واقع بین ها و رویابین ها

این یادداشتی است که با عوض کردن کلمه رویابین ها (که از نظر مصحح شاید فیلم برتولوچی را تداعی می کرده است! و البته چه تداعی به جایی!) دیروز در سرمایه چاپ شده است.(+)

«این اقتصاد مرد می خواهد، چرا که این اقتصاد همت می خواهد و کار تمام وقت»

چندی پیش در محضر یکی از دوستانی که از اساتید دانشگاهی با سابقه (و البته نه در رشته اقتصاد) بود، این سخن را شنیدم. ایشان، گویا بصورت انضمامی معتقد بودند مردانی وجود دارند که ویژگی های مدنظر ایشان از مردانگی را دارند. شاید هم خودشان را مرد این اقتصاد بی سر و سامان می دانستند. و صد البته از این که مردانگی سنتی خویش در عرصه خانواده را به عرصه عمومی جامعه آن هم در حوزه ای همانند اقتصاد گسترش دهند، چندان ناخشنود نمی نمودند. به هرحال این دیدار و صحبت هایی که رد و بدل شد، باعث شد تا دوباره به یاد یکی از مدیرانی بیفتم که با ثروتی هنگفت در بخش خصوصی مشغول به کار بود و هر از گاهی هم از افتخارات فراوان خویش بادی در غبغب انداخته و با سری افراشته به زبان می آمد که:»آه، اگر این کشور دو سال در دست من بود، زندگی مردم را زیر و رو می کردم»!
من قصد تخطئه این دو تن را که هر دو زحمت کش و با سابقه هستند را ندارم، صرفا در این مختصر قصدم بر آن است تا با کالبد شکافی و نقد کوتاهی بر این گونه جملات که به نظر می رسد ریشه هایی عمیق در ذهنیت و روان جامعه ایرانی دارند، نسبت به تهی بودن و خطرناک بودن چنین ذهنیت هایی و چنین سخنانی هشدار دهم. این هشدار وقتی جدی تر است که متوجه باشیم دیر زمانی است که این بیماری با گوشت و پوست بالا مرتبه ترین مقامات این کشور درآمیخته است. بر این مدعا می توان به روحیات و سخنان شاهان متاخر ایران خصوصا رضا شاه و پسر وی و بسیاری از نخست وزیران در دوره پهلوی و همچنین برخی روسای جمهور و برنامه ریزان در جمهوری اسلامی اشاره کرد و بر آن شواهد کافی ارایه داد که البته این مقال را مجالی برای پرداختن به آن نیست.

اما این ذهنیت برساخت گرایانه از کجا ناشی می شود؟ چگونه است که ایرانیان تا به این حد خود را توانا بر هر چیزی می یابند؟ چرا ایرانیان غالبا خود را بی نیاز از دنیا و از تجربیات دیگر کشورها می دانند؟ و مهمتر از همه اینکه چرا این بیماری ذهنی در تطابق با واقعیات و در برخورد و تصادم با خشونت ها و تناقض های واقعی، جای خود را به یک واقع گرایی نمی دهد؟

در پاسخ به سوالات اول که از یک جنس هم هستند، به نظر می رسد که این ذهنیت برساخت گرایانه با تاریخ ایران در ارتباطی تنگاتنگ است. و این که در این تاریخ، پادشاه هماره قدرت اجرای هر کاری و هرگونه عملی را داشته است و از آنجایی که هیچ گاه هیچ طبقه قدرتمندی(خصوصا اشراف اصیل) و یا هیچ گونه قانون با اصالت و غیرقابل تخطی وجود نداشته است که بتواند پادشاه را محدود به محدودیت های واقعی نماید، در نتیجه پادشاه هماره هر چه خواسته است کرده است. و این که چرا وضع خوب نشده، حتما به آن دلیل است که پادشاهان، عرضه نداشته اند و یا فاسد بوده اند و یا ….. ارنه خدا یا سایه خدایی که قدرت انجام هرکاری را داشته و به محض اینکه می گفته است: «بشو»، می شده، معنی ندارد که نتواند جامعه را بسازد و موجبات پیشرفت کشور را فراهم ننماید! (می دانیم که این گزاره در غفلت از این امر صورت بندی شده است که محدودیت پادشاهان به ظاهر بی محدودیت و ولنگاری همانند پادشاهان ایران زمین، همانند سایر پادشاهان و حکمرانان در مواجهه با واقعیت و فرآیندهای زیست اجتماعی است. به این معنا که این پادشاهان بی حد و حصر تنها در مواجهه با مردم و یا برخی فرآیندهای مشخص جزیی، قدرت اعمال تمام و کمال قدرت را دارند، ارنه در مواجهه با واقعیات و اصول حاکم بر فرآیندهای کلی اجتماعی و اقتصادی با پادشاهان ذیل قانون و محدودیت های مشخص، برابرند و چه بسا مشکلات بیشتری دارند. و فرآیند تکاملی شکل گیری قوانین و تصلب و محکم شدن قوانین از آن روی رخ می دهد که این محدودیت های نامریی را متجسد کرده و به نمایش گذارد تا اولا امکان خطا از سوی حکمران کمتر شود، ثانیا حدود تعدی های و هم توان وی آشکار گردد. و ثالثا مردم هم با آگاهی بیشتری نسبت به توان و محدودیت های وی، هم بتوانند با امنیت بیشتری زندگی کنند و هم انتظارات خود را نسبت به این محدودیت ها، تعدیل نمایند.)

ادامه مقاله در ادامه مطلب

از سوی دیگر این جایگاه ذهنی که پادشاهان در مقام خدایان کوچکتر در ذهن ایرانی داشته اند، با توهم بزرگ و گزاف «هوش سرشار ایرانی»، در این روزگار و روزگار متاخر ممزوج شده و آشی را پخته است که روی آن چند وجب ضدیت با توسعه، اقتصاد، دیپلماسی و پیروی و تسلیم در برابر جهان توسعه یافته انباشته شده است. در حالی که بر اساس تحقیقات صورت گرفته از سوی سازمان ملل متحد و چند نهاد معتبر، هوش(IQ) ایرانیان در سطح «متوسط رو به پایین» در میان کشورهای جهان طبقه بندی می شود.

اما اینکه این وضعیت و این ذهنیت بیمار، چه بر سر کشور ایران آورده، نیازی به قلم فرسایی دوباره و چند باره ندارد و بارها و بارها گفته شده و شاید شنیده شده است. اما شاید مرور برخی از مهمترین این تجربیات تلخ، برای تربیت و آموختن هرچه بیشتر از آنچه بر ما رفته است، و می رود چندان نا مناسب نباشد. من اگر بخواهم فهرست کوتاهی بسازم، از اقدامات برساخت گرایانه رضا شاه شروع می کنم که تصور می کرد می تواند با این اقدامات، ایران را به مملکتی متمدنه تبدیل کند، تا پسرش محمدرضا که با چپاندن دلارهای نفتی در دهان این اقتصاد نحیف می خواست تمدن چند هزارساله را احیا نماید، تا جوانان پر شور اول انقلاب که با اتکا به روحیه متهورانه خویش، صادقانه قصد داشتند تا سوئد اسلامی بسازند و انقلاب صادر کنند تا دکتر احمدی نژاد که گویا آن تهور سال های ابتدایی را در خود دارد و یک تنه می خواهد همانند آن دوست و مدیر بنده، نسخه اقتصاد را بپیچد و با چند حرکت ضربتی و چند طرح فوریت دار و با کار بیست و چهار ساعته و بی خوابی های فراوان و خرج کردن هرچه بیشتر ارز در کشور و سفرهای استانی و تزریق نقدینگی و چاپ پول و بالاخره با روحیه ای جنگاورانه و دلیرانه که مردان را سزد، بنیاد مافیا را از بیخ و بن برکند و طرحی نو دراندازد.

و البته این شعر حافظ چه در خور ایشان است و البته در خور تمام ملت ایران؛ چرا که احمدی نژاد نه به عنوان رییس جمهور که به عنوان یک طرز تفکر، عصاره ، شیره و خلاصه جامعه ایران است و بس. که «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم» و اما هیچ کس گویا به این نمی اندیشد که طرح نویی که مدام در حال درانداختن آن هستیم یا حداقل سخنش را می گوییم، چه بسا که به حال جامعه و در راه پیشرفت کشور نه تنها مفید فایده نباشد که مضر و بس خطرناک و طاقت سوز باشد. که تابحال البته چنین بوده است.

در پاسخ به سوال آخر و این مهم که چرا این ذهنیت و این ساختار ذهنی در مواجهه با سختی ها و گزندگی های واقعیت تعدیل نمی شود، و یا چرا حداقل در میان عقلا و زمامداران قوم، ذهن های اصلاح شده و ساختارهای فکری متناسب با شرایط و وضعیت موجود کمتر وجود دارند؟ یا اگر هم چنین ذهن هایی با هزینه های گزاف تعدیل می شوند، ساخته می شوند و آماده می شوند برای حرکت در مسیر صحیح رشد و پیشرفت اجتماعی- اقتصادی، چرا از مسند قدرت به زیر می افتند و دوباره همان تهور و همان ذهنیت برساخت گرا بر جای آنان تکیه می زند و روز از نو و روزگار از نو؟

به نظر می رسد که هرچند در این زمینه نیز همانند زمینه قبل نمی توان با دقت و قطعیت سخن گفت، اما می توان قرینه هایی را بر چرایی شکل گیری این دور باطل رویابینی، خصوصا در عرصه اقتصاد امروز ایران به اشاره نشان داد. از این میان شاید نقش یک منبع طبیعی همانند نفت بیش از همه موارد دیگر باشد.(شاید هم در گذشته بتوان این امر را به کمبود آب و امثالهم ارجاع داد که مورد بحث این مقاله نیست) دلایل زیر بر صحت این ادعا انگشت می گذارند:

الف) درآمدهای بادآورده نفت سبب می شود تا جامعه و زمامداران(خصوصا رویابین ترین آنها) با اطمینان خاطر نسبت به وجود این منبع سرشار، عملا بتوانند واقعیات اقتصادی و اجتماعی را دور بزنند. این فرآیند دور زدن واقعیات عینی سبب می شود تا افراد ذهنیت خود را در مواجهه با این واقعیات جرح و تعدیل نکرده و عملا این ذهنیت امکان بقا و دوام داشته باشد. در نتیجه آرمان ها نه تنها به محک تجربه گذاشته نمی شوند بلکه با وجود نفت، خود بخود می توانند مهر اعتبار بر پیشانی خود ثبت کنند و همیشه در عرصه سیاست باقی بمانند.

ب) با وجود چنین پشتوانه ای، احساس کاذب امنیتی پدید می آید که این احساس کاذب سبب به تاخیر انداختن اجرای سیاست های بلندمدت و محافظه کارانه اقتصادی می شود. و احساس نیاز به سیاستهای سخت گیرانه اقتصادی را از میان بر می دارد. بعبارت ديگر، ملتي که باور کند که سرمايه طبيعي، مهمترين دارايي آنهاست، ممکن است احساس امنيت کاذب نمايد و نسبت به انباشت سرمايه خارجي، سرمايه اجتماعي، سرمايه انساني و سرمايه مالي، بي تفاوتي يا مسامحه کاري نشان دهد. شکي نيست که ملت هاي بدون منابع طبيعي، امکان بسيار کمتري براي خطا کردن دارند.

ج) این درآمد بادآورده، بعلت خاصیت دولتی بودن خود، عملا فرآیند یادگیری را مختل کرده و امکان انباشته شدن تجارب و پایین آوردن ریسک اقدامات سیاستمداران را بسیار کاهش می دهد. چرا که در هر صورت راه فراری به نام نفت وجود دارد که به مدد آن می توان از مهلکه نظارت و پاسخگویی گریخت و با تزریق پول های آن به جامعه عملا سیاستگذاری و برنامه ریزی اقتصادی را به نمایش کمدی تبدیل کرد که جز توجیه اعمال مد نظر سیاستمداران، سکه دیگری در کاسه ندارد. این عملا سبب می شود تا فرآیند چک و اصلاح و بالتبع آن فرآیند یادگیری مداومی که نیازمند هر سیستم خود اصلاحی است از بین رفته و مخدوش شود.

د) از سوی دیگر واقع بین ها، با وجود چنین منابع عظیمی، هماره در نبرد با رویابین ها شکست می خورند. چرا که این واقع بین ها هستند که با تسلیم شدن در برابر قواعد سفت و سخت اقتصاد و اجتماع، عملا گروه های حامی خود را در میان توده مردم از دست می دهند در حالی که رویابین ها با شعارهای زیبا و مردم پسند و با عمل نکردن به قواعد سفت و سخت اقتصاد و اجتماع و دور کردن مردم از معرض واقعیات محدود کننده و زننده و مثلا با تزریق بلای نفت به جامعه عملا گروه، گروه حامی به دور خود جمع می کنند. همین است که رویا بین ها خصوصا با سخت گیر ترین علم اجتماعی یعنی اقتصاد، رابطه خوبی ندارند.

با این حساب گویا حداقل به این نزدیکی ها، نباید منتظر واقع بین شدنِ رویابین ها در عرصه سیاست و اقتصاد ایران بود.

این نوشته در Economics, iran, محمدصادق الحسینی, کاتالاکسی, اقتصاد, احمدی نژاد, توسعه نایافتگی, روزنامه سرمایه, سیاست ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s