قسمت دوم از مقاله دومان، که در پست قبلی آمد، در اين پست تقديم مي شود:
سوم) بنظر نمی رسد در دنیایی از واقعیتهای تلخ که پیش رو داریم ، ثروت بهاندازﺓ کافی وجود داشته باشد که برای همگان عشق و توسعهیافتگی بهمراه آورد ، مگر آنکه دل به فناوریهای شگفتانگیز ببندیم.و نتیجهای که در این نوشتار در پی آنم:
اول) برای توسعهیافتگی هیچ گریزی از تمرکز بر متغیر رشد اقتصادی نیست و در این مسیر آنچنان عقب مانده و فرصت سوختهایم که چارهای جز تبعیت از نسخههای موفق جهانی نداریم. اقتصاد آزاد با رشد اقتصادی که بهمراه میآورد تنها راه برونرفت از بنبست توسعهنیافتگی است. در این میان هرگونه نسخهای ، شامل مدلهای بومی متکی بر متغیرهای توسعه چیزی جز اتلاف زمان و منابع نیست.آزادسازی ، خصوصیسازی و کوچک کردن حجم دولت امری مسلم برای رشد اقتصادی و سپس توﺳﻌﺔ اقتصادی است. (این نکته آنچنان برای من واضح است که درک انگیزﺓ افراد مدعی نهادگرایی ، اقتصاد عدالتمحور و … در انتقاد از چنین سیاستهایی برایم سخت دشوار است.)
دوم) شاید واقعیتهای تلخی که اقتصاددانان با آن روبرو میشوند و برای آن نسخه میپیچند ، باعث شود كه به عالمان قرون گذشته حق دهيم که علم اقتصاد را «علم نکبت» بدانند.
به هرحال يادمان باشد كه هرچه به لحاظ ارزشي بار اين علم كنيم؛ اين يك واقعيت ملموس است كه عرﺻﺔ اقتصاد آزاد بیش از آنکه تلاش برای سعادت همگان باشد ، کوششی است برای حداکثر کردن نفع شخصی که در تفسیر داروینیستی از اجتماع بشری معنای واقعی خود را باز مییابد.
اقتصاد بینالملل این واقعیت را بیش از پیش باز مینماید. سرمایههای بینالمللی بهاندازهای زیاد نیستند که تمامی کشورها برای رشد اقتصادی از آن بهره گیرند و رقابت بر سر تصاحب این سرمایهها ، اصلی اساسی در رقابت اقتصادی میان کشورها است. در این مسیر ، کشورهایی که موفق عمل میکنند در واقع فرصتهای اقتصادی را از کشورهای دیگر میربایند. به عنوان مثال چینی ها به اتکای قدرت استبدادی و سیاستهای بیرحمانهای چون «قانون تک فرزندی» و بها دادن به سرمایهدارانی که با روزی چندین «سنت» از کارگران آنها کارمیکشند،{كاتالاكسي: فكر نمي كنم اين جمله بار منفي داشته باشد. بنابراين منفي برداشت نكنيد!} نرخ رشد دورقمی را تجربه میکنند و این لزوما با ورشکستگی تولیدات مشابه و از دست دادن فرصت بهره گرفتن از سرمایههای خارجی برای دیگر کشورها همراه است. لذا بنا بر نتیجه اول ، چین با تضمین چنین رشد اقتصادی ، بسرعت بسوی توسعهیافتگی نیز پیش میرود ولی کشورهایی که به بهاﻧﺔ عدالت محوري و مهرورزی و …. در اتخاذ سیاست رشد اقتصادی تعلل میورزند ، بیش از پیش از کشورهای توسعهیافته فاصله میگیرند. ( ایران و ونزوئلا از این نمونهاند)
سوم) حال با این نتایجی که بر شمردهام ، خوانندﺓ عزیز باید از من بپرسد که در چنین تفسیری از اقتصاد ، «عدالت» ، «اخلاق» ، …. چه جایگاهی خواهد داشت. متاسفانه باید بگویم که بعقیدﺓ من ، ناچار به انتخابهای اخلاقی متناقضی هستیم :اگر اقتصاد آزاد و فرایند جهانیشدن را پذیرفتهایم ، ناچار باید به رقابت بیرحمانه در جذب سرمایهها برای رشد اقتصادی تن در دهیم و تصویر کودکان گرسنه آفریقایی را پیش رو نگه داریم ، فقط برای همدردی و احسان برای تسکین همدردی ، نه بیشتر! چرا که ترجیح میدهیم این گرسنگان از ميان هموطنان ما نباشند.
اگر اقتصاد آزاد را پذیرفتهایم ، ناچاریم بین سیاستهای رشد و سیاستهای کوتاه مدت عدالتورز (که اغلب بجای عدالت به ریخت و پاش منجر میشود ) انتخاب کنیم ، از نوع انتخابی که چین با قاطعیت تمام انجام داده است.{كاتالاكسي: البته منظور اين نيست كه ما هم همانند چين عمل كنيم؛ صرفا به عنوان يك سنخ آرماني از آن ياد شده است و جهت حركت مهم است.}در این صورت، متاسفانه بايد بگويم كه کشورها و افراد بسیار فقیر در کوتاه مدت هیچ بهرهای از اقتصاد نخواهند برد و در بلندمدت همگی خواهند مرد. تنها به این دلیل که مسیری جز اقتصاد آزاد و سرمایهداری (بدست آوردن پول) برای آیندهای بهتر (بدست آوردن عشق) پیش رو نداریم. {ولي فرزندان آنها قطعا همانند پدرانشان در فقر نخواهند بود.}
جمعبندی:بعقیدﺓ من ، اینکه بقول رورتی «بنحو شرافتمندانه» ، واقعیات اقتصادی را بپذیریم بسیار اخلاقیتر از آن است که «سرمان را در برف کنیم». حس همدردی به فقیران کشورمان یا دیگر کشورها نباید ما را از رویارویی با واقعیات باز دارد. تعلل در انتخاب سیاستهای اقتصادی (مانند انتخاب در اولویت دادن به رشد یا توسعه اقتصادی) و سردرگمی اقتصاددانان و سیاستگذاران اقتصادی کشورمان به هر بهانهای (عدالت یا هر شعار مردمپسند دیگر) ، عمل اخلاقی بشمار نمیآید ، بلکه تنها نشان از کنار نیامدن با واقعیتها است. {كاتالاكسي: كه حتي با نگاه هابزي مي توان اين را غير اخلاقي هم دانست}
انکار واقعیات و رویاپردازی همان چیزی است که از مارکسیسم برای روشنفکران ما بجای مانده است و در هر لباسی خود را به نمایش میگذارد. (نسخههای بومی برای اقتصاد کشور ، نهادگرایی ایرانی ، توسعه عدالت محور و مهرورزی و … همگی ردایی زیبا برای این رویاهاي خطرناك و آينده ستيز است)
بله! رسیدن به نرخ رشد بالا و کسب جایگاه اقتصادی بینالمللی مناسب، هزینه میخواهد. هزینهای که بیشتر، از جیب فقرا پرداخت خواهد شد و اگر میخواهیم برای کشورمان «عشق» به ارمغان آوریم ، باید به این سختیها تن دهیم تا «پول» بیشتر کسب کنیم . زیرا «پول متغیر مستقل باقی خواهد ماند و عشق متغیر وابسته». اگر همان فقرا مي خواهند وضع تغيير كند، حداقل براي نسل هاي بعدي اشان، مجبورند به اين انتخاب تن در دهند.
و اما یک پرسش : آیا در کشورمان ، میتوانیم با توزیع مستقیم درآمدهای نفتی و تامین حداقل معاش برای شهروندان ایرانی ، هم «نفرین نفت» را به موهبت تبدیل کنیم و مسیر رشد اقتصادی را تسهیل کنیم و هم ناچار نباشیم به بیرحمی چینی ها عمل کنیم.{كاتالاكسي: اين سوالي است كه هم من هم دوستان در وبلاگ مصيبت منابع در پي آن هستيم و حتما بيشتر در مورد آن خواهم نوشت.}
**پس نوشت: بحث خوبی در قسمت نظرات به راه افتاده است…
اقا صادق خیلی عالی بود. این آقا دومان دقیقا به همان چیزی اشاره کرده است که باید هسته مرکزی بحث های کشوری مثل ما باشد.
مرسی
دوست عزیز،
متن تان به شدت دگماتیک و جزم گرایانه بود. مرسی
—————
صادق: پاسخ شما هم همینطور!! مرسی!
متاسفم ولي آنچه در اين دو پست آمد تنها مصداق يك چيز است: سطحي نويسي؛ مهم نيست كه من با چنين عقايد افراطي و يك سر به قاضي رفته اي موافق باشم يا مخالف (گرچه شخصا با نود درصدش موافقم) مهم اين است كه اين نگاه سطحي و يك طرفه احساس بيزاري و انزجار كم نظيري در خواننده اش ايجاد مي كند، اين لحن خطابي، صرف تكرار سطحي مدعا آنهم به شيوه «همين است و جز اين نيست»، همگي گوياي اين نكته است كه نويسنده آنقدر مخاطب را بچه و با كمترين ميزان فهم و شعور تصور كرده است كه فكر مي كند صرف تلقين سطحي مدعا، ذهن ساده او را تحت تاثير قرار مي دهد. به نظرم نكته ظريفي وجود دارد ميان نوع نوشتار اين وبلاگ و ديگر وبلاگ هاي اقتصادي كه سعي در ساده و قابل فهم كردن مطالب پيچيده براي مخاطب عام و غيرمتخصص دارند، آن تفاوت ظريف هم چيزي نيست مگر تفاوت ميان ساده نويسي و سطحي نويسي، متاسفانه پست هاي به ويژه اخير اين وبلاگ نشان دهنده آن است كه نويسنده و بعضا دوستان مهمانش، اين مرز باريك اما بسيار مهم را گم كرده اند.
——————
صادق:اینکه این سطحی نویسی است یا ساده نویسی!، به خوانندگان واگذار می شود. ولی شما ابتدا فرق سطحی نویسی و ساده نویسی را مشخص کنید، بعد حکم صادر فرمایید! اینکه هر متنی را که با آن مخالفیم یا هر ادعایی که احساس کنیم که می گوید همین است و جز این نیست را به سطحی بودن متهم کنیم، خود کمال سطحی انگاری است! در ضمن همانطور که رورتی می گوید و همانطور که دومان گفته است، واقعیت چیزی است که همان است و جز آن نیست، حال شما می خواهد خوشتان بیاید و خوشحال شوید و یا خشمگین شوید و از بی پرده بودن آن ناراحت باشید. شما می توانید به محتوای سخنان رورتی ودومان و یا پست های من انتقاد وارد کنید(که کسی که سطحی برخورد نمی کند این کار را می کند) ولی اینکه آسمان به ریسمان ببافید، و برچسب سطحی انگاری بزنید و … حداقل اینجا خریدار ندارد.
صادق جان
بنظر من باید بیشتر بر رابطه آزادی و عدالت تکیه کرد و آن را توضیح داد. ما (طرفداران مکتب اقتصاد آزاد) وظیفه داریم نشان دهیم که آزادی (خصوصا ازادی اقتصادی) بهترین راه رسیدن به عدالت (اجتماعی) است. آزادای که ما در اینجا از او دم میزنیم آزادی به منزله وسیله است نه آزادی به منزله هدف. یعنی برای رسیدن به عدالت ما نیازمند آزادی هستیم. عدالت مفهومی فراختر و بالاتر از آزادی است باید بارها بیان کرد که طرفداران اقتصاد آزاد برای چه بر این مفهوم تاکید دارند و گرنه جامعه گرفتار پوپولیست هایی(مردم فریبها) می شود که طرفداران آزادی را متهم به طرفداری از مفاهیمی چون بی بندباری جنسی و … کرده و خود را عدالت محور، عدالت ورز ، عدالت خواه و عدالتگرا می خوانند!!!
کره شمالی و کره جنوبی مثال عینی زمان ماست. هنوز 100 سال نیست که از هم جداشده اند. دو کشور با یک فرهنگ، یک زبان و یک پیشینه تاریخی ببینید چقدر با هم دیگر متفاوتند. شیوه و نگرش متفاوتی که به اقتصاد در این دو کشور وجود دارد ببینید کار را به کجا رسانده است. امروز مملکت ما پر از اجناس کره جنوبی است در حالی که کره شمالی گرفتار فقر است.
برای خواننده عزیزکه نوشته مرا دگماتیک یافته اند
و برای روشنک
چیزی که من نوشته ام نه استدلال فلسفی برای اقناع خواننده و نه اثبات یک تئوری اقتصادی است. از منظر من (و البته رورتی)
اولا) وظیفه فلسفه نه اقناع دیگران ، بلکه ارایه امکاناتی برای اندیشیدنهای متفاوت است ، لذا معیار فلسفی بودن ، نه واژه های گنگ فلسفی ، بلکه به قول سقراط تنها یک نیش است تا خواننده در موقعیتی گرفتار آید که به امکانات متفاوت بیاندیشد. صراحت و ساده نویسی مقاله از این اندیشه ناشی می شود.
دو خواننده گرامی مرا دچار ناامیدی پیش بینی پذیری میکنند چرا که پیش از تامل ، احساسات خود را جریحه دار یافته و بنا بر موقعیت خود واکنشی نشان داده اند. (مشکلی ناشی از «دگماتیسم» که من نیز چون شما ، برای رفع آن باید بسیار بکوشیم)
ثانیا) این نوشته به روش خود رورتی هیچ ادعایی برای مالکیت حقیقت ندارد ، بلکه صرفا نوشتاری است که می خواهد سودمند واقع شود. هدف من ، نه اقناع افراد بلکه ایجاد توافقی است که مرا به آینده این کشور امیدوار میکند. کوشش من ، نه اقناع و نه اثبات چیزی است (کاری که سالها است انجام میدهیم و هیچ دردی از دردهایمان را علاج نمی کند).
من در همین راستا از هر پیشنهادی که امیدوارکننده بوده و توافق نظری حاصل آورد که ما را از این وضع تاسف بار نجات دهد ، استقبال می کنم.
لذا دوستان میتوانند بجای طرح اتهامات گنگ ، سعی کنند که با پیش رو داشتن تمامی امکانات اندیشیدنی ممکن برای رفع مشکلات حاضر، توصیف و راهکاری سودمند ارائه دهند که در این صورت با خارج شدن از فضای ایده آل ها ، میتوانیم دردی از دردهای این کشور بکاهیم.
اگر قصد نقد این مقاله را دارید از این پرسش آغاز کنید که آیا توصیف و راهکاری سودمندتر از این میتوان ارائه داد؟
من منتظر نظراتتان هستم….
سلام
صادق جان لطفا مطلب «حلقه های فکری» را بیشتر پیگیری کنید، شاید عملی شد.
بحث را به سوی چگونگی تشکیل و باید- نباید ها بکشانید.
سپاس
باز هم سلام
پوزش از ملالغتی بودن
پ.ن: سرنام «پینوشت» است نه «پسنوشت»
P.S: Post Script
—————–
صادق: چرا پوزش؟ مرسی از راهنمایی ات. ولی من از لغت پی نوشت از گذشته های دور خوشم نمی آمده{مثل بسیاری دیگر} و ترجیح می دهم تا خودم لغات اختصاصی را به کار برم. به همین جهت لغت پس نوشت را به معنای آنچه بعد از نوشتن، نوشته می شود به کار می برم. این لغت غلط است؟
چه بگویم والا!
ولی از آنجا که زبان فارسی فعلا متولی (درست و حسابی) ندارد، فعلا لامشکلا
البته از دیدساختواژهای هم باید تحلیلش کنم، که وقتش (و حالش) را ندارم
ببخشيد .من چندان مطالعات اقتصادی ندارم.اما حدس من اين است كه اقتصاد همچون هركدام از شاههاي science امروزی ترمينولوژی خاص خود را دارد. و همچون هر علم ديگری اولين و پايهاي ترين و ظيفه يك علم برخورد مستقيم با واقعيتهاست؛ اگرچه آن واقعيتها همانگونه كه گفته شد نكبت باشد يا تلخ يا هرچيز ديگری. در اقتصاد با ترمينولوژيهاي اخلاق نميتوان انديشيد همانگونه كه ترمينولوژی پزشكي برای آن بيفايده است.هرچند در انتها هركدام از شاخههاي ديگر علم ميتوانند بعدهاي معرفتشناسانه خود را به اين علم ارائه كنند جهت تصحيح خطاهاي احتمالي.
مثال: وظيف پزشكي در درجه اول سلامت اسنان است.د ردرجه بعد ساير علوم ميتوانند به كمك ان بيايند.مثلا اقتصاد بگويد كه چگونه ميزان گردش مالي در پزشكي را بهينه كند؛ اين توصيه نبايد با اصل اساسي پزشكي در تضاد باشد. اينجا نجات جان بيمار يا سلامت انسان يك مقوله ارزشي نيست بلكه فقط و فقط يك امر پزشكي و ساينتيفيك است.
اميدوارم زياد پرت و پلا نبوده باشد
ببخشيد از غلطهاي املايي فراوانم!! اما فكر ميكنم مطلب بالا را بتوانم اينجور خلاصه كنم: اساسا اقتصاد در درجه نخست لازم نيست اخلاقي باشد، بلكه الزام دارد اقتصادی – در مفهوم ساينتيفيك آن- باشد. همانگونه كه هر شاخه ديگر از علم ابتدا بايد به اصول علمي شاخه خود وفادار باشد.
فكر كنم بازهم پرت و پلا گفتم.
بيربط: دقت كردهايد مزهپرانيهاي صادق خان چقدر متن را جالب ميكند؟؟
————————-
صادق: در خصوص نظرتان بگویم که نه بهیچ وجه پرت و پلا نیست. هرچند که برخی از اقتصاددانان به گونه ای دیگر می اندیشند. ولی بهرحال این عقیده که اقتصاد قبل از آنکه هنجاری باشد علمی اثباتی است(ساینتیفیک) است. به نظر من هم صحیح تر است.
مرسی بابت لطف جنابعالی
http://mhmazidi.wordpress.com/2007/11/10/dr-dooman