1- مقاله امروزم در دنیای اقتصاد، با عنوان » آیا چاوز یک استثناست؟» (+) در ادامه مطلب هم می توانید این را بیابید. بنوعی دفاع از چاوز است!!
2- نقدی بر سیاست های جنگ طلبانه دولت ها(چرا لیبرال ها باید مخالف جنگ باشند؟) (+)
3- لیبرتارینیسم؛ آنچه در تعریف نمی گنجد. (+)
4- مصاحبه اختصاصی دنیای اقتصاد با آلبرتو آلسینا (+)
5- دموکراسی، بروکراسی و رانت جویی ، مصاحبه ای از گوردون تالوک (+)
6- در ستایش رقمی مشخص برای تورم، از فردریک میشکین (+)
7- ستون باورهای نادرست اقتصاد که هر چهارشنبه چاپ می شه (+)
8- در دفاع از توزیع مستقیم نفت در عراق ، از نانسی بریدسل معروف (+)
9- در دفاع از پول خصوصی، از مورای روتبارد (+)
10- روشنفکران و اقتصاد بازار (+)
11- چگونه در ژورنال های علمی اقتصاد مقاله منتشر کنیم؟ (+)
12- این بحران دست پخت بانک مرکزی آمریکاست. از مورفی (+)
13- بررسی نظریات بکر در مورد ازدواج، جرم و جنایت، و زمان. بسیار خواندنی است. (+)
14- بحران اعتبار و اهمیت اعتماد (+)
15- دلقک خندان نرخ بیکاری (+)
16- دورنمای اقتصادی سال 2009 (+)
17- نگاهی انتقادی به عدم حضور ایران در داووس. تحلیلی بر اجلاس داوس (+)
بزودی سایت خود صفحات تحلیل دنیای اقتصاد راه می افتد، و ما از این لینک گذاری ها خلاص می شویم.
آیا چاوز یک استثنا است؟
محمدصادق الحسینی
چاوز چهرهای است که شاید چندان محبوب نباشد، اما به واسطه رفتار، سخنان و اعمال عجیب و غریبش بسیار مشهور است.
در همین ماه گذشته، وی با ملیسازی صنایع ونزولا دوباره خبر ساز شد. اقداميکه تقریبا شاید نمونهاش در این سالها در دنیا نادر باشد. در حالی که ملل و دول دنیا سالهای سال است به شکست پروژههای دولتی پي بردهاند و در خود ونزوئلا بارها و بارها ناکارآمدی دولت آزمون شده است، اما گویا چاوز نه ميآموزد و نه ميشنود. چاوز عمل ميکند و البته این کار را به بدترین وجه ممکن انجام ميدهد. و چقدر نامطلوب است که رييسجمهور کشوری تنها به خاطر رفتار و اعمال غیرعادی و اشتباهش مشهور شود. اما آیا چاوز در ونزوئلا یک استثنا است؟ آیا چاوز را باید بد شانسی ونزوئلاییها قلمداد کرد؟
بهعبارت دیگر، آیا چاوز تنها حاصل یکسری اتفاقاتی است که اگر به گونهای دیگر ترتیب ميیافتند، هم اکنون ونزوئلا به این درد مبتلا نميشد؟
باید گفت که جو غالب نوشتارهایی که در روزنامههای مشهور دست راستی دنیا درباره چاوز منتشر ميشود و همچنین جو غالب در فضای فکری لیبرالهای ایرانی چنین جوی است. یعنی جوی که چاوز را بزرگترین بدشانسی یک ملت قلمداد ميکنند.
در این نوشتار با بررسی تاریخی ظهور و چگونگی ظهور چاوز در ونزوئلا سعی بر آن خواهد بود تا با آسیبشناسی مختصری، پاسخی در خور در رد این فرضیه که «چاوز تنها یک استثنا است» و اگر چاوز برود همه چیز درست ميشود، بیابیم. برای این منظور باید از سال تاریخی ملت ونزوئلا یعنی سال 1948 آغاز كنيم.
در فوریه 1948، ونزوئلا به یک دوره دموکراسی شکننده و لرزان رسید. رومولو گالگوس که حزب او موفق به کسب 73درصد آراء در انتخابات سال 1947 شد، به عنوان اولین رييسجمهور منتخب دموکراتیک شناخته شد. اما از همان ابتدا تصور باطلی در ذهن وی و در ذهن حلقه اصلی حزب او وجود داشت كه اولین اشتباه دولت جدید را رقم زد. اولین اشتباه و البته آخرین اشتباه این دولت جدید اعتقاد به این بود که انتخاب با اين اكثريت از طرف مردم، آن هم در کشوری که صاحبان نفت، ملاک بزرگ، کلیسای کاتولیک و ارتش برآن تسلط داشتند، به معنای همه چیز است.
گالگوس و حزب او پیش از آنکه گروههای مذکور برای محافظت از منافع خود حرکتی انجام دهند، از طريق مالیاتبندی 50 درصدی بر سود حاصل از نفت، تهیه برنامههایی برای اصلاحات وسیع در مورد زمینها، افزایش تحصیلات غیر مذهبی عمومي و کاهش بودجه ارتش و همچنین کاهش قدرت ارتش در کابینه، سعی در تضعیف کردن چهار گروه فوق کرد.
اما همان طور كه ميشد حدس زد، تنها 8 ماه طول کشید تا در اواسط نوامبر 1948، یک کودتای نظامي بدون خونریزی، گالگوس را عزل کرد و او و اعضاي حزبش تبعید شدند. فعاليتها و اصلاحات قبلی تماما لغو شدند و یک دسته نظامي تحت کنترل مارکوس پرزخیمنز اداره امور را به دست گرفت. خیمنز تا سال 1958 حکومت کرد.
از ونزوئلا به عنوان کشوری که در ابتدای سال 1900 جزو ده کشور ثروتمند دنیا بوده است، نام برده ميشود. همچنین عبارت «در ابتدای دهه 80، اقتصاد ونزوئلا یکی از قویترین اقتصادها در آمریکای جنوبی بود» مناسبترین گزاره برای دوره 1958 – 1998 ميباشد. اما این همه داستان نیست و حتی در این زمان(یعنی پس از سال 1958) ونزوئلا یکی از بهترین سطوح دموکراسی در آمریکای لاتین را نسبت به همسایگان خود داشته است.
اما نیروهای فشاری که در سال 1948 دست به کودتا زدند، کجا بودند و چه ميکردند؟
آیا آنها در اثر محدودیتهای هدایت شده یک دولت دموکراتیک که حاصل کودتا بود، مطیع شده بودند؟
ادبیات رایجی که به شدت رواج دارد، این است که ونزوئلا به خوبی کار ميكرد و هر روز بیشتر پیشرفت ميکرد تا اینکه چاوز با عقاید نابخردانهاش پدیدار شد و یک اقتصاد در حال پیشرفت و یک دموکراسی رو به جلو و فعال را نابود كرد. آیا این گزاره درست است؟
يك نگاه دقيقتر به تاريخ نشان ميدهد كه این تمام واقعیت نیست و اوضاع حتی قبل از به قدرت رسيدن چاوز رو به انحطاط بوده است.
بدترین شواهد علیه دولتهای دموکراتیک ونزوئلا قبل از آمدن چاوز، شاخصهای اقتصادی آنها است. در حالی که ونزوئلا در قیاس با همسایگان خود به دلیل دسترسی به نفت بسیار خوب شروع کرد، از سال 1950 تا کنون در شاخص درآمد ملی سرانه خود، شاهد یک رشد منفی بوده است. (با توجه به قیمتهای ثابت سال 2000) این یک رکورد و یک واقعیت بسیار ناگوار است و تقریبا هیچ معادلی در قرن بیستم ندارد.(به جز چند کشوری نفتی معدود همانند نیجریه و عراق) آگنانی و آمیا (2005) با استفاده از تعریف رکود معتقدند که ونزوئلا از اوائل دهه هفتاد میلادی رکود بزرگی را تجربه کرده است. بلو و ریستاچه (2002) نیز به این موضوع اشاره کردهاند.
اغلب متونی که به بررسی ونزوئلا پرداختهاند بر کیفیت پایین سیاست در این کشور متمرکز شدهاند که کانال اصلی استفاده از منابع طبیعی در جهت رشد اقتصادی است. باردِن (1997) همبستگی منفی را بین تعرفههای واردات و رشوهخواری و رشد اقتصادی در ونزوئلا نشان ميدهد. بلو و ریساچه(2002) و آگنانی و آمایا (2005) رانتجویی و شکستهای سیاست اقتصادی را بهعنوان علل رفتار متناقض اقتصاد ونزوئلا در طول پنجاه سال گذشته ميدانند.
کارل (1997) ونزوئلا را نماینده کشور نفتخیزی ميداند که سیستمهای سیاسی آن بر مبنای توزیع مجدد رانتهای نفتی استوار بوده و مالیات همگانی در آن نقشی نداشته که از نظر وی این رانتجویی خارج از چارچوپ متداول ميباشد.
در حقیقت ونزوئلا در دهه هفتاد تقریبا از ثروتی دو برابر مکزیک و اندکی بیشتر از آرژانتین، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه برخوردار بود (بر حسب سرانه تولید ناخالص داخلی و برابری قدرت خرید). اما در سال 2000 این کشور ثروتی سه برابر کمتر از اسپانیا، ایتالیا و فرانسه، نصف ثروت آرژانتین و سه چهارم ثروت مکزیک داشت. سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی ونزوئلا در سال 2000، 6420 و در سال 1970 تقریبا دو برابر یعنی 10342 بوده است.
همانطور که در نمودار شماره یک آمده است، از سال 1950 تا 1972-1973 شاخصهای تولید و درآمد همگی روند صعودی دارند، اما از سال 1973 یعنی شوک نفتی به یکباره شاخصهای اقتصادی در این کشور افول ميکنند، به نحوی که پس از گذشت حدود 34 سال، درآمد ملی سرانه ونزوئلا کمتر از درآمد ملی سرانه در سال 1950 ميباشد. و اگر این آمار و ارقام با رشد اقتصادهایی همانند ببرهای آسیا یا حتی با اقتصادهایی همانند ژاپن و چین مقایسه شود، مشاهده میشود که در این سالها آن کشورها با رشدهای درآمدی بسیار بالایی همراه بودند و خود را از جرگه کشورهای درحال توسعه خارج ساختند و غالبا به کشورهای توسعه یافته پیوستند، در حالی که ونزوئلا در طول این مدت تنها به عقب بازگشته است.
اما این همه داستان نیست، اگر شاخصهایی همانند نسبت سرمایهگذاری از تولید ناخالص داخلی یا نسبت مصرف تولید ناخالص را هم محاسبه کنیم به آمارهای جالبی دست خواهیم یافت. همانطور که از نمودار شماره دو برميآید، سهم مصرف از تولید ناخالص داخلی پس از سال 1973 به شدت افزایش یافته و سهم سرمایهگذاری به شدت کاهش یافته است، این در حالی است که سهم مصرف دولت از تولید ناخالص ملی تقریبا در این مدت زمان افزایش ثابتی را در هر سال داشته است.
در بیان دلایل این رشد منفی، اگر ما بخواهیم برای از سر باز کردن و گم کردن مساله، سیاستهای اقتصادی نئولیبرال یا نظم کلی و معمول آمریکای لاتین و حضور پرقدرت آمریکا در این منطقه، معضلات تجاری یا سیاستهای نادرست صندوق بینالمللی پول و امثالهم را به عنوان دلایل مشکلات ونزوئلا مذمت کنیم در دور باطلی افتادهایم که قطعا پاسخگوی مساله ما نخواهد بود. به نظر ميرسد ترکیب نهادهای ضعیف و بازارهای ناکارآمد و ناقص در ونزوئلا با درآمدهای رانتی نفت، سبب شده است تا ساختار اقتصادی این کشور آسیب دیده و نتواند اهداف توسعهای خود را جامه عمل بپوشاند.
این افت شدید در درآمد ملی و کاهش سرمایهگذاری نسبت به تولید، بعد از شوک نفتی اول رخ داده است و نشان از این دارد که از هنگامي که سهم نفت از درآمدهای دولتهای ونزوئلا پس از شوک نفتی به مقدار قابل توجهی رسیده این مشکلات گریبانگیر این کشور شده است. بهطوري که قبل از آن و بدون وجود درآمد قابل توجه نفتی، اقتصاد ونزوئلا در وضعیت نسبتا مطلوبی به سر ميبرد. تجزيه و تحليلهاي اقتصادی فراوانی وجود دارد که نشان ميدهد نرخهای پایین رشد اقتصادی طی دورههای بلند مدت یا رشد منفی در یک دوره کوتاه مدت مخصوصا در یک اقتصاد متکی به نفت مثل ونزوئلا بهدلیل وجود درآمدهای رانت خیز نفت ميتواند وجود داشته باشد و در ادبیات نفرین منابع(Resource curse) و در علم اقتصاد، امر عجیبی به حساب نميآید. آنچه از آن به درستی به پارادوکس فراوانی (paradox of plenty) یاد ميشود. اما آنچه ونزوئلا را کمي متمایز ميکند، رشد منفی در طول 50 سال است. بهطوري که ميتوان گفت؛ رشد منفی در طول 50 سال فقط یک فاجعه است که تنها در چند کشور معدود و بسیار به ندرت اتفاق افتاده است.
با دانستن این واقعیت ميتوان چنین نتیجه گرفت که نظام پیش از ظهور چاوز فاجعهبار بود و ونزوئلا شانس آورد كه فردی مثل چاوز زودتر پدیدار نشد و شاید بهتر باشد بگوییم که چاوز دقیقا محصول شرایطی بود که وجود داشته است.
باز باید برای درک بهتر مطلب به این شاه کلید بحث باز گردیم که چاوز به لحاظ توالی وقایع تاریخی محصول چه تاریخ و چه شرایطی است؟
استقرار مجدد قانون دموکراتیک مدنی در سال 1958، ده سال پس از کودتای شوم، نویدهای جدیدی را با خود بههمراه داشت. به هر حال در دهه 1960 حزب دموکراتیک اکسیون(حزب گالگوس) و حزب دموکراتیک مسیحی(COPEI) توافق کردند که پس از آن، انتخابات ونزوئلا به رقابت اختصاصی بین این دو حزب محدود شود که تحت نام پونتو فیجیمو شناخته شده است. اما این نظام هم بنا به دلايلي بعد از سال 1973 طي 16 سال موجب رشد منفی اقتصادی شد تا اینکه نارضایتیها با اعتراض و شورش کازارو در سال 1989 به اوج خود رسید. این اعتراضات به بهانه و در اعتراض به ایجاد و اجرای یک طرح برای اجرای اصلاحات بازار آزاد و خصوصیسازی به پیشنهاد IMF بهوجود آمد.
نتيجه همه این اعتراضها به تعويق افتادن آزادیهای مدنی و اجازه دخالت ارتش برای در هم شکستن اعتراضات بود. بیش از 3000 نفر در درگیریها کشته شدند و این گونه بود که کازارو به قسمتی از انگیزه کودتای شکست خورده در سال 1992 تبدیل شد و چاوز ظهور کرد.
مستندا ميتوان حرکات چاوز را بیخردانه و نابودکننده نامید، اما شاید بتوان ادعا کرد که در متن حرکات چاوز یک دیدگاه تاریخی که از 1948 بسط داده شده دیده ميشود، دیدگاهی که آزادیهای اقتصادی و لیبرالیسم را منکوب ميکند و به جای نهادسازی و تاکید بر بازار آزاد بهسوي دولتگرایی گام بر ميدارد. شاید بتوانیم نقش چاوز را در این میان تنها به عروسکی بدل کنیم که اقتصادی رو به زوال را نابود کرد. البته این نابودگری به کمک درآمدهای سرشار نفتی که از شانس خوب او در دوره زمامداری وی به بالاترین قیمت تاریخی خود رسیده است، ميتواند ادامه داشته باشد و البته بهخوبي مشخص است که برنامههای به اصطلاح اجتماعی بیهدف و مسرفانه او (که بیشتر برنامههای توزیع رانت است) پس از پایان یافتن نفت قابل اجرا نخواهند بود. (هرچند که چاوز خود محصول چنین درآمدهای سرشاری است و شاید نتوان درآمدهای بالای نفتی را شانس چاوز نامید، بلکه تنها باید آن را بدبختی مردم نامید.)
با این همه ميتوان ادعا کرد که دهههای وجود دموکراسی(دهههایی که چاوز حاصل آن دههها است!) برای مردم متوسط ونزوئلا نه تنها افزایش استاندارد زندگی و بهبود برنامههای اجتماعی را در پي نداشته، بلکه شاید حتي باعث وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی نیز شده است. این امر اشتباه بزرگی است اگر تصور کنیم که خارج شدن قدرت از دستان چاوز و قدرت گرفتن مخالفان او ميتواند موجب بهوجود آمدن اقتصادی رو به رشد، روزنامههایی بدون سانسور و انتخاباتی منصفانه شود. چرا که چاوز بیش از آنکه یک فرد كوتهفكر باشد، محصول یک فرآیند معیوب است که از ساختارهای ناقص و رانتهای ناشی از افزایش قیمت نفت و قدرت بیحساب و کتاب و البته بسیار سترگ ناشی از وجود این درآمدهای سرشار نفتی بهوجود آمده است و دموکراسی ظاهری که در ونزوئلا در جریان است هم کمکی به مردم این کشور نميکند، چرا که بهقول میشل راز (2001)، آنچه بیش از خود دموکراسی اهمیت دارد، منابع درآمدی دموکراسی است که در ونزوئلا با وجود رانت نفت، تنها ميتواند به دولتی رانتیر منجر شود نه چیزی دیگر.
وقتی به درستی در مورد دیدگاه تاریخی چاوز قضاوت شود ميتوان فهمید که او نه یک فرشته است و نه دیوی است که ونزوئلا را ميبلعد. او به بسياري از رویاهای سال 1948 پشت کرده است. وی با افزایش نقش ارتش در سیاست و زندگی مردم ونزوئلا، افزایش بودجه ارتش و با محدودکردن دموکراسی و تخریب اقتصاد و تخریب آینده بلندمدت ونزوئلا به مردم این کشور خيانت كرد. اما هنوز هم به بسیاری از اهداف انقلاب 1948 همانند ضدیت با لیبرالیسم و آزادیهای اقتصادی به شدت پایبند است.
شاید بتوان چاوز را بدترين اتفاقي دانست كه تا به حال براي ونزوئلا پیش آمده است. اما فراموش نکنیم که پیشینیان چاوز نیز بهتر از او نبودهاند و با این ساختار معیوب و ناقص، پسینیان او نیز بهتر از او نخواهند بود.
بنابراين ونزوئلا قبل از هر چيز ديگر بايد فكري براي درآمدهاي نفتياش بكند.
منابع:
* Agnani, B., Amaia, I. (2005). Growth in an oil abundant economy: The case of Venezuela, DFAEII Working Papers 200515, University of the Basque Country – Department of Foundations of Economic Analysis II.
*Bardhan, P. (1997). Corruption and development: A review of issues, Journal of Economic Literature, XXXV, pp. 1320–1346.
*Bello, O. and D. restuccia (2002). Venezuela.s Growth Experience,.mimeo, University of Toronto.
*Karl, Terry Lynn (1997), The Perils of the Petro-State: Reflections on the Paradox of Plenty, Journal of International Affairs 53, Fall, 31-48.
*Ross, M. L. (2001b). ‘Does oil hinder democracy?’, World Politics, vol. 53, pp. 325–61.
چرا فحش بديم بين موسوي چپ زده و كروبي معلومه كه تو طرفدار كروبي هستي. حتي شده به خاطر 50 هزار تومنش!