دومان بهرامي راد، دانشجوي دكتري اقتصاد در دانشگاه تهران، كه اكنون بسيار نوميد است و با وجود تحصيل در مقطع دكتري، سوداي رفتن و نماندن در ايران را در سر مي پرورد. بدون اغراق، او يكي از هدفمندترين و بهترين دانشجويان دكتري اقتصاد در ايران است.(كه البته قبولي اش در تمام دانشگاه هاي تهران و علامه و تربيت مدرس هم بنوعي تاييد كننده اين امر است،هر چند من با شناخت خود و نه با اين چيزها چنين حكمي را صادر كردم). دومان مدتي است كه به خواندن كتاب هاي ريچارد رورتيRichard Rorty) ، فیلسوف نئوپراگماتیست آمریکایی) پرداخته و شناخت نسبتا خوبي از وي دارد، از او خواستم تا مطلبي در مورد رورتي بنويسد، او هم با اشتياق خواست از مقاله اي كه جديدا از رورتي يافته بود، بنويسد. اين متن نوشته دومان است كه در 2 پست امروز و فردا تقديم مي شود.(حك و اصلاحات و نظرات غير نوشتاري خودم را در پرانتز با نام كاتالاكسي متذكر شده ام(
باشد که از این پس دومان بیشتر برای کاتالاکسی بنویسد…
-1ریچارد رورتی، در مقاﻟﺔ خود با عنوان “پول و عشق” از زبان قهرمان یکی از رمان های “ای.ام.فارستر” میپرسد: “آیا اقتصاد همان روح جهان است … آیا قعر مغاک ، نه فقدان عشق ، که فقدان پول است”
آنگاه در صفحاتی بعد ، به گونه ای صریح و روشن پاسخ میدهد: “نداشتن پول ، نداشتن شایستگی صحبت کردن و نداشتن شایستگی رابطه داشتن است. نداشتن پول ، نداشتن امکانی برای عشق است. مردم بسیار فقیر ، کسانی که در قعر مغاک اند مردمی که به قول برشت در تاریکی زندگی میکنند ، نه استطاعت عشق دارند و نه شایستگی مصاحبت … مردم بسیار فقیر شهامت عشق یا دوستی را در خود نمی بینند ، زیرا ﻫﻤﺔ لحظه های روزهایشان مالامال از دغدﻏﺔ لقمه های نان است”.
رورتی، معتقد است که لطافت طبع و عشق زمانی پدیدار خواهد شد که آن قدر پول باشد که برای افراد ، اندکی فراغت به بار آورد – حداقل فرصتی کوتاه – تا در آن بتوان دوست داشت. او واقع گرایی را در آن میداند که بپذیریم ، پول متغیری مستقل است و عشق؛ متغیری وابسته. شاید اگر “رورتی” اندکی با مفاهیم اقتصادی آشنا بود ، بجای “پول” از رشد اقتصادی و بجای “عشق” از شاخص های توﺳﻌﺔ اقتصادی سخن میگفت. اما برای خواننده ای که اقتصاد میداند یا میخواند ، مسلم است که او سعی در القای این اندیشه دارد که رشد اقتصادی متغیری مستقل است و توﺳﻌﺔ اقتصادی وابسته به آن. او همچنین از عبارت “شمالی ها” برای کشورهای توسعه یافته و از “جنوبیها” برای کشورهای توسعه نیافته (شامل کشور عزیز ما) نام می برد.
رورتی، تمایز بین مارکسیسم و لیبرالیسم را در عدم توافق در این خصوص میداند که آیا میتوان آنقدر پول بدست آورد که از طریق بازتوزیع آن در میان ﻫﻤﺔ مردمان ، امکان لطافت طبع و عشق ورزیدن را برای آنان به ارمغان آورد؟ پاسخ یک مارکسیست ، یک “آری!” سرراست است ، اما “رورتی” در مقام یک لیبرال صریح اللهجه میگوید: “معلوم است که نمیتوان!”.
پاسخ مثبت مارکسیست به سوال “رورتی” ، از ایمان او برمیخیزد : زمانی که مردمان فقیر و فرودست زمام امور را در دست بگیرند و انقلاب همه چیز را دگرگون کند ، با فروپاشی بازار آزاد سرمایه داری و توسل به برنامه ریزی ، آنچنان رشد اقتصادی بدست میآید که توزیع آن ، ﻫﻤﺔ مردم جهان را از فقر و بی پولی نجات میدهد. اما افسوس که مارکسیسم دیگر گیرایی چندانی ندارد!
اما “رورتی” می توانست همانند لیبرال های دیگر بگوید: “در بلند مدت ، حتما! ، کافی است منتظر بمانید تا با جهانی شدن ، کیک نیز بزرگ شود ، آنگاه آن را تقسیم خواهیم کرد!”. اما با شناختی که از “رورتی” دارم ، میدانم که او به شدت رئاليست است و از آن دسته اي نیست که خود را با امیدهای واهی فریب دهد و خوب میداند که دربلندمدت همه میمیریم. نوای مرگ در میان کودکان گرسنه در آفریقا آنچنان تند مینوازد که “انتظار فرارسیدن بلندمدت” برای آنان بسیار نامفهوم است.
به عقیدﺓ او هر نوآوری لیبرالیسم جهانی ، مانند صندوق بین المللی یا بانک جهانی از این امید ناشی شده است که شمالی ها ناچار نباشند خود را از مردمی که در سودان و هائیتی بسان حیواناتی زندگی میکنند ، متمایز سازند. نه به این دلیل که آنان گرسنه و بی پول اند بلکه به این دلیل که از عشق هیچ نمی دانند ، یا به زبان خودمانی (اقتصادی) توسعه نیافته اند. اما دیدگاه “رورتی” به او این اجازه را نمیدهد که به این راه حل امیدوار باشد.
جالب است بدانیم که بیشترین تلاش “رورتی” در دنیای فلسفه ، صرف ایجاد چشم اندازی از امیدهای اجتماعی شده است ، با این حال در مقاﻟﺔ خود هیچ پایانی برای تفکرات بدبیناﻧﺔ خود ارائه نمیدهد.
-2 لابد از خود می پرسید که من در مقاﻟﺔ رورتی دنبال چه میگردم. از کسی که “رورتی” میخواند انتظار میرود که به اندازﺓ خود او صریح باشد.
من در مقام یک دانش آموﺧﺘﺔ اقتصاد ، با “رورتی” در این سه نکته اشتراک نظر دارم :
اول( حداقل در یک مورد حق با مارکسیستها بود : روح تاریخ، اقتصادی است. من منکر راﺑﻄﺔ دوسویه بین اقتصاد و فرهنگ نیستم ، اما واقعیتهای اقتصادی نشانگر آن است که رشد اقتصادی قدرت توضیح دهندگی بیشتری بر توﺳﻌﺔ اقتصادی دارد تا بالعکس. لذا همانگونه که پول مقدم بر عشق است، رشد مقدم بر توسعه است.{كاتالاكسي: البته منظور دومان از اين پاراگراف، اثبات چيزي نبوده است!}
دوم (کشورهای توسعه یافته اگر تلاش فراوان کنند ، شاید بتوانند فقر را در کشورهای خود ریشه کن کنند تا ﻫﻤﺔ افراد جاﻣﻌﺔ آنان از موهبت عشق(توسعه یافتگی) بهره مند شوند. اما قادر به نجات ما “جنوبیها” نخواهند بود (اگر چنین نیتی داشته باشند! ، که من در این مورد به اندازﺓ “رورتی” خوشبین نیستم.(
سوم) بنظر نمی رسد در دنیایی از واقعیت های تلخ که پیش رو داریم ، ثروت به اندازﺓ کافی وجود داشته باشد که برای همگان عشق و توسعه یافتگی به همراه آورد ، مگر آنکه دل به فناوری های شگفت انگیز ببندیم.
سلام. اينكه دوست شما در سه تا دانشگاه قبول شده است خبر خوشحال كننده اي براي ما پشت كنكوري هاي دكترا است چرا كه نشان ميدهد احتمالا باسعي و بدون پارتي هم ميشه قبول شد. ميخواستم از ايشان راهنمايي هاي براي قبول شدن در دكترا بگيرم و البته بدانم چرا نوميد است. چطور ميشه باهاشون ارتباط داشت؟
——————
صادق: نومیدی اش که مشخص است. بخاطر وضع خراب مملکت و وضع اسفناک دانشگاه ها و اساتید است. ولی در خصوص ارتباط بگویم که دومان الان شهرستان است و وبلاگ برایش فیلتر! بنابراین وقتی بازگردد خودش به شما جواب می دهد.
شاید ما (کشورهای جنوب) زمانی فقر نداشته باشیم، اما به جای آن احساس فقر شدید داشته باشیم. مردم، دمی عشق را تجربه کنند ولی در کارزار نابرابر شمال و جنوب رشدشان رو به سوی قهقرا داشته باشد (به قول بگهواتی ِ هندی). صحیح است که کشورهای توسعه یافته قادر به نجات ما جنوبی ها نخواهند بود. ولی سؤال دقیق تر این است که چرا؟ چرا نمی توانند؟
—————
صادق: فکر نمی کنم سوال اصلی این باشد که شما می فرمایید. ولی جواب سوال شما اینست که اگر منافع ما با منافع آنها همسو باشد، چنین چیزی ممکن است. اما این که منافع ما با منافع آنها همسو باشد مسئله ایست که دست آنها نیست بلکه دست خودمان است. بنابراین اگر نتوانستنی هست از جانب ماست که نمی توانیم منافعمان را با منافع آنها همسو سازیم. {در ضمن از سوی دیگر همه همسو ها هم ممکن است باز نتوانند از این دور باطل رها شوند. بلکه آنها ذکاوت بیشتری دارند و مشکل خودشان را بهتر درک می کنند و نیز با شمالی ها «همسو ترند» نجات یافتگانند!» بنابراین سوال اصلی اینست که » چرا نمی توانیم؟»
یعنی تو با افکار همه آشنا هستی ! تو دانشکده فقط چهار نفر لیبرال هست؟
خیلی جالبه!
—————–
صادق: اولا که من با افکار همه آشنا نیستم! و چنین ادعایی هم نکردم! فقط گفتم «حلقه معدود 4 نفره لیبرال های دانشکده اقتصاد» این به این معنی نیست که حلقه های فکری دیگری که ممکن است لیبرال هم باشند،(هرچند واقعا من سراغ ندارم) در دانشکده وجود ندارد! این گزاره نه ادعای جامعیت داشته و نه مانعیت. مشاهده فرمودید حاج داود کریمی!
Dear Friend,
Salam, I thought hereI can find translation of a Rorty article! As much as I’ve read Rorty’s I can disagree with your friend in his comprehension of Rorty. Would you please place the article iv your weblog?
Then we can discuss abou it much better.
——————–
صادق: این مقاله در سال 1992 ، اینهم آدرسش:
1992b. “Love and Money.” Common Knowledge 1:1 (Spring 1992): 12–16. (PSH)
ولی فکر می کنم نسخه فارسی اش در کتابی که مجموعه مقالات رورتی است وجود دارد. بهرحال دومان باید به این پرسش پاسخ دهد.
با تشکر از صادق ،که تو این چند روز مخاطبان این مقاله رو تنها نگذاشت.
نسخه فارسی این مقاله رو با همین عنوان میتوانید از کتاب «فلسفه و امید های اجتماعی» (شامل مجموعه مقالات رورتی) از نشر نی و با ترجمه خوب مطالعه کنید.
ضمنا دوست عزیزی که سوالاتی راجع به کنکور داشتند : با من تماس داشته باشین
dumanb@gmail.com
تو نگفتی: “حلقه معدود 4 نفره لیبرال های دانشکده اقتصاد”
تو گفتی:»حلقه معدود دانشجویان لیبرال در دانشکده اقتصاد»
که معدود چهار نفر است.
برداشت میشود که فقط چهار دانشجوی لیبرال در دانشکده اقتصاد تحصیل میکنند.
در ضمن جریان این حاج چی بود؟
—————
صادق: آقا خدا را شکر که عین مطالب وبلاگ موجود است، ارنه قضیه اولترا هرمنوتیکی می شد و حالا کی می خواست جمعش کنه! من دقیقا گفته ام:
«حلقه معدود (4نفره) دانشجویان لیبرال در دانشکده » که به نظر من به معنای مانعیت این جمله نیست. ولی خب شاید هم تو حق داشته باشی و این جمله من در ذهن خواننده معنای اینچنینی بدهد. بهرحال منظور من این نبوده است.{شاید هم بوده است! ولی در ناخودآگاهم ولی مطمئنا هیچوقت این گزاره را عمومی نمی کردم. چون خودم بر ضعف هایش آگاهم.}
من هر وقت اسم تو را می شنیدم یاد این بنده خدا فرمانده جنگی اصلاح طلب حاج داود کریمی می افتادم!! خیلی بی ربطه ولی برای من نمادین و معنا دار بود.
این بود حلقه مفقوده!!! حاجی شدن شما!
از دققتان ممنونم، منظور من هم اشاره به خودمان بود که چپکی پرسیدم! البته سؤال فرعی بود، موضوع اصلی همان پول و عشق است.
بازتاب: خواندههای امروز « وب 2
1.مطلب جالبی بود،از لحاظ نگاه به رورتی از دید یک اقتصاددان. و هم از این لحاظ که من در preface کتاب Irony, contingency & solidarity به سر می برم.
2.با تقدم پول بر عشق مخالفم، چون ما نه گرسنه ایم نه عاشق. به شکل وحشتناکی از هر دو موهبت ثروت و عشق محرومیم. شاید اگر از اقتصاد انصراف نمی دادم الان همچین دیدی داشتم.
به نظرم ساده انگارانه است اگر همه ی مشکلات رو گردن بی پولی بندازیم!
3.چرا فکر می کنیم که باید نجات دهنده ای وجود داشته بشه؟
4.خیلی چیزای دیگه…
5.ممنون
سلام . من امسال فوق مدیریت تکنولوژی دانشگاه علامه قبول شدم البته لیسانسم مهندسی صنایع از دانشگاه علم و صنعت بوده ولی خیلی خیلی علاقه دارم برای ادامه تحصیلم ( دکتری) اقثصاد بخونم. میخواستم بپرسم با توجه به رشته تحصیلی من امکان قبول شدنم وجود داره؟ هر چه قدر لازم باشه می تونم وقت و انرژی بگذارم فقط می خوام بدونم اجباری برای فوق اقتصاد وجود داره؟
ضمنا خواهش می کنم اگه مانعی نداره از راهنمایی آقای بهرامی راد استفاده کنم. آدرس میلشونو دیدم .
سلام من از دانشجویان آقای بهرامی در آخرین روزهای حضورشان هستم و واقعا توانایی های ایشان قابل تحسین است.من به شدت از رفتن ایشان متاسفم حضور افرادی مثل ایشان برای ما یا دست کم من که احساس نیاز به راهنمایی های فرد پخته ای مثل ایشان دارم لازم است اما متاسفانه به دلایل عدیده موجود کاملا برای رفتن حق دارن…