100% مطمئنید که چیز مهمی نیست و یا آتش بازی است یا چیزی شبیه آن، ولی آن صدا در ایران میتوانست هر چیزی باشد و کمی میتوانست ته دل شما را بلرزاند. اینجا هوا بسیار خوب است در مقایسه با هوای تهران. مواد غذایی که مصرف میکنید (یا هر چیز مصرفی) از حداقل کیفیت برخوردار است و این خود احساس خوبی به شما میدهد. اینجا امکان این وجود دارد که برای آینده خود برنامه ریزی کنید و از آینده خود تا حدودی مطمئن باشید.
    نوشته های من کمی طولانی شد ولی خب کسی که حوصله خواندن یک متن را ندارد بهتر است در مورد مهاجرت کردنش تجدید نظر کند.
    در پایان از همه هموطنانی که در استرالیا و یا هر کشوری خارج از ایران زندگی میکنند یا قبلا زندگی کرده اند میخواهم که اگر نکته ای به ذهنشان میرسد که من از قلم انداختم حتما زیر این پست کامنت بگذارند و ذکر کنند و یا اگر با بخشی از حرفهای من مخالفند مخالفت خود را با ذکر دلیل بیان کنند.
    همچنین از شما میخواهم که کامنت بگذارید و فقط بگویید که چند سال است که به استرالیا آمده اید و تا چند درصد با نوشته های من موافقید. اگر هم نخواستید بگویید که چند سال است مهاجرت کرده اید فقط بنویسید که ساکن استرالیا هستید. به عنوان مثال:
    ساکن استرالیا هستم– 30% با این نوشته موافقم
    خواندن کامنتهای شما بسیار بسیار برای خواننده حایز اهمیت است، چون بدین ترتیب خواننده میتواند ارزیابی درستی از این نوشته داشته باشد که تا چه اندازه ایرانیانی که مهاجرت کرده اند نوشته های من را تایید میکنند. آیا نوشته های من تجربیاتیست که فقط من با آنها روبرو شده ام یا اینکه اکثریت ایرانیان اینجا این تجربیات را داشته اند؟ همچنین اگر هر توضیح تکمیلی ای که به ذهنتان میرسد میتوانید در کامنتها بیان کنید. باشد که بتوانیم تا حدودی روشنگر راه هم میهنان عزیزمان باشیم و به آنها کمک کنیم که اگر به مهاجرت فکر میکنند تصمیم درست، حساب شده و سالمی بگیرند.
    حضور پرتعداد ایرانیان موفق در اینجا نه تنها باعث تنگ شدن جای کسی نمیشود، بلکه باعث خوشحالی، افتخار و دلگرمی ایرانیان ساکن خارج از کشور است.
    موفق و پیروز باشید

    وحید امیری – جولای 2015- ملبورن

    • حسن :گفت

      با سلام
      ممنون ازوقتي كه گذاشتيد و ديگران را از تجربيات ارزشمند خود بهره مند كرديد.
      موفق و پيروز باشيد

  188. خسته ازغربت :گفت

    اگه دوست داارین ودل اینو دارین فرزندتونو از دست بدین برو اگه دوست دارین بدون فرهنگ ایرانی وایرانی بودن فرزندتون بزرگ بشه برو اگه دوست دارین از صبح تاشب کار کنین عین ربات واخرش به چشم خارجی بهت نگاکنن پولی کف دستت بزارن برو اگه دوست دارین توی تمام فصلهای سرد سال که همه فصلهای اروپا سرد وتاریکه وبوی غربت و تنهایی میده برو اگه دوست دارین جلوی آزادی بچتونو نگیرین و بچت با هر لا ابالی دوست بشه برو اگه دوست دارین حتی به بچتون نگین نصف شبی کدوم گوری بودی وباکی بودی اونم بهت بگه به تو ربطی نداره وتو سرتو خم کنی غیر از غم دل شکسته چیزی نداشته باشی برو اگه دل اینو داری وقتی پیر شدی وهمه اقوامتو توی ایران از دست بدی ودیگه نخوای توی خاکت آروم بگیری ودفن بشی برو اگه دوست داری توی مدرسه به فرزندت بگن مادر وپدر نمیتونن توی مسایل شخصیت دخالت کنن وغیرت اینو داری برو اگه دوست داری فرزندت جگر گوشت عین این سگهای اروپایی دلسرد و بی روح بشه نسبت به مادر پدرش و چن ماه یک بار بیاد ملاقت برو .آفرین به این همه بی غیرتی آفرین که این مهاجرتهای الکی باعث ویران شدن زندگی هزاران ایرانی توی اونور آبها شده پس اگه غیرت نداری برو مهاجرت کن چونکه توی اروپا واسه این غیرتهات تره هم خورد نمیکنن چون این غیرت واسه ایرانه واسه اروپا این چیزا ننگه.اگه غیرت نداری و قبول میکنی این چیزارو بخاطر مال واموال دنیا برو مهاجرت کن برو.اگه هم غیرت داری سرجات بشین وبه غرب و زندگی مرده ی اروپا فکر نکن .وسلام

  189. دل سوزان :گفت

    بابا ایهاالناس با مهاجرت زندگیتونو خراب نکنین چرا فکر میکنین اروپا بهشته؟چرا همه چیزو مال دنیا میبینید فقط کافیه اونجا بچه دار شین سرتون به سنگ میخوره ازین گه خوری با نظرات اونایی که میخوان برگردن موافقم .ایران چند هزارسالمونو چرا با اروپایی چن صد ساله عوض کنیم !بخاطر چی بابا علم پیشرفت تحصیل .گفتن مامی ددی ،حالم بهم میخوره از خودم که چرا باید هر روز قیافه ی نحس این خارجیها رو ببینم عجیبه ها در کل اونا هم همین احساسو نسبت بما هم دارن نفرت برابر نفرت .

  190. milad :گفت

    سلام. من دو ماه هست که به امریکا برای گذراندن یک مستر ۱ ساله آمدم. در این مدت مشکلات فراوانی پیدا کردم و با اینکه به مدت ۳ سال دور از خانواده زندگی کردم اما اینجا تفاوت فرهنگی شدیدی هست. به صورتی که باید خودم را مثل این افراد کنم و به قولی از ایرانی بودنم در بیام. دلتنگی برای خانواده و فشار آکادمیک انقدر زیاد است که بارها میخواستم برگردم. واقعا متن خوبی بود. من به شخصه برایم زندگی کردن در این فرهنگ بسیار سخت می باشد. خانواده من به شدت با برگشت من مخالفن و موانع زیادی برایم ایجاد میکنند. اینکه مملکت ما مشکلات زیاده داره شکی توش نیست اما به هرحال باید راه حلی برای مشکلات پیدا کرد نه اینکه صورت مسئله را پاک کنیم. فرهنگ ما زمین تا اسمون با فرهنگ اینجا فرق داره. من قبل آمدن به اینجا برای خودم سرابی از امریکا درست کرده بودم اما واقعا حالا درک میکنم که اینطور نبوده. من قبل آمدن به امریکا از این مملکت شکایت داشتم اما به نظرم همه جا مشکلات هست و آسمان همه جا یک رنگ است. واقعا لحظات سختی را سپری می کنم و امیدوارم روزی به مملکتم برگردم و بتوانم مشکلاتش را حل کنم چون به هرصورت به آنجا تعلق دارم.

  191. دل سوزان :گفت

    احسنت میلاد جان منم همین فکرو میکردم بخدا دارم کم کم بچمو از دست میددم انقدر توی خونه باهاش فارسی حرف زدیم و برنامه های فارسی گذاشتیم اما خب زبان اون کشوری که توش هست زبان اولشه وزبان مادری زبان دوم .فرزندم داره خودشو گم میکنه و خودشو با فرهنگ اینجا تطبیق داده .عید مسیحیهارو جشن میگیره بادوستاش هالووین رو جشن میگیره با دوستاش هزار جای مختلف میره وما نمیتونیم دخالت کنیم ما خونواده مذهبی هستیم اما چون فرزندم ساعتهای زیادی رو با دوستاش میگذرونه کم کم داره ازمون فاصله میگیره .افسردگی گرفتم که از دستش بدم .چرا باید با فرهنگ خودمون بزرگ نشه چرا باید سرمونو خم کنیم غیرت نداشته باشیم .آه خدای من خودت کمکم کنخ

    • ترقل :گفت

      نمیدونم چرا اینا که مذهبی و خشک مقدس و ارق وطن دارن پا میشن میرن فرنگ ! خوب شما باید میرفتی یا مشدی میشدی یا کربلایی . یکم فالش رفتی حالا تا دیر نشده برو مکه آب توبه بپاش به سر خودتو زن وبچت و برگرو برو همون داستان مصیبت کربلا بخون

  192. ساناز :گفت

    والا ایرانی های زیادی هستن که این مشکلات رو با بچه های خودشون ندارن. هنوز فارسی صحبت میکنن و اون رابطه خوب بین والدین و فرزندان بینشون هست.

  193. Helen :گفت

    من ازدواج كردم با يك آقاي ايراني كه خارج از كشور هست ،قرارمون اين بود كه بعد سه سال كه پاسپورت گرفتم من اگه من خيلي ناراضي بودم برگردم .
    ولي بعد سه سال كه موضوع برگشتنم رو مطرح كردم باباي خودم مخالفت كرد ، واسه همين من شك كردم ،گاهي هم كه به مامانم ميگم ميگه همون جا بهتره من دلم ميخواد خواهرات هم بيان اونجا . ولي حقيقتا هيچ كدوم از اعضاي خانواده ام هنوز موفق به دريافت ويزا حتي براي ديدنم نشدن ، هر وقت ميرم ايران و برميگردم فقط ماه ها رو ميشمارم كي برميگردم . تَو فرودگاه سال بعد كه ميبينمشون از پير شدنشون گريه ام ميگيره ،دلم پر ميكشه ، دقيقا مثل شما دلم ميخواد پيش مامان بابام باشن شاهد پير شدنشون ، ولي اگه برگردم دخترم بايد ايران بره مدرسه ، تبعيض بين زن و مرد خيلي زياده ، چي كار كنم نميتونم تصميم بگيرم

    • ترقل :گفت

      پدر ومادرت پیر میشن مریض میشن محیط اطرافت تغییر میکنه باید یاد بگیرم که نمیتونم هنه چیز رو با هم داشته باشید ت. هم اونجا باشی باز اونا پیر میشن .انقدراهام اونجور نیست سه رو قربونت برمه و بعد گلایه و شکایه و غر غر مثل قبل شروع میشه زندگیتو بکن و جهان‌بینی تو عوض کن

    • masoudmostafavi :گفت

      مشاوره آزاد و رایگان در @moshavere_azad
      بعد از خوندن تمام پاسخ ها تصمیم گرفتم این صفحه اینستاگرام را باز کنم و از آموخته های علمی و تجربی که در طی ده سال زندگی در کانادا سوئد آلمان و ایتالیا به عنوان یک میهن پرست ایرانی برای کمک داوطلبانه به هموطنان با زکاوت و گرانمایه استفاده کنم.

  194. آيدين :گفت

    با سلام،با مطالعه مقاله تون که بر اساس نوع دیدگاه شما نسبت تحصیلات و دانشگاه و نوع زندگی در ایران و آمریکا بود میتوان فهمید که اساسا شما در حد و اندازه این نبودید که تحصیلات بالا و آنهم در کشوری مثل امریکا داشته باشيد!مثال: 1-شما بهتر بود پیش خانواده تون ميمونديد و یک سوپر مارکت سر کوچه تون باز میکردید و مشغول به کار میشدید و هر روز خانواده تون رو ميديديد2-شما حقتون این هست که با امکانات عصر آهن زندگی بکنید و از تکنولوژی و وسایل مدرن امروزی که حاصل تحصیلات آکادمیکی و ساخته فارغ التحصیلان دانشگاه های معتبر دنیا است باید محروم میشدید تا اینطور ظالمانه نميگفتيد که آخر دانشگاه هیچ است،تمام تجهیزات و داروهایی که ساخته شده اند به دست تحصیرده ها بوده و نه به دست اشخاصی مثل شما3-شما تفاوت زندگی در ایران و آمریکا رو با زمان ایستادن در صف ها مقایسه میکنی و در رانندگی که بهتر است جوابتان را ندهم4-به نکته خوبی اشاره کردی،در ایران دانشجوها میتوانند در کنار تحصیل کارهای دیگری هم انجام بدهند ولی در آمریکا نمیتوانند.به همین دلیل هست که فارغ التحصيل دانشگاه آمریکا میتواند هواپیمایی بسازد که توانایی حمل هشتصد نفر را دارد ولی فارغ التحصیل دانشگاه ایران در بهترین حالت میتواند نصف اتاق پراید را برش داده و آنرا تبدیل به وانت بکند5-شما باید بچه هاتون با فرهنگ چاله میدونی و مرگ بر فلاني ایران بزرگ بشن.حیف اون امکاناتی که در غرب در اختیارت گذاشتن که حالا بیایی ایران گندیده رو با آمریکا مقایسه بکنی،متأسفم برا غربی ها که به اشخاصی مثل شما ارزش قائل میشن و هزینه میکنن.

    • م.ح :گفت

      سلام این که انسانی به خانواده خود اهمیت می دهد ووطنش را دوست دارد ایا فقط به درد سوپر مارکتی می خورد ؟پس افرادی که مثل شما برایشان وطن مهم نیست واز گفتن مرگ بر دشمن خجالت می کشن وحامی کشوری هستند که به هر کشوری دلش بخاهد حمله کند وموشک بزند و..بهتره بری همون امریکا واسرائیل که ادم وطن فروش خیلی میخاد وفکر پول درامردنت باش لطفا احترام وادب رو هم رعایت کن هر کسی یک اعتقادی داره ولی متاسفانه امروزه بیدینی وبی اعتقادی و وطن دوستی بی ارزش شده چون میخواهند ادای خارجی هایی رو دربیارند که اصلا نمی دونند برای چی زنده اند

  195. قاضي :گفت

    سلام
    من با نظر يكي ازدوستان موافقم كه ميگفت اينجا تو ايران بايد پارتي داشته باشي به خصوص اگر قراره تواين دوره درجايي مشغول به كاربشي چون خودم دريكي از اين شركتهاي مهم حدود17 ساله دارم كار ميكنم ونحوه استخدام افراد رو ديدم
    درمورد دلتنگي كاملا موافقم آدم دلتنگ دوست و فاميل و خيلي چيزهاي ديگه ميشه بايك بنده خدايي كه سالها درآلمان زندگي ميكنه صحبت ميكردم ميگفت سخته بچه ها ازدواج ميكنند و يا ازت جدا ميشن و شما درخارج روزهاي سختي را ميگذرونيد بايد بگم تو ايران صد برابر بدتر كه طرف بچه هايش حتي يه زنگ خشك و خالي هم نميزنند پس نميشه گفت اين دلتنگي فقط مختص خارج از ايرانه
    هرجا مزايا و معايب خودش رو داره . به نظر من هركسي كه توان زندگي اون طرف داره بايد براي بازنشستگي اش برنامه ريزي كنه البته اين رو درموردم خودم ميگم چون مطمئنا نميتوانم يك همچنين موقعيتي را درخارج از ايران پيدا كنم لذا ترجيحم اين است كه براي دوران بازنشستگي برنامه ريزي كنم . درمورد جوانترها كه دنبال شغل هستند واقعا اگر پول و پارتي داشته باشند بهترين موقعيت را تو همني شركتهاي دولتي پيدا ميكنند آب هم تو دلشون تگون نميخوره ولي بقيه بايد به يك شغل ساده اكتفا كنند. متاسفم كه اينها رو مينوسم ولي اينها واقعيتهاي شغلي زندگي در ايرانه
    اميدوارم كشورمون به وروزهاي اوجش برگرده

  196. محمد امین :گفت

    مهاجرت مهم ترین و پیچیده ترین تصمیمی هست که یک انسان اتخاذ میکند ولی در اکثر مواقع چشم بسته انجام میپذیرد و گاه صدمات جبران ناپذیری ایجاد میشود…

  197. مناقصات :گفت

    با تشکر از اطلاعات که قرار دادید

  198. رضا :گفت

    سلام خدمت همه دوستان
    جناب صادق الحسینی کامل توضیح دادند وتقریباتمام جوانب را عنوان کردند. تجربه زندگی در خارج از ایران برای عدهای شیرین وبرای عده ای تلخ است .
    منهم مدتی است در المان زندگی میکنم و نمیتوان بگوئیم بد است یا خوب .برای من خوب نیست ولی کسانی هم هستند که دارند لذت میبرند .
    بهتر است تجربیاتمان را بگوئیم تا اینکه قضاوت کنیم .
    ولی ان چیزیکه من دیدم مهاجرت برای انسانهای موفق نیست .اینجا هم برای کسی فرش قرمز پهن نکرده اند .و اینکه از کشورهای موفق اسیایی مثل ژاپن اینجا مهاجر نیست. خود اینها هم خیلی موافق مهاجرت در مورد خودشان نیستند

  199. بهزاد :گفت

    با تشکر از متن شما، متاسفانه شما به مشکلات اساسی ایران هیچ اشاره ای نکردید. مشل ایران سخت تر بودن کارها نیست.
    اولین مشکل وجود یک نظام سیاسی دینی سرکوبگر هست که باعث شده عده خاصی احساس شهروند درجه اولی داشته باشند و بقیه شهروند درجه دو و سه باشند و خودشون رو در تضاد شبانه روزی با فضای زندگیشون ببینند. و طبیعتا احساس تعلق به وطنشون رو به مرور از دست بدن. فقط به عنوان یه مثال عرض کنم که توی ایران من هرگز شانس تجربه دوچرخه سواری همراه با همسرم رو نخواهم داشت.
    مساله بزرگ دیگر فساد هست. در این کشور فساد به قاعده تبدیل شده و مفهوم زندگی رو عوض کرده. بنده سالهاست که به عنوان یک مهندس درجه یک کشور شناخته میشم. کارآفرینی کردم و پروژه های دانش بنیان خیلی موفق انجام دادم. رسما به نون شب محتاجم. همه توصیه جامعه به من ورود به فساد و پرداخت رشوه هست. تا امروز مقاومت کردم و بدجوری مجازات شدم. به هر طرف نگاه میکنم جز فساد وسیع و عمیق نمیبینم. این یعنی پایان همه چیزهای خوب.
    البته مشکل زیاد هست. اما این دو به نظرم از همه مهتر هستند.
    لذا من هم دارم چمدونم رو میبندم. به خاطر آینده بچه هام.

  200. Leila akramy :گفت

    با سلام ،در تایید وتوجیه گفته های شما عزیز هموطن،،میگم که ،ما چهار سال پیش آمدیم کانادا و دو ماه بعد برگشتیم ،دفعه اول آنقدر نموندیم که بتونم تصمیم بگیرم میمونم اینجا یا نه ،والان حدودا هفت ماه دوباره برگشتیم کانادا البته ایندفعه با برنامه ریزی والبته بعد گرفتن کار مناسب ،من با کسانی دیگه کاری ندارم فقط تجربه شخصی خودم رو میگم ،روزای اول همه چی به نظرت بدنیست تمیز و مرتب و منظم وخلوت ،ولی اینجا آن بهشتی که ایرانیا از خارج برا خودشون دارن نیست ،در راستای پیگیری‌های شخصی خودم دریافتم به ندرت آدمهای خوش شانس پیدا میشن که بتونم کار متناسب با رشته وکار خودشون تو ایران رو بگیرن مخصوصا اگه به تحصیلات دانشگاهی ایران متکی باشی ،به هیچ‌وجه دانشگاهها و مدارک ما رو قبول ندارن ،این بزرگترین معضل برا عزیزان تحصیل کرده در وطن هست ،هستن کسایی که زحمت دوباره کشیدن وموفق شدن دوباره مدرک خودشون رو اینجا بخونن وتایید کنن ،ولی من کسایی رو میبینم که تو دانشگاه شریف و…درس خونده اینجا تو کار خرید و فروش خونست ،انکار نمیکنم که پول خوبی درمیان ولی قید مدرک رو زدن وخیلی کارها ورشته های دیگه هم همینطور ،البته هستن کسانی که با مدرک دانشگاهی ایران اینجا کار میکنن مثل خودما،از مسایل مالی وکاری که صرف نظر کنیم مسیله خونواده هست که من با تمام کسانی که اینجا میبینمشون یه مدت می‌شناسمش ون ،خیلی تلاش میکنن خودشون رو شاد و خوشحال و خوشبخت نشون بدن ولی نیستن ،تو بیشتر ایرانیا ی تورنتو شهری که من هستم یک تنهایی رو تو وجودشان میتونی با تمام وجود حس کنی حتی آنهایی که با خونواده اینجا هستن ،پدر مادرا با بچه ها تو یه خونه هستن ،ولی تنهایی، پدر و مادرا رو کامل میبینم ،نه اینکه بچه ها دوستشون نداشته باشن ،علت چیه من نمی‌دونم ولی حدود سی نفر رو میشناسم که از تنهایی درونشون نسبت به همزبان باهام حرف زدن وار اینکه مجبور هستن به خاطر بعضی مشکلات در وطن اینجا زندگی کنن،از اینکه وطن من چی کم داره که ما اینجا رو ترجیح میدیم ،همه آنا با تمام وجود از ایران حرف میزنن ،میشه فهمید دلشون براش تنگ شده ولی باز اینجا رو ترجیح میدن،یه عده از خانمهای هموطن هم میبینم که از آزادی در پوشش حرف میزنن آزادی که معنیش فقط در پوشش خانما خلاصه میشه ،از نظر این عده هم این تنها دلیل ومهمترین مسیله که می‌تونه اینجا موندن رو براشون توجیه کنه خیلی می‌شنوم که این آزادی که من اینجا دارم میارزه ه به همه چی ،البته برای من به شخصه اینا کمترین اهمیت رو داره ،ودر مورد درآمد میتونم بگم من اینجا کاناداییایی رو میبینم که صبح زود میرن سرکار تا دیر وقت سر کار هستن واصلا هم زندگی براشون آسون وراحت نیست انا تا سن بالا کار میکنن ،معلم کلاسی که من میرم برای یادگیری زبان همسن مادر من هست ولی هنوز بازنشسته نشده اگر هم شده باز لازمه کار کنه ،ما آنجا میگیم دیگه وقت کار کردن شما نیست.هر کسی که از خونواده مستقل میشه بیشتر اوقات یه اتاق کرایه می‌کنه وتو آن زندگی می‌کنه ،واقعا زندگی تو این شرایط برا ما ایرانیا سخته ،مثل خونه های قدیمی ما که تو یه خونه چندین خونواده زندگی میکردند ،اینجا هم زندگی میکنن ، استقلالی که بچه های اینجا ازش بهره میبرند در هر صورت دوستان کاش امکان این بود برا تک‌تک شما هموطن عزیز که از آنجا بودن خسته شدی بنا به هر دلیلی می‌تونستین بیاییم از نزدیک تجربه کنیم وخودتون پی ببرین که کجا ترجیح میدیم زندگی کنین ،من دخترای ایرانی رو دیدم که تو جمعشون به همدیگه میگفتن من از ایران متنفرم وبه دختری که می‌گفت من عاشق ایرانم میگفتن خاک برسرت،مادر محجبه ای رو دیدم با دخترش غذا گرفتن نشستن برا خوردن ولی دو کلمه هم باهم حرف نزدن یا بهم نگاه نکردن ،من زن و شوهر میانسالی رو دیدم که دور یه میز نشسته بودن و خانم به مردش بی توجه بود ومرد با تمام وجود دنبال یک نگاه از سمت نفر مقابل ،پسردانشجویی رو دیدم که صبح بلند شده بود وخبر مرگ مادر جوانش براش شده بود کوه غم ،من زوج جوانی رو دیدم که به اجبار جدا از هم به خاطر گذران زندگی دانشجویی زندگی میکردند ،مرد راننده ای رو دیدم که می‌گفت زندگی اینجا سخته هر چی در میاری باید بدی بره مالیات ولی موندم تا آینده دخترم تامین بشه ،پرسیدم به نظرت الان دخترت زندگیش عالیه ،پاسخش این بود اینجا دختر من می‌تونه یک نصف شب بیاد خونه وبراش مشکلی پیش نیاد و.. در هر صورت تصمیم به رفتن یا ماندن در این شرایط برای هر شخصی سخت ومطمیننا زمانبر خواهد بود ،من الان حس کسایی رو که زمان جنگ برگشتن وطن ورفتن به جنگ رو کامل میفهمم ،چون باید دور بشی بدونی چیزی که مال تو ست ،مال توست خوب یا بد .ووطن یکی از اساسی آرین تعلقات برای انسان هست ،مهم نیست اهل کجا باشی از هر ملیتی پرسیدم وطن خودش براش بهترینه.

  201. Sina :گفت

    نظرات زیاده و بیشترش هم راجع به بازگشت به وطن ، گفتم من هم یه سهمی داشته باشم
    تقریبا 1 سال رو در یکی از کشورهای اسکاندیناوی زندگی کردم .
    نمیدونم دقیق چطوری بگم ، ولی با توجه به شرایطی که تو ایران داشتم ، برای من مثل بهشت بود .
    کل دقدقه های فکریم رو فراموش کردم ، منی که یه عمر میگفتم لاغر میشم از فردا شروع میکنم ، 3 ماهه لاغر شدم ، از اونجایی که تو اون کشور ها موسیقی های غربی خوب گوش میدن و من هم علاقه داشتم ، به سمتش رفتم و سریع هم یاد گرفتم
    مزایایی که دیدم و ندیدم رو براتون به ترتیب میگم ؛ اینا شخصیه شاید یکی بگه غلطه یا درسته
    1. آب و هوا : هوا که از بس تمیزه ، آدم احساس میکنه همه جا رو پر رنگ تر میبینه نسبت به تهران ! آب و غذا هم که برعکس ایران بسیار تمیز هست . مثلا اینجا کالباس خشک که معلوم نیست چی توشه ، اونجا کالباساش تماما گوشته ، حتی کارخانه های سازندش رو توی تلویزیون به طور کامل نشون میده ، چیزی به نام غذای بد من ندیدم
    2. فرهنگ : بخش بسیار مهمی که بیشتر به خاطر اون اروپا رو میشناسم ، فرهنگ یعنی وقتی میخوای از خیابون رد شی ، ملت برات وایسن ، یعنی دم ساحلی ، آشغالتو نریزی روی زمین و محیط رو کثیف کنی ، یعنی مثل بز زل نزنی به کسی ، اروپا مثل ایران نیست ، هر کس واسه خودش یه محیط خصوصی داره ، هی میخوام کلمشو بگم یادم رفته دیگخ خودتون میدونید چی میگم
    3. درآمد : شما با کمترین حقوق ، میتونی راحت ترین زندگی رو داشته باشی ، البته اگه بخوای تکی خونه کامل رو اجاره کنی یه کم سخت میشه ، ولی بازم راحت میشه زندگی کرد . شما با حقوق 1 ماهتون اگه مالیات رو هم کم کنند ، حدودا میشه دوتا لپ تاپ خفن مثلا خرید . در صورتی که ایران برای هر کدومش حداقل باید 2-3 ماه کار کرد . نسبت درآمد به خرید واقعا به هم میخوره . یه چیز دیگه اینکه حقوق یه کارگر با یه چمیدونم مثلا مهندس مثل ایران نیست ، اختلافش کمه ، ایران نیست کارگر بگیره 1 میلیون ، دکتر جراحی 100 میلیون ،همه حدودا در یک سطحن ؛ اگه کسی بخواد کار کنه ، راحت میتونه زندگی کنه و توازن بین همه مردم برقراره
    4. حمل و نقل و شلوغی : تعجب میکنم چرا یه سری به شلوغی علاقه دارن ، وقتی توی اروپا بودم ، برای مثال اتوبوس هاش برنامه اندروید داشت نصب میکردی میزد اتوبوس ساعت مثلا 10:21 اونجا میرسه ، دقیقا هم همون دقیقه میرسید ! به حدی دقیق بود شما اصلا نیاز نبود زودتر بیای که بخوای توی صف بیاستی ، این نظم رو تو بیشتر ارکان جامعه میشه دید ، ایران نیست بری باتک از 8 تا باجه فقط 2 نفر جوابگو باشن همه هم منتظر ، من از اونجایی که به تیروکمان علاقه دارم ، یه بار رفتم سمت بانک مرکزی اونجا بورسشه ، گفتم این کمون رو میخوام ، میشه ببینم ، یارو گفت اگه میخری بیارم ! یعنی من با ندیدن جنس باید 1 میلیون خرید کنم بدون اینکه ببینم چیه ! در صورتی که توی اروپا مغازه دار اگه بری 2 ساعت بچرخی ، سوال کنی ، بگی اونو بیار اینو بیار ، اخر هم بری ، خم به ابرو نمیاره تازه خوشحال هم میشه که اومدی نگاه کردی و دیگه توی اروپا ایران نیست که شلوغی اذیتت کنه ، شلوغی خودش تو تهران باعث یه سری مسایل میشه : استرس ، آلودگی ، از دست دادن زمان ، و … . مترو تهران نیست که اون همه آدم هنوز مسافرا پیاده نشده مثل گاو بخوان برن تو ، این چیزا اونجا هی به دهنتون میاد و از اون چیزا که پشت سر گذاشتید ، احساس رضایت می کنید
    5. کمک و دولت : منظورم از کمک کمک کردن دولت و مردم برای شماست . شما اگه مثلا توی فروشگاه برای خرید یه جنس به مشکلی بر بخوری ، از هر کی سوال کنی واقعا بهت کمک میکنه تا حدی که خودت خسته میشی ، من نمونش رو توی صف زیاد دیدم ، مشتری جنسی رو برده برا خرید ، بعد جلو صندوق مثلا قیمت اشتباه خورده ، خیلی راحت و بی استرس میره میزاره سر جاش یا قیمتشو فیکس میکنه یا مثلا مشتری درمورد جنس سوالی میپرسه و فروشنده هم خیلی راحت و بدون دقدقه جواب میده ، در حالی که همه توی صف هستن و جالبه صدای کسی هم در نمیاد که آقا بدو کار داریم ، چه وضعشه ، فلانه و … . اگه کار داری برو بعدا بیا ! دولت هم همینطور ، یک سری ادارات هستن که در صورت داشتن مشکل به شما کمک میکنند ، کار نداری ؟ پول اجاره نداری ؟ پول بیمارستان نداری؟و …
    6. آزادی : این دیگه نیاز به گفتن نداره و لااقل برای من گزینه مهمی هم نیست ، خیلی چیزهای دیکه هست که برای من مهمتر از این گزینه هست ، ولی آزادی خودش چند مدل هست : بیان ، پوشش ، جنسی ، دینی ، اینترنتی ، و … . این که میخوام یه جنس خارجی بخرم ایران تحریمه یا به کوچکترین چیزت تو ایران گیر میدن الکی دیگه اینا نیاز به گفتن نیست
    7. نژاد : میتونم بگم به نظرم نژاد پرست ترین مردم جهان ، ایرانی ها هستند . در اروپا بیشتر از 20 ملیت از کشورهای مختلف وجود داره و همه دارن به خوبی با هم زندگی می کنند ، نژاد پرست هست ، ولی خیلی کم ، حالا ایران و نگاه کن ، افغانی ها که به نوعی تنها مهاجرین به ایران هستند ، بدترین رفتار میشه باهاشون ، از همه حقوقی محرومند ، بچه هاشون حق تحصیل ندارند و ملت هم هر روز بامبول جدیدی در می آرند که به این گروه بیشتر فشار وارد کنند . الان کی نژاد پرسته !؟ توی اروپا همین دوستان افغانی جوری به من کمک کردند که یادم نمیره و جالبه هموطن منو اونجا زمین زد و افغانی بلندم کرد . واقعا واسه خودمون متاسفم
    نکته زیاده ، خیلی زیاده ؛ اینا مهمترینش بود ، سه سری از نکته هارو بدون توضیح میگم :
    امنیت – بیمه – جان انسان – روابط – عقل – سنت – و …
    ولی دلایلی که همه میگن از دید من :
    دلتنگی پدر و مادر : من کلا اینطوری ام دست خودم نیست که تنهایی راحت ترم . توی خونه ما همیشه استرس داشتم و بوده و برای من مهاجرت بهترین گزینه بود و واقعا ذهنم باز شد . حتی اگه پدر و مار دوست هم باشم ، از دید خودم آینده خودم رو به این دلیل خراب نمی کنم . این زندگی منه . آینده منه ، منم که باید زیر فشار تحمل کنم ، منم که حسرت بخورم ، خوب دیوونم ؟!
    کار : شما اولین قدم برای کار کردن توی هر کشوری زبان هست ، بلد باشی ، اگه بخوای کار زیاده ، والا من به کارگری هم راضیم ، وقتی میتونم راحت زندگی کنم ، در عین حال میرم دنبال چیزایی که دوست دارم تا پیشرفت کنم ، ایران که نیست 9 صبح برم 10:30 برگردم ، نهایت کارا تا 5-6 عصره ،
    غربت : عادت میکنید ، به هوا ، به غذا ، به شیوه زندگی ، به همه چی عادت می کنید و اون وقت اگه برگردید ایران ، دیگه واقعا براتون عذاب میشه َ، مثل خودم
    دوست : پیدا می کنید ، شما اگه ایرانی بازی در نیارین ، همه چیر زو به زرنگی نگیرید ، فکر نکنید اینجا ایرانه بخواین همه چیز رو دور بزنین ، به حدی رفیق پیدا می کنید که خودتون متعجب می شید

    اینها همه تجربیات 1 سال مهاجرت من هست که به دلایلی نتونستم اونجا وایسم و برگردوندنم ! و الان برای رفتن دارم دست و پا می زنم و تا آخر عمرم هم که شده ، دنبال راهی برای رفتن میگردم که تو این مرداب دارم هی بیشتر و بیشتر فرو میرم . اینا همه نظرات شخصی بود ، یاد بگیریم ! به نظرات هم احترام بگزاریم ، یاد بگیریم !!

  202. مجتبی :گفت

    با سلام خدمت دوستان ایرانی داخل و خارج از کشور
    خیلی دوست داشتم حس کسانی که رفتن خارج از کشور زندگی میکنن رو بدونم. تقریبا همه کامنت ها رو خوندم و از تمامی کسانی که وقت گذاشتن و نظرشون رو نوشتن ممنونم، فرقی هم نمیکنه در موافقت یا مخالفت با مهاجرت از ایران.
    به نظر من با صرفنظر از جزئیات میشه کل بحث رو به دو دسته تقسیم کرد و هر کسی بنا به شرایط زمانی و مکانی و روحیات خودش یکی رو باید انتخاب کنه:
    1- ماندن در ایران و بودن در کنار خانواده و تمام کسانی که دوستشان داریم به بهای تحمل یا کنارامدن با مشکلات سیاسی، اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی(ریز مشکلات رو خودتون خبر دارید از جمله اختلاس ها و دزدی ها و دیکته شدن تفکر گروه اقلیت به اکثریت و بیکاری و فقر و …)
    2- مهاجرت و رفتن به کشورهای اروپایی،آمریکا، کانادا و یا استرالیا و داشتن یک زندگی با کیفیت از لحاظ کار و تغذیه و تفریح البته با چاشنی دوری از خانواده و وطن،دلتنگی و غم غربت و سختی های کار و درس ومراوده با مردمی از یک فرهنگ دیگر
    به شخصه گزینه اول رو ترجیح میدم، چون هدف از زندگی رو رسیدن به آرامش میدونم. با تمام مشکلاتی که زندگی کردن در ایران برام درست میکنه، بودن در کنار همسر،فرزند، پدر، مادر، خواهر، برادر و تمامی دوستان و اقوامی که دارم آرامشی به من میده که حاضر نیستم هیچ پیشرفتی در زمینه کار و تحصیل رو بدون وجود اونا تجربه کنم.
    البته همیشه زندگی بر وفق مراد نیست و همین الان هم دارم دوری از خانواده رو برای آینده بهتر تجربه میکنم ولی به امید موقتی بودن دوری تحملش راحت تر شده.
    زندگی توی ایران سخته و بزرگترین مشکلاتش هم بیکاری،فقر و تورم هست.( مشکلات اقتصادی و آسیب های اجتماعی با برطرف شدن این سه موضوع تا حدود زیادی حل میشه. مشکلات سیاسی هم به مرور و با بالا رفتن آگاهی مردم و مطالبه گری و اصلاحات تدریجی به مرور و ذره ذره حل خواهد شد. شاید عمر ما جواب نده ولی حل میشه.چیزی که به نظر من مسلمه انقلاب ، کودتا و جنگ راه نجات مردم ایران نیست.) ولی با تمام مشکلاتی که هست ،به نظر من با سعی و تلاش و کار مداوم میشه از راه درست و بدون دروغ و دغل بازی به صورت پله به پله پیشرفت کرد و همزمان از کنار خانواده بودن لذت برد.(نباید انتظار داشت از راه درست میشه یه شبه پولدار شد، استثنا هست ولی همه گیر نیست، مثل خوانندگی یا بازیگری یا رسیدن ارث هنگفت).برای پیشرفت کشور ایران هم هیچ راهی نیست جز اینکه هر کسی ، هرجایی هست و هر شغلی داره ،کارش رو به بهترین نحو ممکن انجام بده از کارگر تا بالاترین مقام حکومتی که رهبر باشه.

    پیشاپیش سال جدید (1397)رو به همه تبریک عرض میکنم و امیدوارم هر کسی، هرجایی هست، موفق و پیروز باشه و از زندگی اش لذت ببره.
    مجتبی 1396.12.28

  203. ندا :گفت

    سلام دوستان من دکتری مو تو خارج از کشور خوندم و برگشتم.خیلی تلاش کردم و خون دل خوردم….بالاخره کار مناسب خودمو پیدا کردم بی هیچ پارتی و….اینجا سخت تره اما شدنی.دوستان اگه قرار باشه همه خارج باشیم.کی وطنو بسازه؟؟؟؟

  204. یو اس :گفت

    من هم تازه 3 ماهه اومدم آمریکا…اصلا اینجا خوشحال نیستم…یه چیزایی اینجا به دست میاری و یه سری چیزا از دست میدی. باید ببینی چی برات مهمه
    برای من خانواده مهمه…اینکه به چشم اینترنشنال نباشم مهمه…متاسفانه دانشگاهی هستم که بسیار تبعیض توش فراونه و منی که موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی تو ایران داشتم الان نمیتونم تحمل کنم
    ولی برای کسیکه میخواد دکترا بخونه اینجا واقعا عالیه…تو ایران باید پول بدی و هیمن قد درس بخونی و زحمت بکشی ولی اینجا با کلی امکانات و فاند…با حرفتون مخالفم با فاند زندگی سختی داری…چون فاند کاملا هزینه هارو پوشش میده…اینجا مشکل مالی نخواهی داشت با کار کردن
    با اون قسمت از حرفاتون موافقم که باید پیش خونواده موند و اینجا سرزمین کار و رقابته …آدم گاهی کم میاره…دلش واقعا برای خوشیای ایران وو زیباییاش تنگ میشه
    افسوس که وطن زیبا و بهترینمونن دست نامرداش افتاده

  205. اردشیر :گفت

    عالیه

  206. شاليزار :گفت

    سلام
    تنها چيزى كه مى تونم بگم اينه كه وقتى نوشته ى شما رو خوندم حس كردم تك تك كلمه ها رو خودم نوشتم واقعا اين قدر خوش حالم كه آدم هايى مثل شما هستند كه اين دغدغه ها رو دارند من بعد از سه سال دارم بر مى گردم و همه با من براى برگشت مقابله مى كنند ولى من بايد برگردم به دليل همه ى حرف هايى كه زديد … چقدر شجاعانه و صادقانه بود ! عميقا بهتون افتخار ميكنم

    • Mahdi :گفت

      منم همچین حسی داشتم
      :). یک سالی هست برگشتم و خداروشکر با تمام مشکلات، راضی ام.

      موفق باشید.

  207. محسن :گفت

    خسته نباشید استاد
    متن عالی، روان و قابل فهم بود. من در تاریخ آخر تیرماه نود و هفت خواندم. در شرایط امروز کشور، باید به رفتن تشویق کرد. به فرار تشویق کرد. باید زمینه ساز فرار مغزها شد. کمکی اگر از دست کسی بربیاد و دریغ کنه گناهه.
    زندگی در ایران میگذره. به سختی ولی میگذره. کار که بکنی از گرسنگی نمیمیری. به جایی نمیرسی ولی لااقل نمیمیری. درس که خونده باشی اوضاع بدتره. خودمو یادمه قبل از ورود به دانشگاه و مدرک گرفتن هرکاری پیشنهاد میشد میدویدم. پول جمع میکردم. تفریح میکردم. کارهای پستی میکردم حتی ولی خوش میگذشت. البته التزام روزهای جوانی خوشگذرونیه.
    اما الان به این تاریخ، دیگه نمیشه. بیست ساله هایی رو میبینم که کار میکنن. حتی جمعه ها ک تعطیلات و نوروز و… اما تفریح ندارن. تازه اگر کاری داشته باشن. دارن تباه میشن. بیکاری سرسام آوره. وسط همه ی بدبختیها، اگر تحصیلات دانشگاهی داشته باشن که دیگه هیچی. سطح توقعات خودشون از خودشون نابودشون میکنه، چه برسه به سطح توقع دیگران، والدین، همسر آینده و حتی دولتمردان و جامعه.
    از اقوام نزدیک دیدم جوونی لیسانسه بیست و چند ساله. پول خرید پراید صفر جمع کرده بود،،، با تمام فشاری که روش بود و من میدیدم و در جریان بودم،،، یکهو پراید دوبرابر شد و نتونست بخره و ذره ذره پولش نابود شد. ارزش پس اندازش نصف شد. اون عزیز من باید چیکار کنه؟ واقعاً اگر تو یکی از کشورهای همسایه چندین سال کار میکرد الان وضعیتش چی بود؟
    درخواست از حضرتعالی استاد بزرگوار، تشویق به رفتن و شروع زندگی جدید تو کشورهای دیگه الان از ضروریاته. من تمام وقتم داره صرف راهنمایی دوستانی میشه که دارن نابود میشن. از طریق کار و تحصیل، ایرانیها نشون دادن که هرجا رفتن موفق بودن. معذرت که طولانی شد و اسباب مزاحمت برای شما.
    تشکر

  208. If some one wishes to be updated with newest technologies then he must be go to see
    this website and be up to date everyday.

  209. رضا :گفت

    باسلام خدمت همه عزیزان ایرانی، شیعه، سنی، زرتشتی، مسیحیان عزیز و ووووو، به نظر من ماندن در ایران و ساختن کشورمان وبالا بردن سطح فرهنگ جامعه و حمایت و همراهی و همکاری هم بهتر از مهاجرت است،

  210. دوست :گفت

    سلام
    توی بخشی از این قماله نوشتید که
    بعد از این هم متنی راجع به اینکه چرا بچه هایی که برای تحصیل به آمریکا می روند ماندگار می شوند منتشر خواهم کرد

    من خیلی وقته منتظر اینم چرا اینو منتشر نمی کنید اخه!!!؟ لطفااا تو این شرایط دوس داریم بخونیم این مقاله رو بنویسید لطفا

  211. دوست :گفت

    اقای الحسینی میشه لطفا بفرمایید شما متولد چه سالی هستید؟ و اینکه میشه ادامه این مقاله رو بنویسید چون بینش یه قولی دادید در مورد اینکه چرا بچه هایی که برای تحصیل به امریکا می روند ماندگار می شوند رو بنویسید برامون ولی خبری نشد!

  212. بازتاب: وقتی نابغه کوچک ایرانی از مهاجرت منصرف شد – سایت خبری market-center

  213. ماریا :گفت

    بسیار عالی روشن کردید قضیه رو،چه اجر بزرگی کار شما داره با خدا،من شوهرم رو ترغیب میکردم بریم بریم ولی الان دیدم بازتر شد سپاس

  214. Hamed :گفت

    با سلام…مگه دوره تحصیل ذکتری در امریکا 4 سال نیست؟
    و اینکه حدودا چه تعداد از دانشجویان می تونن اقامت بگیرن؟

  215. جان :گفت

    با سلام عزیزم
    شما که اسمت را ننوشته بودی و گرنه بشما ادرس می دادم که از کجا امده ای و به کجا می هواهی بروی و چرا اینگونه بصورت استاد معابانه به تجزیه و تحلیل انهم صد در صد اشتباه پرداخته ای .
    ارادتمند شما
    جان

  216. بهار :گفت

    سلام دوستان …. بعضی از کامنت ها رو خوندم … نظرات متفاوت بود … من که هنوز ایران زندگی می کنم و در آرزوی اینم ک راهی پیدا کنم که از این مملکت برم ولی هر روز رسیدن به این آرزو برای من دست نیافتنی تر میشه … دیوانه کننده س که تو 29 سالگی هنوز محتاج پول تو جیبی از بابام هستم … این همه سال درس خوندم و زحمت کشیدم رفتم دانشگاه دولتی … شاگرد زرنگ کلاس بودم ولی وقتی می بینم وقت کار پیدا کردن همه ی هم دوره ای هام که مشروطی و افتادن خوراکشون بود دارن جاهای خوب کار می کنن (به خاطر پارتی و سهمیه) داغون میشم … هیچ امید و آینده ای اینجا برای من نیست … نمیدونم اگر نتونم برم چی میشه چون نمیتونم از خانواده م انتظار حمایت مالی داشته باشم … دور بودن از خانواده همیشه سخته ، حتی وقتی برای تحصیل به ی استان دیگه می رفتم اولش برام سخت بود (ولی روزی که درسم تمام میشد با غم واشک اون شهر رو ترک میکردم چون سخت بود دل کندن ازش) دیگه وارد ی کشور دیگه شدن که جای خود داره … آیا من اینجا کنار خانواده م باشم اما افسرده و خسته و ناامید بهتر از اینه که ی جای دیگه بتونم برای رسیدن به رویاهام تلاش کنم ؟؟ …. در آخر میخوام بگم دوستانی که تونستین از ایران برین، من همین چند خط رو با کلی اشک ریختن نوشتم چون خسته ام ، ناامید از زندگی و وحشت دارم از آینده … اصلا برنگردین …اینجا هیچی نیست … مردم فقط زنده ان و نفس میکشن عملا زندگی نمیکنن … برای از دلتنگی در اومدن بیایین خانواده هاتون رو ببینین یا اونا بیان دیدنتون ولی هرگز به خاطر دلتنگی برنگردین … اینجا برای کسی که رابطه نداره هیچی نیست جز غم و افسردگی و ناامیدی …

    • لیلا :گفت

      شما بیا اینجا معلوم میشه چی در انتظارته اونوقت بیشتر کریه کن به حالت

    • مجتبی :گفت

      با سلام
      به نظر من به جای گریه بشین واسه آزمونهای دولتی امسال و سال آینده وقت بزار ، ان شا الله قبول میشی. به قول خودت شاگرد زرنگ هم که بودی غصه چی رو میخوری. آزمون دولتی حداقل توی مرحله کتبی پارتی بردار نیست ، واسه مصاحبه هم توکل بر خدا، توانایی اش رو داشته باشید حتما قبول میشید. با اینکه حرف تون رو قبول دارم و واقعا خلی جاها پارتی بازی میشه ولی خیلی ها رو هم سراغ دارم که بدون پارتی کار خوبی گیر آوردن..
      موفق باشید

  217. پوریا :گفت

    سلام،
    من چند بار این متن رو قبلا خونده بودم. دفعات زیادی در مورد رفتن سرچ کردم و به این متن رسیدم. ولی این بار واقعا دارم کارای رفتن رو انجام میدم چون شرایط خیلی داغون شده این جا. با حقوق ۵ برابر وزارت کار که می گیرم و شغل مطمئن تو بزرگترین شرکت مخابراتی ایران باز هم امیدی به آینده ی کشور ندارم. شما اگر بودید باز هم برگشتن به ایران رو تو این شرایط پیشنهاد می کردید؟

  218. ebi :گفت

    من تمام عمرم رو تودانشگاه یک ایران تا دکترا خوندم تو دانشگاه علوم پزشکی تهران امروز بعد از 2 سال زندگی در کانادا فهمیدم تمام عمرم رو تباه کردم تحصیل در 600 امین دانشکاه دنیا با اساتید بیسواد سیاسی بخیل و نادان که فقط با رانت پوزیشن ها رو گرفتن واولین شرط استخدام هیت علمی نادان و وابسته ومجیز گو بودن نسل به نسل ضعیفتر می شن وجایی برای من نیست اما در اینجا قدر گوهر وتلاش را میدانند ما باید یاد بگیریم راستگو باشیم وپرتلاش از وقتی که دست از صداقت وتلاش برداشتیم کشور ایران اینگونه شد والبته دیگر برای من مهم نیست

  219. ناشناس :گفت

    نوشته‌تون حرف دل من بود. من هم دقیقا الان توی موقعیت تصمیم سر برگشتن و موندنم. دلم ایرانه ولی با واکنشایی که از بقیه می‌بینم، به چشم یه احمق بهم نگاه می کنن. بدی‌های دوری و غربت رو نمی‌بینن و فقط می‌گن فلان‌ قدر پول می‌گیری چی می‌خوای دیگه؟
    لذت بردم از متن.
    موفق باشید

  220. hz021 :گفت

    به نظر من هرکسی که تو شرایط امروز ایران از موندن در ایران دفاع میکنه حقش هم همین ایرانی که امروز میبینیم هست.. کشور رو به فنا دادید..مردم رو به مرگ راضی کردید هنوز ول کن نیستید!! اگه خدایی هست امیدوارم همون جزاتون رو بده

  221. kh :گفت

    امروز 27 مارچ 2019 هست و تقریبا 5 سال از نوشتن این متن میگذره نمیدونم ایا نویسنده هنوزم هم بر همین باور هست یا نه. خیلی برام جالب بود وقتی متن شما رو دیدم و جالب تر اینکه دیدم یه سری چیزای که تو ذهن من هست دغدغه نوینسده هم بوده شاید با شکل و ظاهر مختلف. من 5 ماه هست که برای تحصیل به اینجا اومدم واز دانشگاهی که رنکش زیر 30 هست پذیرش گرفتم توی ایران رتبه یک دکتری بودم و انصراف دادم و اومدم اینجا. این روزا ذهنم درگیر برگشتن هست به شدت، شاید یه خاطر چیزای که تو ایران بهش توجه نمیکردم. اینکه ایا قراره مثلا توی 50 یا 60 سالگی به پستوی ذهنم رجوع کنم و ببینم توی تمام ذهن من یه خاطره خیلی دور از خانوادم هست و اینکه اثری از من توی زندگی اونا نخواهد بود دو زندگی کاملا جدا . دیدن تولد بچه خواهرت بزرگ شدن بچه های برادرات ویا دیدن عموت که سنش بالای 90 سالشه توی بهارزیبای شیرا درحالی که ممکنه بهارهای اخر زندگیش رو تجربه کنه . شاید اینا برای خیلیا مهم نباشه و یا خیلیا به چشم یه مشکل شخصیتی بهش نگاه کنن وابستگی بیش از حد و یا هرچیزی اما این موضوع کاملا شخصی هست و من نمیخوام هویت خودم و حتی فرزندانم بدون داشتن این خاطرات تعریف بشه.

    • مجتبی :گفت

      با سلام
      شک نکن دغدغه ذهنی شما برای کسایی که حداقل ۲۵ سال توی ایران زندگی کردن، هر چقدر هم که انکار کنن، یه گوشه ای از پستوهای ذهن شون رو اشغال میکنه، بالاخره آدم باید تکلیف اش با خودش روشن باشه دیگه، هر چقدر هم که پیشرفت کنیم تهش به چی میخوایم برسیم، اگه هدف نهایی از کار و پول و…رسیدن به آرامش توی زندگی هست، بودن در کنار عزیزانی که با تمام وجود دوستشون داریم هم یکی از پارامترهای آرامش هست.

  222. Parichehr :گفت

    سلام
    خیلی خیلی خوشحالم که امشب بصورت اتفاقی مطلب شما رو خوندم، خدارو شکر میکنم که میبینم در مورد حرفهایی که به پدر و مادرم زدم مثل من هم عقیده ایی وجود داره، نوشته بودین و دانشگاه در آخر هیچ، این حرفی بود که بصورت گلایه ب پدرو مادرم زدم که مارو فقط پرورش دادن درس بخونیم، بهشون گفتم در گذشته شخصی فیزیک دان بود زیست شناس بود ریاضی دان بود و آموزش هر چه دوست می داشت رو تحصیل می‌کرد اما ما چیکار میکنیم درس می‌خونیم کلی هزینه میکنیم که در یک رشته تحصیلی موفق باشیم.
    ولی هرچه بزرگتر شدم دیدم دنیای من با دنیایی که اونها از من انتظار دارن یک عالمه تفاوت داره، و کار کردن تووی فضای بسته و زندگی یکنواخت و در فضای شلوغ خواسته من از زندگی نبود و حتی رشته تحصیلیمو دیگه دوست نداشتم، نمیدونم اگر ما مشخص نیست تا کی زنده هستیم پس چرا دنبال آرزوهای خودمون تووی این کشور اون کشور بگردیم کمی دقت کنیم شاید آرزوهامون دیکته شده هستن و ربطی به درون حقیقی ما نداره، من روز به روز واقع‌بین تر شدم و خدارو شکر میکنم که الویتم شده شادی خداوند و رسیدن به عشق و آرامش نه آرزوهای فریبنده و چشم گیر از نظر دیگران، متن شما در من این حس رو بوجود آورد که شما هم به حقیقت زندگی رسیدین و از صمیم قلب واستون آرزوی تندرستی و موفقیت دارم.

  223. بازتاب: متن اهنگ بسمی تعالی شب نوشته ای از سرگذشت – SITE IP

  224. حمید :گفت

    سلام
    از همه گفته ها میشه آمار گرفت که هیچکس کشته مرده ترک وطن نیس همه دوس دارن تو وطن خودشون پیشرفت کنن ولی خب شرایطی از قبیل فساد اقتصادی فساد سیاسی کلا فساد باعث شده مردم از خودشونم فراری باشن چه برسه به وطنشون پرچم علی رو برداشتن همش علی وار علی وار میگن ولی ذاتشون از معاویه و یزید هم بدتره مردم از اینجور آدما فرارین نه از وطنشون والا مشکلات همه جا هست اگه اینجور آدما نبودن و فقط مشکلات بود مردم ایران از این بدتراشم دین و حل کردن مشکل ما این آدمان خدا لعنت کنه آدمای دین نمای شیطان صفت رو که مردم و از خودشونم فراری میدن چه برسه از وطن برا همه ایرانیا آرزوی خوشبختی دارم عزت زیاد

    • مهاجر :گفت

      سلام جناب الحسینی. مطلبتون رو خوندم و لذت بردم چرا که تک تک چیزهایی ک گفتین رو در اسن سه سال درک کردم.
      .خواستم از شما یک مشورت بگیرم. من مقیم ایم استرالیا هستم و سه سال هست ک ساکن استرالیاو انشالا دو سال بعد هم پاسپورت استرالیا رو میگیرم. هر سال برای 6 هفته مسافرت به ایران دارم ولی تنها دلیل من از ابتدا برای مهاجرت وضعیت اقتصادی بوده و هست و هدفم پس انداز کردن و بازگشت بوده. حال سوالی ک دارم این هست ک من در حال حاضر بعنوان مسوول کنترل کیفی در یک شرکت مشغول بکار هستم اما همونطور ک میدونید شغلهای کارمندی مهندسی صنعتی درامد انچنانی ندارن در غرب بخصوص در استرالیا ک کشور صنعتی هم نیست و مدتیستکه مشغول تحصیل در فیلد ای تی و برنامه نویسی هستم برای تغییر شرایط کار و بخصوص درامد بیشتر و احتمالا اینده ی بهتر شغل ای تی در هرجای دنیا بخصوص ایران و کشورهای نزدیک ایران مثل کشورهای عربی و ….
      اما سوال بزرگ اینجاستکه شغلی هست با عنوان رانندگی در شیفت شب هفته ای 5 الی 6 شب و شبی 13 ساعت کار که جدای از خستگیها دردها سختیها و شب نخوابیها درامد بسیار خوبی دارد و میتوانم در 3 سال اینده باقیمانده تا گرفتن پاسپورت پول تقریبا خوبی پس انداز کنم.

      حال ایا بنظر شما بهتره که من کارمو ول کنم و برم مشغول همین کار رانندگی بشم برای 3 سال و پس ندازی کنم و برگردم ایران یا اینکه در فیلد ای تی تخصصی پیدا کنم و شاید در کوتاه مدت نتونم پول انچنانی پس انداز کنم ولی اینده بلند مدت بهتری داشته باشد.

      بنظر شما کدام راه عقلانی تر هست؟؟؟؟

      با تشکر از حسن توجه شم

  225. بازتاب: , دانلود اهنگ شی دلی دردی قربون ایمان فلاح – server

  226. هیوا :گفت

    من هم به همان دلایلی که شما ذکر کردین و چندین دلیل دیگر قصد دارم برای همیشه به ایران برگردم‌.

    گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب /گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب

    هر درختی که ز جایش به دگر جای برند/بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب
    پاینده باشید و کامروا دوست عزیز

  227. susan :گفت

    من۱۰ سال تو مالزی هستم دکتری گرفتم و سه سال که کار مکنم اما قراداد من داره تمام میشه واگه کار پیدا نکنم باید برگردم ایران. احساس میکنم خیلی سخته و شاید نتوم کار پیدا کنم .خیلی ناراحتم .همه دارن از ایران میرن و ممکن مجبور شم برگردم این حس منو خیلی اذیت میکنه.

  228. بازتاب: من برگشتم چرا؟ - دیدچه

  229. مهاجر :گفت

    سلام جناب الحسینی. مطلبتون رو خوندم و لذت بردم چرا که تمام این موضوعاتی ک اشاره کردین رو تک ب تک حس کردم در این سه سال.
    .خواستم از شما یک مشورت بگیرم. من مقیم استرالیا هستم و سه سال هست ک ساکن استرالیاو انشالا سه سال بعد هم پاسپورت استرالیا رو میگیرم. هر سال برای 6 هفته مسافرت به ایران دارم ولی تنها دلیل من از ابتدا برای مهاجرت وضعیت اقتصادی بوده و هست و هدفم پس انداز کردن و بازگشت بوده. حال سوالی ک دارم این هست ک من در حال حاضر بعنوان مسوول کنترل کیفی در یک شرکت مشغول بکار هستم اما همونطور ک میدونید شغلهای کارمندی مهندسی صنعتی درامد انچنانی ندارن در غرب  بخصوص در استرالیا ک کشور صنعتی هم نیست و مدتیستکه مشغول تحصیل در فیلد ای تی و برنامه نویسی هستم  برای  تغییر شرایط کار و بخصوص درامد بیشتر و احتمالا اینده ی بهتر شغل ای تی در هرجای دنیا بخصوص ایران و کشورهای نزدیک ایران مثل کشورهای عربی و ….
    اما سوال بزرگ اینجاستکه شغلی هست با عنوان رانندگی  در شیفت شب هفته ای 5 الی 6 شب و شبی 13 ساعت کار که جدای از خستگیها دردها سختیها شاید بیماریها و شب نخوابیها  درامد بسیار خوبی دارد و میتوانم در 3 سال اینده باقیمانده تا گرفتن پاسپورت پول تقریبا خوبی پس انداز کنم. 

    حال ایا بنظر شما بهتره که من کارمو ول کنم و برم مشغول همین کار رانندگی بشم برای 3 سال  و پس ندازی کنم و برگردم ایران یا اینکه در فیلد ای تی تخصصی پیدا کنم و شاید در کوتاه مدت نتونم پول انچنانی پس انداز کنم ولی اینده بلند مدت بهتری داشته باشد.

    بنظر شما کدام راه عقلانی تر هست؟؟؟؟

    با تشکر از حسن توجه شما  

    • مجتبی :گفت

      سلام
      مهندس جان اگه دنبال پول بودی چرا گذاشتی رفتی، همین ایران میموندی چهار تا ماشین و خونه خرید و فروش میکردی به اندازه همون استرالیا پول جمع میکردی.هیچ جا مثل ایران پتانسیل بالقوه واسه پولدار شدن رو نداره، تازه اینایی که گفتم با فرض این است که بخوای درست کارکنی وگرمه از راه نادرست که میلیاردر هم میتونی بشی
      .

      • مهاجر :گفت

        سلام مهندس. مشکل اینجا بود ک همون سرمایه اولیه برای خرید چهارتا ماشین وخونه موجود نبود 🙂 البته اینم بگم ک دید مالی و اقتصادی شاید بزرگترین دلیل مهاجرت خیلی از افراد باشه حداقل کساییکه من دیدم در استرالیا اینطوری بوده. ولیخب میگم ک ایران با همه سختیهاو بدبختیهاش دوست داشتنی تر از سیستم برده داری نوین و سرمایه داری اینجاست مخصوصا ک خونواده و عزیرانمون توی ایارن هستن. شاید خیلی از دوستانی ک از ایران این متنها رو بخونن قضاوت کنن ک ما ناشکر هستیم یا هر چی ولی واقعا تاخودشون تجربه نکنن نمیدونن کسایی ک دم از برگشت ب ایران میزنن چی میگن. هر چند ک مثلا من خودم بشخصه اگر بخوام همین الان تمرکزم رو بذارم روی زندگی و پیشرفت در اینجا قطعا به چیزایی ک میخوام میرسم چون بزرگترین خوبی سیستم غربی این هستکه اگر تلاش کنی به اکثر چیزهایی ک بخوای دست پیدا میکنی ولی به چه قیمت . به قیمت لحظات عمر و جوونی از دست رفته و دیدن هر سال پیرتر شدن پدر مادرت و خیلی چیزای دیگه که هرگز تکرار نمیشن چون فقط همین یکبار رو فرصت زندگی کردن رو داریم…

        • مجتبی :گفت

          سلام
          با شما کاملا موافقم ولی وقتی من توی ایران این حرفها رو میزنم و اهمیت خانواده رو میگم و به دوستان میگم که از نظر من هیچ پشرفتی ارزش دور بودن از خانواده و وطن رو نداره، در جواب میگن که » گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده» خیلی دلم میخواد این نوشته ها رو بیان اینجا ببینن و نظر هموطن های خارج از کشور رو هم بشنون.
          یه همکار داریم که عاشق سینه چاک مهاجرت هست. اتفاقا میخواد بیاد استرالیا. همیشه هم از شرایط زندگی توی ایران گله مند هست. من هر چی هم بهش میگم اون بهشت برین که از استرالیا برای خودت ساختی رو یکم تعدیل کن تا اگه یه موقع جور دیگه بود افسرده نشی، گوشش بدهکار نیست. در کل هر کسی یه بار زندگی میکنه و مسئولیت زندگی اش هم خودشه و دیگران حق دخالت ندارن.ما هم دیگه کاری نداریم.
          از نظر من هدف نهایی رسیدن به ارامش هست. آدم درس میخونه، کار میکنه، زحمت میکشه، پول درمیاره و دوباره کارش رو پیشرفت میده و.. که در نهایت از ثروت بی نیاز بشه و هر چی رو اراده کنه به دست بیاره، اونوقته که به یک آرامش نسبی میرسه و از زندگی اش لذت میبره.
          خوب ما هم توی همین ایران با توقعات کمتر اما در کنار زن و بچه و خانواده ها مون همین ارامش رو داریم. همینقدر درآمد مون اینقدر باشه که دخل و خرج زندگی با هم بخونه و محتاج نامرد جماعت نشیم خدا رو شاکریم. حالا مسافرت خارج نشد ایرادی نداره همین داخلی ها رو میریم.و..در کل زندگی رو راحت بگیریم زندگی هم روی خوش خودش رو به ما نشون میده.
          موفق باشید.

          • مهاجر :گفت

            دقیقا مهندس به نکته مهمی اشاره کردید. ادم باید جایی باشه که ارامش داشته باشه و دلش خوش باشه هرچند که ایران هم اگر از نظر مالی تا حد متوسط رو به بالا تامین نباشی نمیشه گفت ارامش و دل خوش وجود داره ولی 95 درصد جامعه ایرانی که من حداقل میشناسم در استرالیا از پزشک گرفته تا کارگر از روی دل خوش یا از عمق وجودشون نمیخواستن اینجا بیان بلکه بدلیل شرایط ایران مجبور شدیم به این تصمیم. که خیلیها مثل من که اولویت اولشون دید مالی بوده از مهاجرت که در کل به فکر پس انداز کردن و یادگیری و… ولی همچنان در فکر بازگشت و ساختن اینده در ایران هستن و بعضیام بعد از 10 سال دیگه ب زندگی اینجا عادت میکنن و خواسته ناخواسته از ریشه ها و تعلقات خاطر حتی به خانواده هم تا حد خیلی خیلی زیادی دست میکشن و ب زندگی مادی و ماشینی اینجا ادامه میدن. بهر حال ادمها متفاوتن و هر کس یه دیدی به زندگی داره ولی در نهایت «کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است!»

  230. mohajer008 :گفت

    مهاجرت ما چند ساله شد..
    .
    مهاجرت یعنی خداحافظی با بابا، اشک هايت و تنها گریۀ تو قبلِ رفتن..
    مهاجرت یعنی خانه شلوغ و آغوش صمیمی شب قبل از سفر..
    مهاجرت یعنی گریه های خواهرت که بعد رفتن تو تا ماهها شوکه، دلتنگ و تنهاست..
    مهاجرت یعنی احتمالا دیگه هیچوقت میزبان تعداد زیادی از عزیزانت نمیشی..
    مهاجرت یعنی دلگرمی تو و همسرت به همدیگه که نگران نباش، همه چی خوب پیش میره..
    مهاجرت یعنی نامه مادرکه وقتی پرواز بلند شد میخوانی..
    مهاجرت یعنی چند چمدان و کل زندگی..
    مهاجرت یعنی یه شهر بزرگِ برفیِ سفید و خلوت که غریبه ست..
    مهاجرت یعنی مرد سیاه پوستی که با لهجه آفریقایی، انگلیسی صحبت میکنه، راننده تاکسی شما میشه و مقصد رو میپرسه..
    مهاجرت یعنی یه زبان دیگه و نه زبان مادری..
    مهاجرت یعنی یه آپارتمان کوچک و یه صبح سرد و یهویی تنها شدن و یه نوعی از هراس که تا حالا تجربه ش نکردی..
    مهاجرت یعنی ارزشمند شدن شنیدنِ اتفاقی زبان فارسی توی اتوبوس..
    مهاجرت یعنی کمک و راهنمایی های یه هموطن.
    مهاجرت یعنی تلاش برای ساختن و یاد گرفتن..
    مهاجرت یعنی رعایت قوانین جدید..
    مهاجرت یعنی خریدهای اشتباهی..
    مهاجرت یعنی وقتی عابری و برای ماشین میایستی، ماشین هم برای تو توقف کنه که رد شی و تعجب تو!
    مهاجرت یعنی آزادی نوع پوشش
    مهاجرت یعنی کلاس زبان.
    مهاجرت یعنی برای هر کسی که تو رو میبینه و از ملیتت میپرسه نماینده کشورت باشی..
    مهاجرت یعنی چهارده ملیت مختلف توی کلاس زبان هجده نفره..
    مهاجرت یعنی کار داوطلبی.
    مهاجرت یعنی بغض و دلتنگی..
    مهاجرت یعنی تفاوت زمان با ایران
    مهاجرت یعنی تلفنهای گاه و بیگاه نیمه شبها
    مهاجرت یعنی خبر مرگ پدربزرگ و تنهایی.
    مهاجرت یعنی جلسه مصاحبه کاری، چند ساعت بعد شنیدن اون خبر، بغض کردن و آغوش باز یه غریبه که فهمیده تازه واردی و به تازگی خبر عزیزی رو شنیدی..
    مهاجرت یعنی تلفظ اشتباه واژه ها.
    مهاجرت یعنی کم کم جا افتادن
    مهاجرت یعنی چیدن سفره هفت سین دور از ایران
    مهاجرت یعنی دوست.
    مهاجرت یعنی شادی خبر خوب پذیرفته شدن تحصیلاتت و گرفتن مدرک معادل
    مهاجرت یعنی شوکه شدن و شوکه کردن
    مهاجرت یعنی روز شماری و هیجان برای سفر به ایران
    مهاجرت یعنی خبر خوب کار پیدا کردن همسرت
    مهاجرت یعنی صاحبِ خانه ای که دلت بخواد
    مهاجرت یعنی گریه هات توی خانه، ماشين ؟!
    مهاجرت یعنی تردید بابت درست یا نادرستی تصمیمت
    مهاجرت یعنی تمرین صبوری
    مهاجرت یعنی افتادن و بلند شدن
    مهاجرت یعنی اولین درخت کریسمسی که گوشه خانه ات تزیین شده
    مهاجرت یعنی روی روال افتادن
    مهاجرت یعنی یه جمع خوب ایرانی
    مهاجرت یعنی پاسپورت و خوشحالی بی نیازیِ گرفتن ویزا برای سفر
    مهاجرت یعنی ندیدن تولد، رشد و بزرگ شدن خواهرزاده ات
    مهاجرت یعنی داشتن حق انتخاب
    مهاجرت یعنی دنبال هدف رفتن
    مهاجرت یعنی تصمیم برای دو ملیتی شدن و باور اهل دو خاک بودن
    مهاجرت یعنی امیدوار بودن به فردا و دل نگرانی برای ایران
    مهاجرت یعنی مسیر.
    و مهاجرت یعنی تجربه…
    نويسنده : رژيا پرهام

  231. Sara :گفت

    من شاید مجبور شم بعد از ۱۰ سال به ایران برگردم اما این فکر بزرگترین کابوس زندگی منه: دلیلش اینه که وارد سرزمین میشی که به اسم اسلام اشغال شده و کوچکترین ازادی فردی را نداری- اینجا شاید تنها باشم و روزها با کسی فارسی حرف نزنم -اما احساس ازادی میکنم ٬اینجا کسی تورا قضاوت نمیکنه از روی ماشین و لباس و خونه – اینجا یاد میگیری ساده باشی با دنیای ارایش غلیظ خداحافظی میکنی- وقتی عصر ها میایی خونه شاید تنها باشی اما ارامش داری
    .امیدورام کابوس من هیچ وقت به واقعیت تبدلیل نشه

    • مجتبی :گفت

      برگشت به ایران رو کابوس میدونی خب برنگرد ! بمون همونجا. از الان ده سال وقت داری.

  232. ملیحه :گفت

    ممنون که تجارب تون رو به اشتراک گذاشتین.

  233. متین :گفت

    سلام من ۱۷سالمه و الان ۱ماه هس اومدم انگلیس و الان منصرف شدم میخوام برگردم ایران و. وقتی من برگردم ایران مشکلی برام‌پیش میاد؟؟؟ یعنی تو ایران زندانیم میکنن؟ فقط با پاسپورت به صورت قانونی از ایران رفتم ترکیه و از ترکیه تا انگلیس قاچاقی اومدم لطفا جواب بدین مهمه مرسی و وقتی برگردم ایران اونا میفهمن ک کیس من چی بوده؟؟.

    • شیوول :گفت

      سلام منم سال اول هر روز میخولستم برگردم و خوشحالم برنگشتم
      یکماه زمان کمی هست برای تصمیم به موندن یا رفتن
      الان بهترین سن و داری و برای یادگیری
      اگر فرصت شو داری بمون قبولی بگیر بعد برگرد
      راه سختی و اومدی تا اونجا احساسی داری تصمیم میگیری
      برای برگشت هیچ مشکلی نداری نه سوالی میکنن ازت نه کاری دارن کجا بودی
      اگر علیه دولت کار سیاسی نکرده باشی حتی سوال نمیکنن کجا بودی
      اما خواهرانه پیشنهاد میدم یکم بیشتر فکر کن ایران جای سختی شده برای زندگی بمون و بساز پشیمون نمیشی

  234. امیر :گفت

    برای ایساتیثس از صفر شروع کردن در سن
    ۳۷ سالگی چطور؟ توضیح بدید؟

  235. سعید :گفت

    من ساکن انگلستان هستم. هر چند وقت یکبار برمیگردم و این متن رو میخونم چون حس میکنم از دل خودم داره صحبت میکنه. من سه فرزند دارم. از دیدن اینکه بچه هام به انگلیسی باهم حرف میزنند و صحبت با همدیگر رو به صحبت با من و مادرشون به علت تفاوت زبانی ترجیح میدند کافیه برام که بفهمم مهاجرت بزرگ‌ترین اشتباه زندگی است

  236. sohrab :گفت

    سعید جان آلبرکامو یه جایی گفته : مهاجرت سخت ترین ریاضت بشره! اینو وقتی میفهمی که زخم کارد غربت تا مغز استخونت رسیده.
    شش ساله که امریکا هستم و هر از چند گاهی میام و این متنو میخونم تا جرات برگشت رو در خودم قویتر کنم .
    همه چیز داریم اینجا ولی دریغ از دل خوش.

  237. انسیه سلطانی :گفت

    مفید بود ازاین نظر که خود من در حال مقایسه و تصمیم مهاجرت هستم با بسیاری از دلایل ذکر شده موافقم

برای دوست پاسخی بگذارید لغو پاسخ